خاطرات قلعه اشرف(7)

خاطرات منصور تنهائی ( قسمت هفتم )
ورود به کمپ امریکا(تیف)
اواخر اردیبهشت ماه سال هشتادوسه در ساعت پنج بعد از ظهر تحویل نیروهای امریکائی شدم.پس از بازرسی بدنی در محل دژبانی کمپ امریکا چند سرباز امریکائی مرا سوار یک خودروی نظامی کرده و بعد از لحظاتی به یک چادر بزرگ در کمپ امریکا انتقال دادند.در آنجا یک سرهنگ میانسال امریکائی به همراه یک مترجم افغانی جهت بازجویی در انتظارم بودند. سرهنگ امریکایی سوالهایی درزمینه های گوناگون پرسید.سوالات او بدینقرار بود: چند سال در قرارگاه اشرف بسر برده ام؟ مجرد هستم یا متاهل؟ میزان تحصیلات من در چه حدی است؟ چند سال در اسارت رژیم صدام بودم؟ در قبل از اسارت در کدام لشکر ایران خدمت می کردم؟ کجا و چگونه اسیر شده ام؟ چرا از مجاهدین جدا شدم؟ و دوست دارم به کدام کشور بروم؟ و نظر من راجع به سران مجاهدین چیست؟ پس از اتمام بازجویی به همراه یک سرباز زن امریکائی به کمپ3(C) که محل استقرار نفرات تازه وارد بود هدایت شدم. در حدود ده روز در آنجا بسر بردم و چون هوا خیلی گرم بود و در چادر کولر و وسایل خنک کننده نبود درخواست دادم تا مرا به چادر جداشدگانی که از مدتها قبل به آنجا آمده بودند واز امکانات برقی و وسایل خنک کننده برخوردار بود منتقل کنند که مورد موافقت قرار گرفت و من به کمپ 5(B) که حدود 120 نفر در آن مستقر بودند انتقال داده شدم. کمپ امریکائیها موسوم به تیف در ضلع شمال شرقی قرارگاه اشرف قرار داشت.این کمپ به غیر از کمپ 6 که محل استقرار 150 نفر از جداشدگان سازمان بود متشکل از کمپ 5 که از سه چادر A،B،C که مجموع نفرات آن 120 نفر و کمپ 3 با سه چادر بزرگ بود. افرادی که در کمپ امریکائیها بنا به دلایل روحی و فشارهای عصبی با همدیگر بگو و مگو و دعوا می کردند در بخش(A) از کمپ3 نگهداری می شدند. در بخش (B) نیز کسانی که در حین فرار دستگیر شده بودند زندانی می شدند.و نفراتی که تازه به کمپ امریکائیها وارد شده بودند در قسمت (C) مستقر می شدند. نزدیک به ششصد نفر از بچه های مستقر در قرارگاه اشرف که به شکل های گوناگون موفق به خروج از قرارگاه جهنمی اشرف شده بودند قبل از من به کمپ امریکا آمده بودند. رفتار سربازان و افسران امریکائی به جز یکی دو نفر خوب نبود خیلی وقتها به بچه ها فحش و دشنام به زبان انگلیسی می دادند و یا در گرمای طاقت فرسای 50 درجه به طور ناگهانی برق را قطع می کردند و یا آب یخ به موقع به ما نمی دادند. در بیشتر مواقع بدون اطلاع قبلی به چادرهای محل زندگی ما یورش می بردند و بازرسی کامل و طولانی انجام می دادند. همیشه بعد از خوردن ناهار و شام بازرسی بدنی می شدیم تا مقدار غذا و میوه ای را که نمی خوردیم با خودمان به چادر محل اسکانمان نبریم.مقدار غذا و آبی که به ما می دادند کم بود و ما در اکثر مواقع سیر نمی شدیم. کسی که با آنان همکاری می کرد و یا جاسوسی دوستان خود را به آنها می کرد و اخبار اردوگاه را به اطلاع سربازان ارتش امریکا می رساند با او خوشرفتاری می کردند و به او امکانات اضافی از جمله پول و غذاهای بسته بندی شده ، سی دی و یا واکمن می دادند. فردی به اسم هومن به همراه پدرش از جمله نفراتی بودند که با امریکائیها همکاری و برای آنان جاسوسی می کردند. ایندو در سال75 یا 76 به قرارگاه اشرف آمده بودند و مقیم کشور سوئد و هوادار سازمان بودند. آنان لهجه رشتی داشتند.پدر هومن تقریبا 48 ساله و خود هومن 23 ساله بود.هومن در قرارگاه اشرف در قسمت پذیرش و پدرش در مرکز 33 مشغول بودند. مدتی با پدر هومن در قرارگاه 5 بودم.