در سوگ پدر حاج حمزه قهرمانی

واپسین  روزهای زمستان بسیارسرد و برفی 1393 بود که به دعوت دوست و همکارعزیز جناب آقای اکبرزاده بمنظور دیدار نزدیک با شماری از خانواده های دردمند و چشم انتظاراستان قزوین عازم شدم ودردفترانجمن نجات با افتخار درجمع حضارمحترم حضور یافتم.

اظهارات آقای پوراحمد در گردهمایی خانواده های انجمن نجات استان قزوین
قبل ازشروع رسمی جلسه با تعدادی ازخانواده ها نیز دیدارانفرادی داشتم وازحال وهوای عزیزانشان گفتم که درمیان آنان یک روحانی هم به چشم میخورد که البته نظرم را بیشتربخودش جلب کرد .
ضمن روبوسی واحوالپرسی صمیمانه ازایشان با لبخندی پرسیدم حاج آقا بچه شما دیگر چرا؟!
ایشان که خیلی آرام و متین تشریف داشتند با آهی مهربانانه گفتند: ” والله چه عرض کنم . نه فقط شما بلکه خیلی ازخانواده ها که با آنها کم وبیش درارتباط هستم همین نگاه را به من دارند ودقیقا همین سوال شما را دارند که البته برای من نیز آزار دهنده است که فرزند من بخواهد به عضویت یک سازمان تروریستی درآید ومن سالیان ازوجودش بی خبرباشم . اما حقیقت محض این است که من آنزمان که حسین درایران بود توانستم خیلی خوب تربیتش کنم وچپ وراست زندگی اش را کنترل می کردم وتوانستم درمیانه جنگ ودرگیریهای شدید دفاع مقدس ایشان را به جبهه بفرستم که البته خودشان استقبال هم کردند که بخواهند دردفاع ازآب وخاک وطن خودش درمقابل متجاوزایستادگی کنند ولیکن اسارت است وعضو اسیرکه گاه ناگزیر از شرایط موقعیت هایی را می پذیرد . حتی شکنندگی وکوتاه آمدن ازارزشهایی که روزی بخاطرحفظ آن به جبهه رفته باشد . حسین هم فریب از خدابی خبران رجوی را خورد وبا وعده وعید آنان به عضویت شان درآمد که البته مایه تاسف وشرمندگی مان شد.”

پدرحاج حمزه قهرمانی خیلی مریض احوال بودند ومتعاقبا نیز احوالشان را از برادر خوب ومهربانم جناب آقای اکبرزاده مسول انجمن نجات قزوین جویا می شدم که متاسفانه خبردرگذشت ایشان را درچند روزگذشته ازسایت نجات مطلع و بسیار اندوهگین شدم که چرا باید پدران ومادران و سایراعضای اسیر و گرفتار درفرقه رجوی درپس سالیان دوری و بیخبری بی آنکه بتوانند عزیزشان را درآغوش داشته باشند، به دعوت حق لبیک بگویند و رخ درخاک بکشند .
روح وروان زنده یاد حاج حمزه قهرمانی شاد
صمیمانه به همسرمریض احوال مرحوم و فرزندان گرامی ایشان هم عرض تسلیت دارم .
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل