خاطرات قلعه اشرف(10)

خاطرات قلعه اشرف(10)

 

خاطرات منصور تنهائی

شکنجه و برخورد قرون وسطائی در زندان قرارگاه اشرف(بخش اول)
تردید ندارم که همه نیروهای مستقر در قرارگاه اشرف ماجرای وحشتناک سال 73 را به یاد می آورند. دراین سال سازمان برای سرکوب اعتراضات رو به رشد و فراگیر افراد مسئله دار که از برخوردهای خشن و مناسبات ضد دموکراتیک و به خصوص تحلیل های دروغین و مشمئزکننده رجوی و دیگر سران سازمان به تنگ آمده بودند و احساس می کردند که سرمایه وجودی و استعداد و پتانسیل جوانی خود را در تشکیلات رجوی بیهوده به هدر داده اند ، اقدام به دستگیری چهارصد الی پانصد نفر از نیروهای مستقر در قرارگاه های سازمان در عراق با عنوان جاسوس و نفوذی رژیم ایران نمود و به قلعه پذیرش انتقال دادند. قلعه پذیرش همان زندان معروف قرارگاه اشرف در سال 73 بود. در ابتدا این مکان محل نگهداری نفرات جدیدی بود که تازه به قرارگاه منتقل شده بودند. پس از مدتی نفرات مذکور را سازماندهی کرده و به لشکرها و محورها و قرارگاهها انتقال می دادند.در سال 73 قلعه پذیرش را بازسازی کردند و تبدیل به زندان اصلی قرارگاه اشرف نمودند که در سمت جنوبی قرارگاه قرار داشت. بعدها آنجا را دوباره بازسازی کردند و به قرارگاه زنها تبدیل شد. و در اواخر هم به قرارگاه 9 مشهور شده بود و زندان را به جای دیگری انتقال دادند. من یک شاهد عینی این دستگیریهای لجام گسیخته بودم. خیلی از دوستان و همرزمان من که از جمله دستگیر شدگان بودند خاطرات تکاندهنده ای را برایم نقل کرده اند که برای روشن شدن بخشی از حقایق و واقعیات و انتقال آن به کسانی که هنوز تحت تاثیر تبلیغات ژورنالیستی و سرا پا دروغ سران فرقه رجوی هستند، مواردی را بیان می کنم تا ماهیت واقعی سازمان و سران فاشیست آن برای انسانهای آزاد اندیش و حامی دموکراسی و آزادی عقیده بیش از پیش برملا گردد. البته سازمان در آن شرایط خیلی سعی کرد تا اسرار و رازهای ناگفته دستگیری تعداد بیشماری از افراد و ضرب و شتم و شکنجه جسمی و روانی آنان را در زندانهای انفرادی قرارگاه اشرف مخفی کند، اما غافل از آنکه آفتاب حقایق برای همیشه در پس ابر پنهان نخواهد شد و سرانجام رفتار زشت بدکاران در تاریخ انسانی ثبت خواهد شد.
یکی از افرادی که مورد سوءظن سازمان قرار گرفت و به همراه تعداد بیشماری در سال 73 دستگیر و به زندان انفرادی قرارگاه اشرف انتقال یافت شهاب اختیاری نام داشت. وی بعد از اینکه مورد شکنجه وحشیانه و آزار و اذیت روحی بازجویان خود قرار می گیرد،سرانجام برای رهایی از شکنجه و مرگ ، تن به اعتراف دروغین می دهد و بعد از چند ماه اقامت در زندان انفرادی قرارگاه اشرف به مقر خود انتقال می یابد.ایشان در عملیات مرصاد در سال 67 سرباز ارتش ایران بود و در آن عملیات داوطلبانه به فرقه رجوی پیوسته و خود را تسلیم آنان کرده بود.شهاب 38 ساله و اهل کرند در استان کرمانشاه است. من و او در مرکز 10و11با هم بودیم و باهم رابطه دوستانه ای داشتیم. در مواقع بیکاری (به اصطلاح سازمان) با هم محفل زده و درددل می کردیم.نامبرده در سال 76 به قرارگاه موزرمی (محل استقرار من) انتقال یافت و باز مدتی رابا هم در یک قرارگاه سپری کردیم. در سازماندهی سال 80 دوباره شهاب با من هم یگان شد و تا لحظه خروج من از قرارگاه اشرف با او در یک یگان بودم تا اینکه شهاب دو ماه بعد از ورود من به کمپ امریکا توانست از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ بیاید. شهاب در رابطه با ماجرای دستگیرشدگان و شکنجه آنان که خود نیز شاهد و یکی از قربانیان آن بود برایم گفت:بعد از دستگیری من و تعداد بیشماری از افراد معترض و منتقد و انتقال به زندان قرارگاه اشرف ، ابتدا در روزهای اولیه ما را تک به تک مورد بازجوئی قرار دادند. نحوه بازجوئی بسیار غیر انسانی و تحقیر کننده بود و در تمام شب و روز ادامه داشت.