هادی شبانی: دوبار در زمستان متولد شدم

به مناسبت سالروز ورود به خاک میهن

فصل زمستان و بخصوص اسفند برای من دو معنی دارد یکی اینکه در این فصل پا به روی کره خاکی گذاشتم و دیگر اینکه در این ماه اسفند تولدی دوباره داشتم این به معنی آن است که از فرقه منحوس رجوی جدا و به خاک کشورم یعنی ایران پا گذاشتم و در کنار خانواده متولد شدم .

من که نزدیک به بیست سال عمرم را در فرقه رجوی گذرانده بودم برای من بسیار لحظه شیرینی بود که توانستم از تشکیلات رجوی جان سالم به در ببرم . من در ابتدا یعنی سال 64 که به زیر چتر تشکیلات رجوی رفتم بسیار شیرین بود و آرزوهایی که در سر داشتم و فکر می کردم می توانم به آنها برسم ولی کم کم طی سالیان در تشکیلات بودن به خوبی درک کردم رجوی به تنها چیزی که فکر نمی کند سرنگونی است چون وی برای خودش کاخ و بارگاهی درست نموده و کسی جرات نزدیک شدن به آن را نداشت و به همین خاطر مانند فیلم ها به رئیس بزرگی تبدیل شده و خیلی راحت می توانست نفرات مخالف را با کمک لاشخورانش از دور خارج کند .

رجوی دیگر به کسی پاسخگو نبود فکر می کرد که می تواند بر اریکه قدرت تکیه زده و مانند بقیه شاهان به جنایاتش ادامه دهد ولی با سرنگونی صدام این یار غار رجوی، دیگر میدان تاخت و تاز بر او بسته شد و مجبور شد به ارباب دیگری به نام امریکا آویزان شود تا شاید بتواند با حقه بازی به حیات ننگین و خفت بارش ادامه دهد .

با ورود خانواده ها به اشرف برای همه روشن شد که رجوی کسی نیست که تاکنون حرف درستی زده باشد و هر کسی را به نحوی و با فریبکاری در تشکیلاتش نگه می داشت .

من نیز به طبع در جریان ورود خانواده ها به اشرف بودم و شاهد ملاقاتی بودم که به محض ملاقات با خانواده به این اشراف و آگاهی می رسیدند که چگونه رجوی و تشکیلاتش به آنها دروغ گفته و اینکه خانواده ها در ایران مشکلی نداشته و هر کسی به دنبال کار خود می باشد .

اعضای نا آگاه به محض دیدار با خانواده های خود به آگاهی می رسیدند که چگونه عمر خود را در تشکیلات رجوی تلف نمودند و این نقطه مهمی در زندگی هر فرد بود که تعداد زیادی تصمیم گرفتند که به دروغ های رجوی و زن سومش مریم قجر گوش ندهند و راه خروج از فرقه در پیش گرفتند. من نیز جزء این افراد بودم که به آگاهی کامل رسیده بود به همراه تعدادی دیگری از دوستانم از مناسبات جهنمی فرقه رجوی فرار نمودیم و خودمان را به نیروهای آمریکایی در اشرف معرفی نمودیم.

خوب است به این نکته هم اشاره داشته باشم اولین شبی که از مناسبات جدا شدیم بهترین شبی بود که در کنار دوستانم بگو و بخند راه انداخته و همه فشارهایی که سالیان فرقه رجوی بر ما تحمیل کرده بود برداشته شد .

من که بعد از وارد شدن به مناسبات رجوی اجازه نداده بودند با خانواده ام تماسی داشته باشم در تیف این امکان بوجود آمد که توانستم با خانواده ام بعد از نزدیک به بیست سال صحبت کنم و این لحظه برای من بسیار شیرین بود و بعد از چند بار تماس تلفنی تصمیم گرفتم به ایران نزد خانواده ام برگردم و در تاریخ بیستم اسفند 83 به ایران رفتم . وقتی با خانواده ام صحبت کردم متوجه دروغ هایی شدم که سالیان برای ماندن ما در مناسبات گفته بودند .

من بعد از وارد شدن به ایران مشغول به کار شدم و در ضمن به دیدار خانواده های گرفتار در فرقه رجوی رفتم و آنان دریافتند که عزیزان شان چگونه فریب های دروغ های رجوی را خوردند و عزم خود را جزم کردند که تا رهایی عزیزان شان گامی به عقب نگذارند .

در ضمن من بعد از مدتی ازدواج کردم و صاحب پسری شدم که همه چیز را برایم تغییر داد و متوجه شدم که زندگی آن گونه که رجوی شیاد می گفت نیست و بسیار زیبا است و در کنار کارم به تدریس ادامه دادم .

به همین خاطر است که می گوئیم با ورود به ایران تولدی دیگر برای من بود چون با تشکیل خانواده و فرزندم همه چیز برایم رنگ و بوی دیگری گرفت . ولی وقتی به گذشته نگاه می کنم درک می کنم که چگونه در منجلابی که رجوی و دار و دسته کثیفش برای من و ما درست کردند غوطه ور بودیم .

و اکنون به همه دوستانم که هنوز فریب دروغ های رجوی را می خورند عنوان کنم که هنوز دیر نشده است فقط کافی است که یک لحظه مثل من و بقیه افراد قدری به سالیانی که گذشت فکر کنید و می توانید برای زندگی خود تصمیم بگیرید چون مریم قجر به همین خاطر بود که عنوان می کرد اعضا در کار روزانه باید آنقدر خسته شوند که دیگر وقتی برای فکر کردن نداشته باشند . فکر کردن پاشنه آشیل تشکیلات رجوی است .

باشد که روزی شاهد فروپاشی همه تشکیلات رجوی باشیم و همه اعضای فرقه بتوانند زندگی جدیدی را آغاز کنند و تولد دو باره ای برای خود داشته باشند .
هادی شبانی

خروج از نسخه موبایل