مادران؛ منتظران بدرود یافته – قسمت بیست و ششم

خیانت و جنایت رجوی در حق ملت ایران و اعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان و قلم از بیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که در این نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که در اثر ناجوانمردی و ظلم و جور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند، ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیار اعلاء شتافتند و به آرامش رسیدند.

متوفی: مرحومه مغفوره بانو صفیه رنجبر82 ساله
مادر رضا حسن زاده عضو اسیر رجوی در زندان مانز آلبانی
مادری نجیب و مهربان درگذراز دنیای فانی وغم دوری وبیقراری ازدلبندش با آه وافسوس ولعن ونفرین بررجوی خائن وطن فروش درنخستین روزهای اسفند 1398 به دیارباقی شتافت وبه آرامش رسید.

الَذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
از خدای منان برای مرحومه مغفوره طلب آمرزش و برای بازماندگانش صبر و شکیبایی آرزومندیم .

رضا حسن زاده از اسرای جنگ تحمیلی بود که توسط فرقه رجوی به اسارت درآمد و بالغ بر30 سال است که ارتباطش با خانواده اش قطع میباشد و هیچگونه خبری از همدیگر ندارند.

رضا حسن زاده درعملیات خرابکارانه مرزی مشترک صدام و رجوی درحالیکه درلباس رزمنده دردفاع ازآب وخاک وهویت وطنش بود به اسارت رجویها درآمد والان بالغ بر 30 سال است که ازخانه وکاشانه خود بدور و در قطع ارتباط با خانواده اش میباشد.

مادر؛ صفیه رنجبر82 ساله در بستر بیماری در انتظار فقط یک تماس تلفنی از جانب فرزند اسیرش رضا حسن زاده از اسارتگاه رجوی در آلبانی بود وآرزوی دیگری نداشت.

درملاقات حضوری با آقا جعفر پسر ارشد خانواده و در پاسخ به دعوت از عیادت مادر چشم انتظار و بیمارشان قول داده بودم که به زودی سعادت دیدار نزدیک از این خانواده دردمند و رنجدیده از ظلم وجور رجوی را دراولویت برنامه کاری خود بگنجانم و به عیادت مادر صفیه رنجبردردمند وچشم انتظار که دردیدار ولو چند دقیقه ای جگرگوشه اش رضا حسن زاده از اسرای گرفتار درفرقه بدنام رجوی دربستربیماری لحظه شماری میکند بروم که بالاخره امروز سعادت حضور در جمع خانوادگی شون نصیبم شد.

با قدردانی از احترام واستقبال شایان خانوادگی شون که انشاء الله لایق وشایسته شون باشم وبتونم درعمل در کادرفعالیت انساندوستانه وخداپسندانه در امر رهایی اسرای رجوی خاصه دلبندشان رضا حسن زاده ازشرمندگی شون دربیام وخبرهای خوشی رو براشون به ارمغان بیارم.
درحلقه خانواده بسیارصمیمی حسن زاده که مادرپیروبیماروچشم انتظار را چونان نگینی دردلهای خود داشتند؛ نشستم وضمن ادای احترام و دستبوسی، صمیمانه پای درد دل مادر صفیه رنجبرگوش شدم:

” اول اینکه خیلی ممنونم پسرجان که اومدین به دیداروعیادتم. با حضورتون انگاری بوی رضا آن دلبند وجگرگوشه ام به مشامم رسیده ویک طوری احساس آرامش به من دست داده. ولی خدا شاهده که چشم انتظاری سی ساله برای یک مادرخیلی سخته. خیلی طاقت فرسا است. خیلی کشنده واسفباره. درسته که شش تا فرزند دیگه هم دارم وهمه شونو بسلامتی سروسامان دادم وحاصلش دامادها وعروس های خیلی خوب ومهربون دارم با یه عالمه نوه ونتیجه. ولی تواین سی سال هیچوقت جای رضای اسیرم روخالی نکردم. فراموشش نکردم ودائم تو ایوون خونه نشستم شاید که رضا ازراه برسه وزنگ خونه روبزنه وبگه مامان اومدم…(توام با گریه)

با گریه وغم واندوه بی پایان مادرهمه ما عمیقا متاثرشدیم وفضای سخت وسنگینی به جمع حاضرحاکم شده بود که خودم بخاطردلداری به جمع خانواده خاصه مادرجون مقداری ازخاطراتی که با رضا تواسارتگاه مضمحل شده اشرف داشتم براشون گفتم وسپس ازوضعیت فلاکت بار و رو به اضمحلال فرقه درآلبانی وهمچنین ازریزش وجدایی اعضای خسته وسرگردان براشون توضیح دادم وآرزوکردم که رضا هم حتما دراین وانفسا بخودش خواهد اومد وضمن جدایی ازرجویها به کانون گرم وصمیمی وپرمحبت شما بازخواهد گشت.

