طلوع و غروب یک زندگی – قسمت پانزدهم

وصف حال لشگر شکست خورده رجوی بعد از عملیات «فروغ جاویدان»

سه روز نبرد و نهایتا زمین گیر شدن در جاده اسلام آباد به سوی تنگه چهار زبر ، که به کشته شدن ۱۴۰۰ نفر و زخمی و مفقود شدن تعداد زیادی دیگر و از بین رفتن انبوه تجهیزات نظامی منجر شد حاصل ماجراجویی و حماقت شخص مسعود رجوی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان بود. رجوی می خواست از دیواری بالا برود که هرگز در قد و قواره او نبود.

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت چهاردهم

یادآوری صحنه های کشته شدن انبوه زن و مرد در کامیون های نظامی در جاده اسلام آباد به سمت کرمانشاه که حتی فرصت خروج از آنها را نیز پیدا نکردند واقعا تلخ و دردناک است.

رجوی اعضای سازمان را به این باور رسانده بود که آنها بدون هرگونه مانعی سه روزه در تهران خواهند بود. به همین دلیل هم برای همه اعضای سازمان زمانیکه در قرارگاه اشرف در حال آماده سازی برای عملیات بودند توصیه شده بود که لباس شهر به همراه داشته باشند تا به محض رسیدن به تهران آنها را بپوشند!!!

در صبحگاه روز دوم عملیات در حالیکه هنوز هوا تاریک بود و نیروهای سازمان در جاده اسلام آباد به سمت کرمانشاه در انتظار خط شکنی یگانها در تنگه چهار زبر در کامیون ها به انتظار نشسته بودند، حمله نیروهای ایرانی و شلیک موشک های آر پی جی از دو طرف جاده شروع شد. بنحویکه این حمله فرماندهان رجوی در صحنه را غافلگیر کرده و آنان را به وحشت انداخت.

صدای ضجه و ناله و فریاد کسانی که در داخل کامیون ها در حال سوختن بودند از هر طرف به گوش می رسید. در همین حال تعداد اندکی هم برای مصون ماندن از ترکش موشک ها و گلوله نیروهای ایرانی در حال فرار به کوههای اطراف بودند.

با روشن شدن هوا وحشت در چهره فرماندهان و افراد باقیمانده بیش از هر زمان دیگری هویدا بود. در پشت کامیون های سوخته شده که هنوز آتش در حال زبانه کشیدن بود، تنها اسکلتی از نفرات به حالت نشسته که بشدت سوخته شده بودند دیده می شد بنحویکه تشخیص اینکه آنها زن هستند و یا مرد را غیر ممکن می ساخت.

با روشن شدن بیشتر هوا که بمباران سه راهی اسلام آباد توسط هواپیماهای ایرانی را به همراه داشت بر تعداد تلفات سازمان و وحشت نیروهای باقیمانده به محاصره شدن توسط نیروهای سپاه و بسیج بیش از پیش می افزود.

آنان روحیه جنگ نداشتند و حتی افراد بیش از اینکه دستور عقب نشینی داده شود در مقابل نیروهای ایرانی در حال فرار به سمت خاک عراق بودند.

زمان بسرعت می گذشت و هر لحظه بر تلفات کاروان گردشگری رجوی افزوده می شد. رجوی که خود را برای ورود به تهران و استقرار در «ستاد علوی» آماده می کرد! حال باید برای جلوگیری از کشتار بیشتر اعضاء و فرماندهانش فرمان عقب نشینی را صادر می کرد.
لشگر پیاده و وانت سوار رجوی که اکنون می بایست در دروازه های تهران می بود به سمت خانقین در حال فرار بودند.

قلعه موسوم به پایگاه «حیدری» در خانقین عراق که توسط ارتش این کشور به مجاهدین اختصاص داده شده بود، محل اسکان لشگر شکست خورده رجوی بود. وضعیت این پایگاه و اینکه دیده می شد نیروها در هر گوشه ای از آن از فرط خستگی با آن وضعیت فلاکت بارشان افتاده و به خواب رفته بودند واقعا تماشایی بود.

این سوال را در ذهن کنجکاو من بی پاسخ می گذاشت؛ آیا رجوی با این نیروها می خواست تهران را فتح کند؟

خیلی ها بهنگام عقب نشینی در کوههای اطراف گم شدند و هرگز پایشان مجددا به خاک عراق نرسید. خیلی ها هم بعد از چندین روز آوارگی در کوه و بیابان توانستند وارد خاک عراق شده و خود را به نیروهای عراقی معرفی کنند.

نهایت امر اینکه کسانی هم که فرصت حضور مجدد در قرارگاه اشرف را یافته بودند، لشگر شکست خورده ای بودند که برای اولین بار با واقعیت های سرسخت بیرون از حصارهای قرارگاه اشرف روبرو می شدند. واقعیت هایی که با توهمات رجوی سالهای نوری فاصله داشت و آنان را به این فکر وا می داشت که دیگر قرارگاه اشرف و تشکیلات مجاهدین جای ماندن نیست.

رجوی بخوبی وضعیت نیروهایی که زنده به قرارگاه اشرف بازگشته بودند را با لفظ «کمرهای خمیده» توصیف کرد که اگر کاری نکند دیگر کسی در مجاهدین باقی نخواهد ماند.

رجوی نیاز به ابزاری داشت که شکست ماجراجویی نظامی او را به گردن نیروها انداخته و اعضای باقیمانده را وادار به تمکین بیشتر از تشکیلات کند.
ادامه دارد

خروج از نسخه موبایل