خاطره ام با مجید

آن سه ماه ، الان شده 30 سال!

بنا به درخواست خانواده ی آقای مجید اشک خونی، خواهر مجید جان ، خاطره ای را برایش نقل می کند به این امید که مجید با شنیدن صدای خواهر و خاطره اش از او، یادی از خانواده اش کرده و این خانواده را که 30 سال است چشم براه است ، از نگرانی در بیاورد.

نقل خاطره:
من فاطمه ی اشک خونی ، خواهر مجید اشک خونی ، از آذربایجان خدمت مجید سلام می رسانم و خاطره ای از مجید داشتم که برایش تعریف می کنم:
در سال 1341 ، من سیزده ساله بودم، پدرم به مکه ی مکرمه مشرف شدند، دو روز بعد از عزیمت حاج حمید اشک خونی، مجید بدنیا آمد، آنزمان ها عزیمت به خانه ی خدا، خیلی طول می کشید، وسائل امروزی نبود، 40 روز بعد پدرم از سفر حج برگشتند، مهمانی ها هم شروع شد،

در یکی ازاتاق ها بدلیل دود سیگار یا دود سماور، مجید حالش خراب شد، مادر و مجید را بلافاصله به محل دیگر منتقل کرده و مجید را نزد دکتر بردند، آن روز خدا می داند که پدرم چقدر برای مجید زحمت کشید، تمام مهمان ها دلهره داشتند و ما همه گریه می کردیم، خلاصه بر اثر مراقبت های بیش از حد ، مجید بهتر شد ، به سن رشد رسید و تحصیلاتش را سپری کرد، به سربازی رفت و در جنگ تحمیلی هم شرکت داشت.

بعد از اتمام سربازی برای طی دوره دندانپزشکی عازم ترکیه شد، پیش یکی از آشنایان ، قرار شد 3 ماه آنجا بماند، به خواهر زاده ام هم گفت ، فرش جهیزیه ات را من خواهم خرید، آن سه ماه ، الان شده 30 سال!

برای دانلود فیلم اینجا را کلیک کنید.

دیگر مجید را ندیدیم ! مجیدی که هرگز دروغ نمی گفت و همیشه در ماه محرم ، سیاه پوش امام حسین (ع) بود، ( اما فرقه ی رجوی باعث شد که مجید نتواند به قول هایش عمل کند)، اکنون نیز از آقای ادی راما نخست وزیر آلبانی که اگر حرف های ما را شنید، برادر ما و سایر برادرهای ما را به ما خانواده ها برساند. از آنها خبری ، تماسی به ما برساند، یا یک ملاقات ساده !

من از همه ی کسانی که ترتیبات این مصاحبه من را فراهم نمودند ، تشکر می کنم .
با اجازه ، خداحافظ – فاطمه اشک خونی ، تبریز

خروج از نسخه موبایل