عبور از خیابان های حوالی اداره اطلاعات مجازات مرگ دارد!

عبور از خیابان های حوالی اداره اطلاعات مجازات مرگ دارد!
گوشه یی از خاطرات علی سرخیان عضو سابق مجاهدین خلق!
یک روز در قرارگاه اشرف بین افراد پچ پچ هایی بود که گویا یکی از تیم های اعزامی مجاهدین در خوزستان ( اهواز) عملیاتی انجام داده است. همه با کنجکاوی موضوع را دنبال می کردیم. در همین موقع مسئولین تشکیلات به افرادشان گفتند در سالن تجمع نمایند. دقایقی بعد یکی از فرماندهان آمد و با خوشحالی اطلاعیه ی ستاد فرماندهی داخله راجع به انجام عملیات موفق خمپاره اندازی تیم عملیاتی مجاهدین را قرائت نمود.
در ابتدا گفتند یکی از تیم های اعزامی در اهواز اداره ی اطلاعات را خمپاره باران کرده است. بعد شروع کردند به شادی و هلهله و شیرینی دادن به افراد. چند روز نگذشت که زمزمه هایی بین افراد بلند شد و از طریق یکی دو نفر از بچه هایی که مخفیانه رادیو ایران را گوش داده بودند فهمیدیم که نه اداره اطلاعات ، بلکه یکی از خیابان های حوالی اداره ی اطلاعات را خمپاره زده اند و چند رهگذر عادی کشته و زخمی شده اند. مجاهدین وقتی دیدند افراد اصل ماجرا را شنیده اند این بار شروع کردند به توجیه و رفع ابهام از اذهان افراد مهوش سپهری ( معروف به خواهر نسرین) مسئول اول تشکیلات خطاب به اعضای تشکیلات گفت : تیم عملیاتی مجاهدین خیابان اداره اطلاعات را خمپاره زده است!
وقتی برخی افراد سئوال کردند که رهگذران عادی چه گناهی داشته اند که کشته شوند؟! ، مهوش سپهری خطاب به جمع گفت: هر کس در خیابان نزدیک اداره ی اطلاعات راه می رود به حتم اطلاعاتی است و اطلاعاتی هم باید کشته شود!
برخی از اعضای ناراضی تشکیلات مخفیانه این موضوع را پیگیر شدند و از طریق اخبار و رسانه های داخلی ایران فهمیدند یک معلم و رهگذر عادی و کودکی همراه پدرش در آن عملیات ( خمپاره اندازی مجاهدین) کشته و زخمی شده اند. اما مجاهدین بدون این که از عمل زشت خود احساس شرم نمایند می گفتند : چون آن خیابان نزدیک اداره ی اطلاعات بوده پس رهگذران آن خیابان هم افراد اطلاعاتی بوده اند! زمانی که من از مجاهدین جدا شده ( و پس از تحمل شکنجه ها و زندان و بلایای مختلف) به ایران برگشتم، چون در اهواز زندگی می کنم کنجکاو شدم نسبت به موضوع کشته ها و زخمی های آن عملیات بیشتر آگاه شوم و موفق شدم به دیدار خانواده ی معلمی که با خمپاره ی مجاهدین کشته شده بود بروم. وقتی زن و فرزندان آن معلم بی گناه را دیدم، اول از هر چیز از خودم احساس شرم کردم که مدتی از عمرم را در چنان تشکیلاتی گذرانده ام ، بعد نسبت به ماهیت ضد بشری مجاهدین به یقین کامل رسیدم. کودکانی که پدرشان بدون هیچ جرم و گناهی تکه پاره شده بود، اینک بدون سرپرست و نان آور مانده بودند. فقط جرم پدرشان ( از نظر مجاهدین ) این بود که در خیابانی راه می رفت که اداره اطلاعات در حوالی آن خیابان بوده است! آیا رجوی و بردگان او که با چنین اعمال و توجیهات بی ارزش و دروغ بافی های شان اعضای خود را فریب می دهند، توان فریب مردم ایران را هم دارند؟ حکایت اعضای مجاهدین همانند همان کبکی است که سر خود را زیر برف ها می کند و چون خودش خود رانمی بیند فکر می کند که دیگران هم او را نمی بینند!
گیریم افراد اسیر در چنگال رجوی راهی به دنیا و اخبار بیرون از سازمان ندارند، اما ملت ایران را چگونه می توان فریب داد؟!

خروج از نسخه موبایل