واکاوی نسل میلیشیا درگذار از حلقه دروغ و فریب رجوی – قسمت سوم

به خود نهیب زد که چرا سلاح وی به جای دشمنان ایران وخلقش باید به سوی سربازان ایرانی گرفته شود؟

یکی از شعارهای پر جذبه مجاهدین درسر فصل 58 که احساس و عواطف نسل میلیشیا را برانگیخت و آنها را مجذوب رجوی کرد پایبندی و تاکید بر شعار استقلال و دفاع از تمامیت ارضی و عشق به ایران بود.

یکی از انگیزه های مبارزاتی مجاهدین سال 50 وابستگی رژیم شاه به آمریکا و قراردادهای اسارت بار و به تاراج دادن نفت و سرمایه مردم ایران بود. که بنیان گذاران واعضای مجاهدین درجریان محاکمه در دادگاههای شاه به آن استناد می کردند.

درجو و فضای ملتهب سال 58 و رویش و اعلام موجودیت گروه ها و سازمانهای سیاسی و چریکی آن دوران که به یمن آزادی های بدست آمده از خون شهیدان انقلاب میسر شده بود، مجاهدین با گره زدن خلق قهرمان به نام ایران، خود را در اذهان عمومی و بخصوص نسل جوان جا انداخت و توانست هواداران بیشماری را با این شعار جذب تشکیلات خود کند.

اکنون درقرارگاه اشرف و در خاک عراق فرصت خوبی بود که نسل میلیشیا دلباخته و مجذوب این شعار درعالم واقع رجوی ودیگر رهبران مجاهدین را در صحنه عمل بیازماید و صداقت و پایبندی انها را درعمل محک بزند.

نسلی از همین میلیشیا سلاح در دست بر بالای یکی از برجک های نگهبانی در گرگ و میش صبح در حالیکه فرمانده اش به خواب عمیقی فرو رفته بود در ذهن خود ودرمیان ان سالها و زرق وبرق آن شعارها و زندگی فعلی اش در پادگان اشرف در رفت و آمد بود.

از بالای برج به پارکینگ های مقرها نگاهی انداخت. ادوات زرهی و خودروهای نظامی زیادی که از طرف ارتش ودولت عراق برای جنگ وعملیات نظامی با ایران دراختیارشان گذاشته شده بود درنظرش مجسم شد. در بیرون قرارگاه چندین لایه نیروهای نظامی عراقی و بسیج مردمی (جیش الشعبی)اطراف قرارگاه را محاصره کرده بودند.

سال 65 تمامی نیروهای مجاهدین در داخل و خارج کشور بدستور رجوی وارد خاک عراق شده بودند. درشرایطی که عراق با کشورشان درحال جنگ بود واز طرف شورای امنیت ملل متحد بعنوان کشور متجاوز شناخته شده بود. و باز بیادش آمد که سازمان درهمان روزهای اول تجاوز نظامی عراق به ایران این تجاوز حکام بعثی را محکوم و از هواداران خواسته بود درمقابل تجاوز ارتش عراق سلاح گرفته و بجنگند.

اکنون نزدیک به 7 سال از آن تجاوز که منجر به کشته شدن صدها سرباز و شهروند ایرانی و آوارگی و دربدری شهروندان مناطق مرزی شده بود گذشته و درخاک عراق و دوش بدوش دشمن متجاوز برعلیه خلق خود می جنگد .

به چشم خود دیده بود که چگونه در عملیات مشترک با ارتش صدام به مقرها و سنگرهای سربازان ایرانی حمله کردند و تعداد زیادی از آنها را کشته و یا به اسارت در آورده بودند. نقطه اوج این خیانت ها شرکت در بازجویی سربازان اسیر ایرانی و بکارگیری خشونت برای وادار کردن انها به اعتراف درقبال اطلاعات طرح های نظامی کشورشان بود.

برایش باور کردنی نبود. از خودش بدش می امد. این سربازان اسیر فرزندان همان خلقی بودند که درسال 58 بنامش قسم می خوردند. بخاطر عشق و دلبستگی به همین خلق بود که جذب مجاهدین شد و دادن شعارهای وطن پرستانه و تاکید بر استقلال وتمامیت ارضی ایران در قبال دشمنان گوناگون وطن بود که وی را مجذوب مجاهدین کرد.

ولی اکنون درجریان عمل احساس می کند تمامی این شعارها رنگ باخته است. بخود نهیبی زد که درخاک دشمن چکار می کند؟ چرا سلاح وی بجای دشمنان ایران وخلقش باید بسوی سربازان ایرانی گرفته شود؟ سربازانی که گناهی جز دفاع از تمامیت عرضی ایران وحفظ ناموس ایرانی نداشتند. چرا باید یک ایرانی همدست وهم سنگر با دشمن باشد؟پس شعارهای استقلال وتمامیت ارضی ودفاع از خاک وطن چه شد؟چرا فردی که خودرا مجاهد خلق میداند و با نیت جان بازی برای خلق وتمامیت ارضی میهن به مجاهدین پیوسته درخدمت ضدخلق قرار می گیرد.

بیاد سوال یکی از اعضا از مسعود رجوی درجریان یکی از نشست های عمومی در پادگان اشرف افتاد که از رجوی سوال کرد. ما که خودمان را انقلابیون آگاه و روشنفکر و مدافع حقوق خلق می دانیم چرا باید درمقابل سربازانی قرار گرفته و بجنگیم که برحسب وظیفه سربازی وبدون اختیار دربرابر ما قرار می گیرند؟ سرباز چرا کشته شود؟ از کجا معلوم آن سرباز برادر یک مجاهد خلق دیگر نباشد که این چنین کشته میشود؟

رجوی ابتدا سکوت معنی داری کرد. بعد گفت سرباز می خواست فرار کند وبه جبهه نیاید من به شما فرمان میدهم هرکس که درمرز مقابل شما قرار گرفت خواه پاسدار ویا سرباز و ارتشی مغزش را متلاشی کنید تا درس عبرتی باشد برای نفراتی که به جبهه می آیند.

بعداز ان صحبت های رجوی بشدت متناقض شده بود و رجوی از چشم ودلش افتاده بود. برایش قانع کننده نبود که چرا باید سربازی را که برای دفاع از کشورش درمقابل تجاوز سلاح بدست گرفته و به جبهه آمده مغزش را متلاشی کند؟! از خودش بشدت متنفر شده بود. دیگر شعار استقلال وتمامیت ارضی ایران که بخاطر ان جذب مجاهدین شده بود برایش رنگ باخته بود . فرمانده چندین بار وی را صدا زده بود ولی او غرق در ان افکار و دورانی بود که احساس می کرد به او خیانت شده است. فرمانده دستی برشانه اش گذاشت وگفت کجایی؟ نگهبانی تمام شد باید به مقر برگردیم. میلیشیا از بالای برج نگاهی به پایین انداخت ماشین ایفا منتظر انها بود تا وی و فرمانده اش را به مقر ببرد دیگر با محیط پیرامون احساس غریبی می کرد .
ادامه دارد
اکرامی

واکاوی نسل میلیشیا در گذار از زنجیر دروغ و فریب رجوی – قسمت دوم

خروج از نسخه موبایل