خانم فائزه حسن زاده فرزند ارشد خانواده درحالیکه دستان مادرجون را نوازش میداد گفت:

” آقای پوراحمد با حضورتون به اتفاق همسرمهربون تون توخونه مادرجون منت رو سرمون گذاشتین وخوشحال مون کردین وبه نیابت ازاعضای خانواده اززحمات تون قدردانی وتشکرمیکنم. لابد یادتونه که منهم یکباربه درخواست واصرارخودم به اتفاق آقا جعفربرای دیدن رضا به عراق رفتیم ودرمقابل مقرشون تحصن کردیم ویک حرف هم برای گفتن بیشترنداشتیم واونهم دیدارولو چند دقیقه ای با برادراسیرم رضا بود. من چه بگم ازشقاوتهای رجویها! به فحش وفضیحت ناجورهم بسنده نکردن. شروع کردن به جمع ما خانواده ها که اونجا توآفتاب وگرمای 50 درجه صف کشیده بودیم سنگ پرتاب کردن که یهویی دیدم ازسروگردن جعفرخون میزنه بیرون. وحشت کردم. داد زدم گریه کردم. خدا را فریاد زدم وکمک خواستم. خدایا آخه این چه بلایی بود که به ما نازل شد. بلای خانمانسوز رجوی که چند دهه هست چون اختابوس بلای جون ما خانواده ها شده. هیچکس نیست که به اونا بگه بابا برادرمن برای دفاع ازخاک ووطنش برخاسته بود وحین خدمت سربازی به اسارت گوربگورشده رجوی دراومده بود. حالا گناه ما و اون نگون بخت چیه که باید اینچنین قیمت بدیم. تاوان بدیم البته نمیدونم تاوان چی روداریم میدیم. تواین بین مادرپیرم چه گناهی کرده که باید دردرد وفراق رضا بسوزه وبسازه که البته هیچوقت ساختنی وکناراومدنی نیست. آخه برادرمونه. نورچشم مونه. سی سال دراسارت باشه وآب از آب تکان نخوره!. یعنی تواین دنیا انسانیت وآدمیت مرده!؟ وجدان های بیدارکوروکرشدن!؟

سنگ پرانی اعضاء مجاهدین به آقای جعفر حسن زاده

 

الانم ازشما میخواهم آقای پوراحمد که وساطت بکنین واستمداد بطلبین ازجوامع حقوق بشری وهرکی هرچی شما بلدین که رضا یک تماس با ما خاصه با مادربگیره تا خدای نکرده آرزو بردل ازدنیا نره مادرمون.
من فکرمیکنم که چیززیادی نخواستیم. رجویها باید خیلی بیرحم وبی انصاف باشن که به این حداقلها جواب مثبت ندن. خلقی بودن وانسانیت هم چیزی خوبیه آخه .”

تواین ملاقات ودیدارحضوری خانوادگی همه اعضای خانواده صحبت کردن ودلشون بحال آقا رضا عضو اسیر رجوی درآلبانی تنگ شده بود خاصه آذرخانم خانم برادرزاده آقا رضا دلتنگانه ودرعین حال معصومانه گفت” عموپوراحمد من توکانال تون وتوتلگرام باهاتون ارتباط دارم وهمیشه اتفاقات آلبانی را که عمورضای نازم توش اسیره دنبال میکنم. من فقط رهایی عموی خودم رومیخوام ودوست دارم که درمراسم عروسیم که 22 شهریورماه آینده هست شرکت داشته باشه واین بزرگترین سوغاتی وکادوی عروسیم میتونه باشه که من اول ازخدا بعد ازشما میخوام.”

خانم قاسمی پور همسرآقا جعفروعروس ارشد خانواده درخصوص حضورشان دراسفندماه 94 درلیبرتی میگوید:

” خودم اولین باربود که به اتفاق همسرم بمنظور دیدار با برادرشوهرم و برای نجات ایشان ازچنگ رجوی عازم لیبرتی شدم. با دیدن فضای تاثر برانگیز لیبرتی واقعا بیش از پیش رجوی و دارودسته اش را شناختم. مطلق بویی ازانسانیت نبردند وچقدرازخدا وانسانیت بدورهستند. مشتی انسانهای بیگناه را اغفال کردند ودرآن خرابه زندانی کردند تا ازحقایق دنیا خاصه ازحقایق کشورشان بی خبر بمانند. خودم ازنزدیک با شماری از آنان که نقاب برچهره داشتند صحبت کردم وبا دلی شکسته وچشمانی اشکبارازآنان خواستم که پیامم را به رضا حسن زاده برسانند و بگویند مادرش خیلی بی تاب است و بینایی چشمانش به حداقل رسیده است و تنها آرزویش در آغوش کشیدن جگرگوشه اش است.

مادرصفیه رنجبردربستر بیماری و درچشم انتظاری مطلق بی آنکه صدای دلبندش را بشنود، رخ درخاک کشید ودارفانی را وداع گفت اما آنچه ازخود به یادگارگذاشت وبه تاریخ سپرد آنست که می باید رجوی واعوان وانصار تروریست وگروگانگیرش بخاطرتمام خیانت وجنایاتشان دردادگاه خلق به عدالت سپرده شوند وبه کیفرمجازات برسند.
روح وروان مادربدرود یافته شاد

تنظیم گزارش : دقتکار

خروج از نسخه موبایل