من هم در کمپ 3 موصل ارتش عراق اسیر بودم – قسمت دوم

تعریف مسئولیت پذیری درسازمان غرق شدن در مریم بود

پیوستن به سازمان و ارتش آزادی بخش
قرار بود ما حدود 6 ماه در کنار آنها باشیم و درعملیات شرکت کنیم یا رژیم را سرنگون کنیم ویا آزاد شویم. از این زمان حدود 6 ماه گذشت ولی از حمله خبری نشد . فقط نشست های انقلاب و دیگر نشست ها بود که گاه ساعت ها وقت هدر می شد و این کار سازمان باعث می شد نفراتی که از اردوگاه آمده بودند برخوردشان عوض شود و وقتی سوال می کردی که این نشست ها برای چیست ؟ می گفتند این آمادگی ها و آموزشها برای آمادگی شما است و باید این آموزشها را ببینید تا مثل فروغ جاویدان نشود چرا که سلاح داشتیم ولی بلد نبودیم از آنها استفاده کنیم و برای این سازماندهی یک سری نفرات از خارجه آورده بودند و یکسری را هم برای آموزش بیشتر باید به خارجه می فرستادند.

سیروس غضنفری

در این گیر و دار یک سری هم جدا می شدند که در آن موقع سازمان برای لاپوشانی می گفت به مأموریت رفته اند و برای فروغ 2 می آیند . اگر می گفتی که این کارها وقت کشی است طوری جواب می دادند که خودت می گفتی نه این کارها و آموزشها برای عملیات سرنگونی فروغ 2 است که داریم انجام می دهیم.

درآن زمان از عراقی ها (دوستان عارفی) تانک های T62 – T55 – 1BMP و غیره تحویل گرفتند و چون آن را کاری بزرگ می دانستند بخاطرش جشن گرفتند و گفتند که برای آماده کردن نفرات باید آموزش راه اندازی و تعمیرات را به آنها داد و سازمان کار زرهی ها را برای نفرات سازماندهی کرد. وقت ما 24 ساعته پر بود واگر می گفتی امروز من حال ندارم و می خواهم در لشکر بمانم هزار و یک حرف ناجور نثارت می شد که تو در این موقع حساس عملیاتی که رژیم در حال سرنگونی است و ما برای سرنگونی آن آماده می شویم تو بیخود حال نداری .

خلاصه ما هم قانع می شدیم که اینها دارند آماده می شوند و طوری القا شده بود که اگر از من هم سوال می شد من هم این جواب را به آن فرد می دادم ، چون طوری بود که همه فکر می کردند واقعاً برای یک عملیات بزرگ آماده می شوند و تو هستی که از این غافل هستی .

بعد از چند ماه که آماده سازی و غیره تکمیل شد که اساساً از نفرات اسیر استفاده می شد چون این نفرات کار نظامی کلاسیک را خوب در ایران گذرانده و زبده بودند .

مجدداً یک پروژه دیگر شروع می کردند و سازماندهی جدید با دستگاه جدید، در این شرایط بود که آنها گام به گام نفرات را از یک حالت سوال و جواب به حالت فشار بردند.

یعنی تا آن موقع وقتی نفرات سوال می کردند که چرا اینکار نشد آنها جوابهایی می دادند ولی بعد از آن سازماندهی ، آنها حسابرسی می کردند و می گفتند چرا به تعهدات خود نمی رسید و اینطور انتظار دارید به سوی سرنگونی هم بروید و اینطور هر روز فشارها بر نفرات بیشتر می شد تا اینکه بعدها فهمیدیم که در این تشکیلات چه می گذرد .

تشکیلاتی بودن در تشکیلات رجوی یعنی گوش به فرمان بودن و بس!

