یک مطلب مهوع و نکاتی چند

لیلا کیوکان جسورانه تمامیت رجوی را به چالش کشید

از جلسه اقامه دعوی خواهان وشاهدان عینی جنایات رجوی در شعبه 5 دادگاه تهران در 18 اسفند سال گذشته، در رسانه های مختلف بسیار گفته و انعکاس وسیعی داده اند.

در خلال دادگاه و در فرصت کوتاه، صحنه تکان دهنده ای خلق شد که حیرت وشگفتی حضار و جناب قاضی پورمریدی را برانگیخت و موجب تاثر فراونی شد که وصف ناپذیراست:

برای دانلود اینجا را کلیک کنید.

لیلای جوان و جسور و درعین حال رنجدیده از ظلم و جور رجوی به نمایندگی از سیل خانواده های چشم انتظار خاصه خانواده دردمند خودش، پشت میکروفون قرار گرفت و با کوله باری از رنج و بی مهری پدر در حالیکه سخت آزرده و خسته می نمود گفت:

“در طول چهل سال تلاش‌های متعددی از سوی من برای دیدار یا صحبت تلفنی با پدر اسیرم صورت گرفت که بی‌نتیجه ماند. من به عنوان کسی که در دوران کودکی پدرم را از دست دادم و حتی صدای او را نشنیدم ، سوالم از مجامع حقوق بشری این است چرا به وظایف قانونی خود عمل نمی‌کنند و با آن ها برخورد نمی‌کنند . در حالیکه تنها یادگار من از پدرم یک قاب عکس دردناک است و چهره بهت زده مادرم نشان از آواری داشت که سر ما خراب می شد.”

لیلای جوان که کوچکترین فرزند از خانواده 4 نفره رحیم کیوکان اسیر رجوی است، در ادامه با صدایی رسا و قدرتمند و پراحساس گفت:

“خلق من هستم که صدای پدرم را نشنیدم، در جلسه دیروز برخی گفتند که نتوانستند با فرزندان خود ارتباط برقرار کنند! اما من هیچ وقت پدرم را لمس نکردم.”

همچنانکه در بالا اشاره کردم در دادگاه خواهان و اقامه دعوی علیه رجوی با دل گفته های خانم کیوکان فرزند کوچک رحیم کیوکان 76 ساله از اعضای گرفتار و مغزشویی شده از فرقه بدنام رجوی، در کنار بازخورد و انعکاس گسترده آن در رسانه های داخلی وخارجی، واکنش ذلیلانه ای هم ازجانب رجوی درسایت نخ نمای ایران افشاگر منتسب به آرمان نفیسی درج گردید که بسیار مفتضح و تهوع آور بود.

هم جنایت میکند وهم آدم می کشد وهم به مغزشویی و اسارت میبرد و در عین حال نه تنها پاسخگو نیست بلکه انکار میکند

پس از اظهارات تکاندهنده خانم لیلا کیوکان درپس سالیان دوری و بیخبری از پدر اسیر و اغفال شده، مطابق عرف و شرع و قوانین انسانی و اخلاقی مندرج در منشورحقوق بشر، حداقل انتظاراین بود که رحیم کیوکان پاسخ درخواست دختر و خانواده خودش را میداد و حس انسانی و خانوادگی اش را به نمایش میگذاشت نه اینکه دستگاه دروغ پرداز رجوی کینه توزانه و نابخردانه از قول شخصی مجهول الهویه، درد دل فرزند اسیر را به سخره گرفته و با سفسطه و مغلطه بنویسد:

لیلا کیوکان می‌گوید دو سالش بوده که پدرش جذب مجاهدین شده و دیگر او را ندیده. تا اینجا یک امتیاز مثبت به جناب ابوی ایشان می‌دهیم، چون معلوم است که کسی که جذب مجاهدین شده، اگر تلاش کند به دیدار بچه‌اش برود، چه بلایی سرش میاید! خب اما داستان همینجا تمام نمی‌شود. لیلا خانم اضافه می‌کند که به مدت «چهل سال» «تلاش‌های متعددی» برای ارتباط با پدرشان به عمل آورده اند که بی‌نتیجه مانده…

اگر اینجانب خیالاتی نشده باشم و واقعا الآن در سال ۱۳۹۹ به سر می‌بریم، معنی این حرف این است که سرکار لیلا خانم از سال ۱۳۵۹ به دنبال وصل ارتباط با پدرشان بوده. بگذریم از اینکه در سال ۱۳۵۹ مجاهدین هنوز بطور علنی در شهرهای ایران حضور و فعالیت داشتند و به نظر نمی‌رسد که ایشون در آن سال مشکلی برای دیدن ابویشان داشته باشند (و ما از این تناقض می‌گذریم)، سوالی که باقی می‌ماند این است که لیلا خانم در چه سالی دو ساله بوده و از چه سنی دنبال ارتباط با پدرش بوده؟ به دوستداران بازیهای ریاضی که به این سوال پاسخ بدهند، یک جایزه نفیس تعلق می‌گیرد…

تمام این پرت و پلاها و تناقض بافیها را بگذارید کنار چند دروغ گوبلزی، نتیجه‌گیری منطقی این است که تنها کسی که جایش در این «دادگاه» خالی بوده، یک مرغ پخته بود! شاید هم بهتر است جایزه نفیس را به مرغ پخته بدهیم، قبل از اینکه از خنده روده‌بر شود.”