بازجویان تشکیلات رجوی سعی داشتند هر طور شده ما را وادار به اعتراف به جاسوسی به نفع رژیم ایران کنند و از ما می خواستند تا در برگه هایی بنویسیم که نفوذی رژیم هستیم و جهت خرابکاری به داخل قرارگاه اشرف آمده ایم و آن را امضا کنیم.بعد از یکماه فشار و ضرب و شتم و استفاده از انواع شکنجه های جسمی و روحی و بیخوابی دادن های مفرط ، در نهایت یکسری از افراد کم آوردند وتاب تحمل شکنجه و رفتارهای قرون وسطائی زشت بازجویان را از دست دادند و به ناچار و به دروغ موارد خواسته شده را کتبا نوشته و امضاء کردند. بعد از چند ماه تحمل زندان و دادن تعهد های گوناگون در عدم افشاء آنچه که بر سرشان در این چند ماه گذشته بود ، از زندان بیرون آورده شده و به مقرهای تعیین شده باز گشتند. اما عده ای از نفرات قدیمی و با سابقه که از سال 57و58 در سازمان فعالیت می کردند زیر بار اعترافات دروغین نرفتند چرا که به خوبی آگاه بودند که انگیزه سران فاشیست سازمان از دستگیری افراد معترض و خواهان خروج از قرارگاه و نیز وادار کردن آنان به اعترافات هدایت شده ، صرفا سرکوب افراد مسئله دار و پیشگیری از گسترش و تسری اعتراضات و انتقادات افراد مذکور نسبت به خط مشی سیاسی و نظامی و تشکیلاتی سازمان در آن سالها بود. در نتیجه مقاومت افراد منتقد و معترض عده ای زیر شکنجه وحشیانه بازجوهای سازمان از پای در آمدند. از جمله افرادی که زیر شکنجه دژخیمان سازمان جان خود را از دست دادند قربانعلی ترابی از اهالی مازندران بود که در قرارگاه فرمانده دسته بود. او در سال 57 به سازمان پیوسته به طور تمام وقت به نفع سازمان فعالیت می کرد.قربانعلی ترابی در زندان قرارگاه اشرف به علت خودداری از اعترافات هدایت شده بشدت زیر شکنجه قرار گرفت اما مقاومت شدیدی از خود نشان داد تا اینکه بعد از چند ماه تحمل فشارهای روحی و جسمی وحشتناک در سال 74 جان خود را از دست داد. شهاب اختیاری بعدها به من گفت که او شاهد کشته شدن قربانعلی در هنگام شکنجه به وسیله بازجویان جلادش بود.شهاب گفت: در یکی از شبها به علت صدایی وحشتناک از خواب پریدم و از دریچه درب سلول خود که چسبیده به اتاق بازجوئی بود مشاهده کردم که سه نفر از بازجوهای بیرحم و مشهور سازمان به نام های نریمان و نعمت اولیایی و عادل به جان قربانعلی افتاده و او را بشدت با چوب و میله آهنی کتک می زنند. بعد از لحظاتی قربانعلی به حالت اغماء به زمین افتاد و سپس بازجوها پاهای قربانعلی را گرفته و کشان کشان از اتاق بازجوئی به قسمت دیگری از زندان انتقال دادند. و نیز فردی به نام نور مراد اهل اندیمشک هنگام آبیاری زمین کشاورزی اطراف زندان ، انتقال جسد بیجان قربانعلی ترابی را دیده بود. بعدها نور مراد برای من و شهاب تعریف کرد که فردای آن روز در هنگام غروب موقع آبیاری زمین کشاورزی صدای قربانعلی را می شنیده که در زیر شکنجه فریاد می زد و کمک می خواست تا اینکه بعد از لحظاتی بیکباره صدا قطع می شود و پس از نیم ساعت مشاهده می کند دو نفر جسد خونین و بیحال قربانعلی را که مرده بود پشت ماشین تویوتائی انداخته و به نقطه نامعلومی بردند.
در اینجا ضروری می دانم در مورد قربانعلی ترابی کمی بیشتر بنویسم تا شاید ادای دینی به او کرده باشم.من و قربانعلی ترابی مدتها در محور 6 با هم بودیم. من از نزدیک با خصوصیات شخصیتی و دغدغه های او آشنا بودم.ایشان پس از نشست موسوم به طلاق وادار شده بود تا از همسرش جدا شود و سازمان فرزندانش را نیز به اجبار و بدون اطلاع او دراروپا به نقطه نامعلومی فرستاده بود.به این دلیل قربانعلی ترابی نسبت به فروپاشی خانواده ها که بر اساس تحلیل رجوی عینیت یافته بود سخت اعتراض داشت و از این بابت رنج می کشید.