ایشان در مناسبتها و مراسمها در گروه موزیک ارگ می نواخت. ایندو بعد از ورود به کمپ امریکا خیلی وقتها لباس مخصوص سربازان امریکائی می پوشیدند و از طرف امریکائیها به ماموریت می رفتند.آنها آشکارا برای امریکائیها جاسوسی می کردند و به همین خاطر مورد نفرت بودند.در کمپ سربازان امریکائی برای آنکه وقتشان پر شود سعی داشتند با بچه ها صحبت کنند و فارسی یاد بگیرند و در ظاهر از مجاهدین بد گویی می کردند و می گفتند که آنها تروریست هستند اما افسران و بیشتر سربازان امریکائی مستقر در کمپ در خفا با سران سازمان در قرارگاه اشرف ارتباط داشته و درهر هفته چهار شب به میهمانی شام مسئولین قرارگاه اشرف می رفتند و برای ما از غذاهای ایرانی تعریف می کردند. روزی یکی از افسران امریکائی که دست و پا شکسته فارسی صحبت می کرد به چادر ما آمد و پس از خوش و بش معمول در پاسخ به یکی از سوالات بچه ها در مورد وجود تناقض در گفتار و رفتار امریکائیها در برخورد با مجاهدین گفت: ما از مجاهدین استفاده خوبی می کنیم زیرا آنان علیرغم ماهیت تروریستی شان با ما براحتی همکاری می کنند و کاملا گوش به فرمان ما هستند و آنها در دستگیری هواداران صدام خیلی به ما کمک می کنند و در گشت زنی ها نیز ما را یاری می دهند. ما آنها را تروریست می دانیم زیرا در گروگانگیری در تهران دست داشتند و در زمان شاه افسران ما را ترور کرده بودند اما هم اکنون آنان مثل موم در دست ما هستند و ما از آنان به خوبی در جهت اهداف ارتش امریکا در عراق استفاده می کنیم. و سپس افسر مذکور لبخند زیرکانه ای زد و رفت. من به عنوان یک ایرانی از شنیدن سخنان افسر امریکائی بسیار ناراحت و شرمگین شدم و احساس کردم که رجوی و سران سازمان برای بقاء خود چگونه به بهای اندکی مزدوری بیگانگان را می کنند و ایرانی را سخیف جلوه می دهند. ناخودآگاه یک لحظه به ذهنم صحنه ای خطور کرد که در آن حنیف نژاد به علت توهین رجوی به ملت ایران و خیانت به آرمانهای ضد امپریالیستی بنیانگذاران اولیه سازمان به صورت سیاه و گندیده اش تف می کند. در کمپ من به عینه و در اتفاقات گوناگون مشاهده کردم که سربازان و افسران امریکائی خیلی ترسو و بزدل هستند. وقتی دو نفر از بچه ها دعوا می کردند بیست نفر از افراد ارتش امریکا به داخل اردوگاه می ریختند و همه جا را به کنترل خود در می آوردند و دو نفر مذکور را به زندان انفرادی می بردند. شب ها در هنگام کوچکترین صدایی تیراندازی بی هدف می کردند و از جایگاههای خود بیرون نمی آمدند. عده ای از بچه ها از همین فرصت استفاده کرده و از کمپ به راحتی گریختند و به ایران بازگشتند که سه نفر آنان در خاطرم می باشد.غلامرضا موسوی اهل مشهد و ارشاد با نام مستعار سالار اهل تهران و شخصی به نام عباسی اهل جنوب ایران بودند که بعد از فرار از کمپ امریکائیها به آغوش وطن و خانواده باز گشتند. در حدود هشت ماه در کمپ امریکا بسر بردم و در این مدت خانواده ام در ایران مرتب با من تماس می گرفتند و در رابطه با اوضاع ایران و تحولات مثبت داخلی آن توضیحاتی می دادند.آنان در مورد عفو جداشدگان از مجاهدین نیز به من اطمینان داده و خاطر نشان می کردند که دولت ایران در صورت بازگشت ما به وطن دوستانه برخورد خواهد کرد و من و امثال من هیچگونه مشکل قضایی نخواهیم داشت و ما جداشدگان می توانیم همچون یک شهروند عادی در ایران به زندگی خود ادامه دهیم.