قبلاً فقط 5 شنبه ها بعد از ظهر در اختیار خودت بودی تا شنبه صبح زود ولی در برنامه جدید در اختیار بودن هم وجود نداشت و برنامه از ساعت 6 صبح تا 23 شب ادامه داشت و باید به نشست های بحث انقلاب می رفتی و گزارش می کردی که چه دریافت کرده ای و همه بحث ها روی چند موضوع تکرار می شد : انقلاب 63 برای چه بود ، در عملیات فروغ چرا به تهران نرسیدیم و چرا مریم مسئول اول شد؟!

همچنین آموزش ارتباط تشکیلاتی ، ایدئولوژی و جنگ آزادی بخش نوین (استراتژیک) سیاسی ، و این صحبت ها در همه نوارها بود و آنقدر تکرار شده بود که دیگر برای گوش کردن حوصله نداشتی . یا خوابت می گرفت و ناچار بودی بعد از نشست گزارش دروغ بنویسی که نگویند هیچی از نوار درک نکردی و یا اینکه کار جدیدی در سازمان برای خود دست و پا کنی که آن موقع به یکسری نفرات مسئولیت هایی داده بودند و آنها هم نفراتی بودند که چاپلوسی می کردند و فقط حرف می زدند و در عمل چیزی در چنته نداشتند و دوران ، دوران آنها بود و نفرات را سرکوب می کردند و کسی از ترس آبروی خود نه سوالی می کرد و نه حرفی می زد و این نفرات طوری درباره مریم حرف می زدند که حتی نفرات قدیمی را هم زیر سؤال می بردند و آنها از این رو از خود انتقاد می کردند که این نفرات از ما مسئولیت پذیرتر هستند.

تعریف مسئولیت پذیری درسازمان غرق شدن در مریم بود و اگر کسی در آن نام غرق می شد یعنی او مسئولیت پذیر است و دیگران خود را با او می سنجیدند و این از سال 63 در سازمان پدید آمد که شروع فرقه گری با تئوری جدید با شاخص مریم رجوی بود و به همین خاطر نشستها را شروع کردند تا سنجش تشکیلاتی نفرات ، مریم باشد وهرکسی با نام او حرکت کرد، که کرد وگرنه از دیگران دور می شد و این داستان تا 79 ادامه داشت . تمام رده تشکیلاتی سازمان هم تغییر کرده بود. سابقه مطرح نبود فقط این مد نظر بود که هر کس در مریم چقدرغرق شده ، از طرف دیگر نشست های پنهانی در سازمان بود که خیلی ها را برای نشست هفته ها می بردند و می گفتند برای انقلاب رفته است و بعد از آمدن به مقرشان به آنها مسئولیت می دادند و در جلو جمع می گفتند دیدید اینها انقلاب کردند چقدر عوض شده اند! مسئولیت پذیر، انتقاد پذیر، فرمان پذیر و …… و نفرات چاپلوس هم اینها را تکرار می کردند و یک سری هم باید تأیید می کردند که آری آنها انقلاب کردند.

حدود 14 ماه بود که ما در سازمان بودیم . از یک طرف آماده سازی از طرف دیگر انقلاب مریم! این دو مطلب باعث شد که فکر کنیم چون مریم مسئول اول شده است ما وارد یک انقلاب شده ایم واین به خاطر انقلاب مریم بوده است که عراق به کویت حمله کرده است و در اینجا بود که سازمان مجدداً بر موج سوار شد و نفرات را برای یک فاز دیگر آماده کرد و آن هم این بود که می بایست در تشکیلات برای همیشه ذوب می شدی و همه چیز را بدون چون وچرا قبول می کردی و راه دیگری برایت نمی ماند و هنوز به لایه ما نرسیده بود که این کار صورت بگیرد که اتفاق تازه ای رخ داد.