او در نشست های عمومی همیشه معترض بود و از شخص رجوی و تحلیل هایش انتقاد می کرد و علنا خواسته خود مبنی بر خروج از قرارگاه اشرف به اتفاق همسرش و اقامت در یکی از کشورهای اروپایی را به اطلاع مسئولین سازمان می رساند و بر تصمیم خود بسیار پافشاری می کرد و مسئولین سازمان از اینکه او به کشورهای اروپایی رفته و بر علیه سازمان و شخص رجوی افشاگری کند خیلی وحشت داشتند. و به خاطر این قضیه بازجوهای سازمان برای اینکه حیثیت او را بر باد دهند و تاثیر انتقادات صریح و مستقیم او در نشست های عمومی نسبت به شخص رجوی و افکارش در بین دیگر افراد قرارگاه را کمرنگ کنند ،سعی داشتند به هرطریقی که شده از او اعترافاتی مبنی بر نفوذی بودن او و جاسوسی به نفع رژیم ایران بگیرند که خوشبختانه به اهداف پلید خود نرسیدند. یکی دیگر از دوستانم که در آن موقع زیر شکنجه در زندان قرارگاه اشرف کشته شد و شهاب اختیاری ماجرای آن را برایم تعریف کرد شخصی به نام پرویز احمدی اهل کرمانشاه و 35 ساله بود. او از افراد با سابقه سازمان به حساب می آمد و یکی از نفراتی بود که چند ماه قبل از زندانی شدنش در قرارگاه اشرف در عملیات های مرزی زیادی شرکت کرده بود و سازمان روی او خیلی حساب می کرد.احمدی را در سال 71 شناختم.من واو به مدت یکسال در محور شش بودیم او فرمانده دسته بود و در عین حال فرماندهی تیم عملیاتی محور ما(گروه عملیات مرزی) را هم بر عهده داشت.او پسر خوب و سر به زیری بود. پرویز احمدی نیز از همان سال 71 نسبت به مناسبات و عملکرد مسئولین سازمان بشدت ناراضی بود و در نشست های عمومی از اینکه سازمان مانع خروج افرادی که بنا به دلایل گوناگون قصد دارند از سازمان جدا بشوند، اعتراض می کرد که گاهی به زد و خورد با فرماندهان قرارگاه نیز کشیده می شد. او بارها در حضور رجوی و دیگر سران سازمان گفته بود که چرا سازمان به نفراتی که می خواهند از اینجا خارج شوند اجازه خروج نمی دهد و آنها را بدون دلیل زندانی و مورد ضرب و شتم قرار می دهند. اما در پاسخ به او مسئولین قرارگاه می گفتند که این مسائل به او ربطی ندارد و هر کسی باید کار خودش را بکند. ولی پرویز احمدی کسی نبود که با این نوع توجیهات احمقانه و غیر منطقی قانع شود و خطاب به آنان می گفت: مگر نه این است که ما برای محو شکنجه و آزادی انسانها مبارزه می کنیم پس چرا سازمان بر خلاف شعارهایش ، آزادی افراد را محدود می کند و با اجبار و زور آنان را در تشکیلات نگه می دارد و در صورت اصرار آنان بر جدائی از سازمان ، افراد مذکور را تحت شکنجه قرار می دهد. اعتراض های مداوم و علنی پرویز احمدی باعث شد که او نیز در مظان اتهام های واهی رجوی و دیگر سران سازمان قرار بگیرد و بعد از زندانی شدن و مقاومت در برابر خواسته های ناحق سازمان مورد شکنجه وحشیانه و غیر انسانی قرارگیرد. پرویز نیز از جمله افرادی بود که زیر بار اعترافات خواسته شده بازجویانش نرفت و به شهادت شهاب اختیاری که هم سلولی او و شاهد شکنجه های وی به وسیله بازجویان سازمان بوده، شکنجه گران در حین شکنجه دست و پای پرویز را شکستند. و در نتیجه او بیهوش شد و به بیمارستان قرارگاه منتقل شد. بعدها دیگر خبری از او نشد. چند ماه بعد سازمان شایعه کرد که پرویز در حین عملیات بر علیه رژیم ایران کشته شده و از پشت او را زده اند.اما هیچکس این شایعه خنده دار را باور نکرد زیرا جنازه وی معلوم نشد که کجاست و هیچوقت هم از او یادی در قرارگاه اشرف به وسیله مسئولین نشد.لازم به ذکر است که بر خلاف دیگر کشته شدگان سازمان پرویز قبری در مزار(قبرستان اشرف) نداشت زیرا اگر از نظر سازمان وی در عملیات کشته شده بود قطعا قبر وی در قبرستان اشرف مشخص بود. بنا به شهادت صریح شهاب اختیاری او در زیر شکنجه بازجویان سازمان کشته شده است و کسانی که در شکنجه او مشارکت داشته اند افرادی به نامهای نریمان و نعمت اولیائی و فرمانده آنان نیز زنی به اسم باغبان بود.

 

انجمن نجات دفتر آذربایجان غربی

خروج از نسخه موبایل