در واقع روشنگری و اطلاع رسانی به موقع مادر و برادرم به من که هیچگونه شناختی نسبت به تحولات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی اخیر کشورم نداشتم بسیار امیدوار کننده و کارساز بود و من بعد از سالها زندگی در فضای تبلیغاتی و مسموم و غیر انسانی قرارگاه اشرف از شنیدن پیشرفت های خیره کننده کشورم در زمینه های مختلف و تحولات علمی و فرهنگی آن کاملا به وجد آمده بودم. لذا در مدت زندگی در کمپ امریکا به علت میسر شدن ارتباط با جهان خارج و دنیای مدرن که از طریق در اختیار گذاشتن تلویزیون ماهواره ای و تماشای کانال های تلویزیون ایران و رسانه های گروهی متعدد خارجی ، احساس کردم که در مدت هیجده سال زندگی در قرارگاه اشرف ظلم بزرگی به من و امثال من شده است زیرا علیرغم شعارهای آزادیخواهانه سران سازمان ، افراد مستقر در قرارگاه اشرف از هر گونه ارتباط با دنیای خارج محروم مانده و چون برای رشد و تکامل انسانی و در نتیجه انتخاب آزادانه و توام با خرد و آگاهی تعامل با محیط بیرونی و پیرامونی مهمترین شرط است لذا رهبری فرقه با در خلا کامل نگه داشتن نیروها سعی داشت از ما انسانهایی بسازد که همانند ربات تحت اختیار باشیم ، قدرت تفکر و استقلال فکری را از دست بدهیم و در اطاعت کور کورانه از رهبری فرقه، گوی سبقت رااز دیگر مقلدین نا آگاه و متعصب فرقه های تروریستی بربائیم. در واقع ورود من به کمپ امریکا آغاز رهائی از حصارهای فکری و فیزیکی قرارگاه اشرف و شروع یک زندگی مبتنی بر انتخاب آگاهانه و اراده آزاد بود. نوعی بازگشت به خویشتن خویش ، احساس تولدی دوباره و بازسازی شخصیت و احساسات و علائق انسانی ام. هر روزی که از لحظه جدائی ام از قرارگاه اشرف می گذشت حس تعلق و شیفتگی غریبی نسبت به خانواده و وطنم به طور ناخودآگاه و غریزی در سراسر وجودم شعله ور می شد. نیاز شدیدی به تنهایی احساس می کردم در بسیاری از مواقع به دنبال گوشه ای خلوت در کمپ می گشتم تا به دور از چشم دیگران در خلوت تنهائی گریه کنم و بعد شادی و آرامش درونی تمامی وجودم را فرا می گرفت گوئی گذشته ام با همه تلخی ها و زشتیهایش در چشم انداز امید بخش آینده محو می گشت. برای بازگشت به وطن و آغوش خانواده ام بیقرار شده بودم.چند ماهی از درخواست های مکرر من و دیگر دوستانم برای بازگشت به وطن که به امریکائیها نوشته بودیم می گذشت. تا اینکه امریکائیها نیز از درخواست های کتبی متعدد ما در هفت ماهی که در آنجا بسر برده بودیم به ستوه آمده و در اواخر آبان ماه بیست و هفت نفر از ما را با دست و پای به زنجیر کشیده شده به پادگان هوایی امریکائیها در بغداد برده و ترتیب ملاقات ما را با نمایندگان صلیب سرخ دادند نمایندگان صلیب سرخ عبارت بودند از یک زن و مرد عرب زبان و یک زن و سه مرد اهل کشور فرانسه. ما با آنها در مورد مشکلات کمپ امریکا صحبت کرده و تقاضای بازگشت به وطن را در حضور آنان نوشته و تحویل نمایندگان مذکور دادیم. بعد از بازگشت به فرمانده امریکائی کمپ ما را احضار و از ما تعهد کتبی مبنی بر تمایل قلبی خویش برای خروج از کمپ امریکا و بازگشت به ایران از ما گرفت. در بعد از ملاقات با نمایندگان صلیب سرخ تعداد زیادی از بچه ها از کمپ فرار کردند ولی دستگیر شده و به زندان انفرادی برده شدند تا اینکه یکماه و نیم بعد در مورخه 29/9/83 ما تحویل مسئولین صلیب سرخ در بغداد شده و با یک هواپیمای اختصاصی صلیب به سوی آسمان پر افتخار ایران پرواز کردیم. ما رها شدگان از فرقه تروریستی رجوی مسیر هوایی بازگشت به ایران را راه رهایی نامگذاری کردیم.
ادامه دارد….
انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
12/7/1385a

خروج از نسخه موبایل