مادرحسابی دل شکسته شده، نگذار درحسرت دیدار تو بماند

به برادرم حشمت الله کار بخش گرفتار در سازمان مجاهدین

حشمت جان سلام
برادرجان الان حدود 36 سال است که در غم دوری تو بسر می بریم.

سال 62 خبردار شدیم که در عملیات نیروهای عراقی به جزیره مجنون اسیر شدی. ما ناراحت شدیم اما امیدواربودیم که بالاخره با تمام شدن جنگ بسلامت به آغوش خانواده بازخواهی گشت. خودت هم در نامه هایت به ما می نوشتی سخت دلتنگ دیدارشما شدم . بهرحال با نامه هایی که می فرستادی ما ازاحوال تو با خبر می شدیم . سال 69 با بازگشت اسرا همه خوشحال ومنزل را برای آمدنت تزئین کرده بودیم اما درنهایت وقتی تو دربین آنها نبودی فقط خدا می داند که آن روزها چه بر ما وبخصوص بر پدر ومادرمان گذشت. به تمامی نهادهای داخلی سر زدیم وبرای صلیب سرخ نامه نوشتیم تا اینکه آنها گفتند تو نزد سازمان مجاهدین رفتی که ما نمی دانستیم این چه سازمانی است تا اینکه یکی ازنفراتی که با تو در اردوگاه بود به ما گفت برادرتان فریب وعده های مسئولان مجاهدین خلق را خورد و با آنها به کمپ اشرف رفت.

بعد از رفتنت به کمپ مجاهدین خبری از نامه هایت نشد

برادرجان وقتی بعد از رفتن تو به کمپ اشرف خبری ازنامه هایت نشد پدرمان که ازغصه دوری تو بیمارشده بود مدت کوتاهی بعد ازآن به رحمت خدا رفت وغم دیگری بر مادرمان افزوده شد. من و خواهرمان هرکاری کردیم تاشاید بتوانیم دل مادر را شاد کنیم. سالها که از حضور تو در اشرف می گذشت همیشه این سئوال برای ما مطرح بود که پس چرا نامه یا خبری از تو به ما نمی رسد ؟ چند سال بعد شنیدیم افرادی که در کنار تو بودند آمدند ایران، با برخی از آنها صحبت کردم وقتی درمورد کمپ اشرف برایمان توضیح دادند متوجه شدیم که تو به اسارتی بدتر از اردوگاه عراق رفتی. سال 89 و90 به همراه تعدادی از خانواده های دوستان تو در اشرف به عراق آمدیم ساعت ها وحتی روزها در پشت درب کمپ اشرف ایستادیم تا شاید بتوانم ساعتی با تو دیدار کنم تا خبر زنده بودن و سلامتی تو را برای خانواده ببرم اما دریغ ازیک ذره انسانیت دروجود مسئولان مجاهدین خلق. آنها با بی شرمی تمام به ما فحش وناسزا می دادند وبه سمت ما سنگ پرتاب می کردند. بهرحال بعد از چند بار سفر به عراق هربار دست خالی به ایران بازمی گشتم ونمی دانستم چه جوابی به مادر و بقیه اعضای خانواده بدهم .
برادرجان تا وقتی که درعراق بودید در بی خبری از تو بسر بردیم اما وقتی شنیدیم که شما را به کشور آلبانی بردند خوشحال شدیم که درآنجا حتما خبرهای خوبی از تو به ما خواهد رسید اما متاسفانه همچنان از تو بی خبریم که نمی دانم چرا وقتی در یک کشوربه اصطلاح اروپایی هستی هنوز نتوانستی با ما تماسی بگیری ؟ واقعا رهبران ازخدا بی خبر مجاهدین چه بلایی بر سر شما آوردند .
حشمت جان با همه این مقدمات خواستم خبر درگذشت خواهرعزیزمان سروناز را به هرطریق به تو برسانم او مدتها بود که ازبیماری رنج می برد اما چند روز پیش به رحمت خدا رفت. البته نمی دانم مسئولان مجاهدین خلق می گذارند این خبر به گوش تو برسد یانه چون کاملا به این حقیقت رسیدم تنها چیزی که آنها با آن بیگانه هستند، انسانیت است.

حشمت جان باور کن خواهرمان همواره به یاد تو بود گاهی اوقات وقتی به مادرسر می زد ومی دید او درفراق تونشسته و گریه می کند درکنارش می نشست و با اینکه اشک ازگوشه چشمانش جاری می شد به مادر دلداری می داد و به او می گفت مطمئن هستم حشمت الله بر می گردد. این اواخر که بیماری سروناز شدید تر شده بود به من می گفت خدا کند قبل از مرگم بتوانم حشمت الله را ببینم بله برادرم با رفتن خواهرعزیزمان غم دیگری برما و بخصوص مادرمان افزوده شد .

باورکن دوست نداشتم تورا ناراحت کنم اما می بایست این حقیقت را به تو می گفتم بهرحال پدر وخواهرمان ازدنیا رفتند مادرحسابی دل شکسته شده، نگذار درحسرت دیدار تو بماند. باید قبول کنی تو فریب گروهی را خوردی که رهبران آن بویی از انسانیت نبردند. آنها عمروجوانی تو را نابود و پدرومادر و خانواده ات را غصه دار کردند. رهبران مجاهدین دم از خلق می زنند اما به خانواده تو و دیگر دوستانت که جز همین خلق مورد ادعایی آنها هستند بدترین ستم ها و توهین ها بخصوص جلوی درب کمپ اشرف روا داشتند . اینها را گفتم که تو واقعا به خودت بیآیی تا بتوانی برای خودت تصمیم جدی بگیری نمی گویم که تو حتما باید به ایران برگردی اما می توانی درجایی در کشوری دیگر آزادانه زندگی کنی. جایی که بتوانی راحت با خانواده ات و بخصوص با مادرت که حسابی برای دیدنت بی تابی می کند ارتباط برقرارکنی .
درپایان درگذشت خواهرعزیزمان را هم به تو تسلیت می گویم امیدوارم که تو با رهایی خود بتوانی روح او را شاد کنی .
قربان تو برادرت ذبیح الله کاربخش

خروج از نسخه موبایل