در اردوگاه ، ما فقط یک تلویزیون داشتیم که آن هم فقط برنامه های عراق را نشان می داد و فقط به اخبارهای آنها دسترسی داشتیم و به آنها گوش می دادیم . در سازمان رادیو و تلویزیون وجود نداشت و فقط آنچه را که در بولتن خودشان بود و اخبار خودشان بود را می دیدی و می شنیدی و می خواندی و این اخبار طوری بود که هر کس می خواند فکر می کرد اگر ما فردا آماده شویم و در انقلاب مریم ذوب شویم عملیات حمله به تهران در چند روز پیش روی ماست و در تهران و دیگر شهرهای ایران مردم فقط منتظر ما هستند که در آنجا ما را گلباران کنند و خیلی ها در نشست می گفتند اگر انقلاب کنیم چند ماه دیگر در تهران حکومت خواهر مریم برقرار خواهد شد و مانع سرنگونی ، نفراتی هستند که انقلاب نکرده اند ، این القاء فکری به طور ماهرانه ای به نفرات القا می شد.

یادم هست که در یک نشست ، مسئول اخبار داخل کشور را خواند و بعد از انقلاب درونی گفت و گفت مشکل ما در این شرایط آماده نبودن شماست که در آن حین یک نفر بلند شد و گفت من تا امروز نمی دانستم الان فهمیدم که مشکل من هستم و بعد از چند روز که نشست هفتگی شد ، آقا بلند شد و انقلاب کرد و فردای آن روز پست آن در سازمان عوض شد و فرمانده نفربر شد و خیلی ها اینگونه در اشرف زمین گیر شدند و آنها که زمین گیر نمی شدند را با فشار و تهدید زمین گیر می کردند به عبارتی اشرف باتلاقی بود که اگر در آن پا می گذاشتی زمین گیر شده و درآن فرو می رفتی و راه بیرون آمدن نداشتی .

تا اینکه عراق به کویت حمله کرد و این همان اتفاقی بود که گفتم . در این حمله بود که یکسری از نفرات اسیردر آن زمان توانستند در ستون اول از اشرف خارج شوند. همچنین درزمان تبادل اسرای بین ایران وعراق درآن زمان حدود 1300 نفر دریک روز ساعت 3 شب قرارگاه را ترک کردند واین هم هزار سوال در ذهن ها بود که واقعاً این نفرات را به عراق تحویل خواهند داد یا اینکه می خواهند این نفرات را در جایی دیگر زندانی کند تا اینکه سه روز بعد مهدی ابریشمچی بقیه اسرای مانده را در سالن اجتماعات جمع کرد و بعد از صحبت ها یک فیلم را نشان دادن که در مرز خسروی چند اسیر کشته شده است. مهدی ادامه داد که آنها که از نزد ما رفتند در مرز خسروی اعدام شده اند و بقیه از ترس اعدام هنوز هم در آن باتلاق گیر کردند و با این حرف ها ما را زمین گیر کردند . اما بعد از حمله عراق به کویت که شروع جنگ در منطقه بود در آن موقع آموزشهای نظامی را بیشتر کردند که شاید نفرات با آن سرگرم شوند و نفرات را به زمین مانور در کفر می بردند . اما طوری سازماندهی کرده بودند که نفرات اردوگاهی ( اسیران ایران ) نتوانند فرار کنند. حتی در خیلی جاها که نفرات مسلح می رفتند آنها (اردوگاهی ها ) را بدون سلاح می بردند .

در آن زمان سازمان تلاش می کرد نفرات را در منطقه کفری پراکنده کند تامحلی برای حبس نفرات بوجود بیاورند برای این منظور نفرات یگان های مهندسی در آن منطقه شروع به سنگر کنی کردند و همه را در آن محل جا دادند . تا اینجا دو چیز حل شده بود یکی شروع بستن درب اشرف و دوم ترساندن نفرات جدا شده و آوردن آنها به هر سطحی که سازمان می خواست . بعد از سنگر کنی من وبسیاری از اردوگاهی ها را به قرارگاه اشرف آوردند .

سیروس

ادامه دارد

من هم در کمپ 3 موصل ارتش عراق اسیر بودم – قسمت اول

خروج از نسخه موبایل