جل الخالق که ملت ایران خاصه خانواده های دردمند و چشم انتظار با چه شیادی بنام ” رجوی ” مواجه شدند که هم جنایت میکند وهم آدم می کشد وهم به مغزشویی و اسارت میبرد و در عین حال نه تنها پاسخگو نیست بلکه انکار میکند و بطرز حال بهم زن و تهوع آوری همه چیزرا به سخره میگیرد که پرده ازپنهان ونهان زشت وکثیف اندرون خودش برمیدارد.

حال که دعوای ما با رجوی به اینجا رسید ضروری دیدم وانگیزه گرفتم که ازخاطراتم با حضور تاسفبار25 ساله درمناسبات سیاه و فروبرنده ی ضد خانواده فرقه رجوی ؛ نکاتی را یادآورشوم که شخص رجوی وعوامل سرکوبگرش چه حسی با خانواده های خودشان داشتند و دارند وآیا خانواده های خود را نیزکانون فساد می بینند ویا قربان و صدقه شان میروند و کف بردهان می شوند:

لحظه دیدار گیتی گیوه چینیان با مادرش

گیتی گیوه چینیان مسئول وقت ستاد پرسنلی و تشکیلات و ازمعاونان مسئول اول و از زنان ارشد به اصطلاح شورای رهبری بود که البته دردرگیری خودساخته رجوی در10 شهریور1392 دراسارتگاه اشرف مضمحل شده به قربانگاه رفت .

” بهار و ایام عید 1383 بود که بنده از مسئولین درب ورودی اسارتگاه اشرف بودم که مابعد سرنگونی صدام ملعون و تسلط قوای آمریکایی ؛ بطور مشترک با نیروهای آمریکایی وعراقی کنترل میشد.

مادر و دختری ازاهواز که پسرش را دراسارت رجوی داشت جهت ملاقات با هزار و یک سختی خودشان را به دم درب اشرف رسانده بودند . وقتی خبر را جهت کسب تکلیف به سوسن ( عذرا علوی طالقانی ) فرمانده وقت قرارگاه مخابره کردم، با لحن تندی جواب گرفتم که، این که سوال کردن ندارد! هیچ خانواده ای حق ورود به داخل قرارگاه را ندارد و از حفاظت ( قوای امریکایی وعراقی ) بخواهید که به هرطریق ممکن به بیرون از دم درب اشرف، دک شان کنند! …

هر چند مامور بودم و معذور ولیکن ازحفاظت خواستم که آن مادر و دختر را به کانکس ( بنگال ) تفتیش هدایت کنند. مادر و دختر نگون بخت با دیدن لباس فرم من دریافتند که از مجاهدین هستم و به ناگهان زیرپایم افتادند و با عجز و ناله دلخراش تمنا می کردند ولو برای چند دقیقه بتوانند فرزند اسیرشان که روزگاری درلباس رزم برای دفاع ازمیهن خود با صدام جنگیده بودند را ببینند ودرآغوش بگیرند.

خدایا خودت شاهد بودی وشاهدی که درلحظه تمام بدنم ازحس انسانی می لرزید واشکهایم روی گونه هایم جاری بود وچه میتوانستم بکنم جز اینکه عزمم برای جدایی و رهایی از این مخمصه و تشکیلات ضد خانواده جزم ترشود.

مادر و دختر خیلی خسته و تشنه و گرسنه بودند و با مسئولیت خودم که البته در جلسه تفتیش به اصطلاح عملیات جاری شب چوبش را خوردم ؛ ازآنان مهربانانه پذیرایی کردم تا ببینم درنهایت چه میشود وبه کیوسک حفاظت خودم برگشتم.

با ترس و لرز یکبار دیگربا سوسن تماس گرفتم و گفتم فکرکنم خانواده مطمئنی هستند و مشکلی نخواهد بود که به داخل قرارگاه ورود کنند. یک مادرسالمند با دخترش هست … که هنوزحرفهایم تمام نشده بود که سوسن با دادن یک فحش زننده به من ، گوشی را قطع کرد..

دیگر طاقت دیدن رنج و درد مادر و دختر را نداشتم و به کانکس شان نرفتم وبا تلفن به حفاظت امریکایی – عراقی خبردادم که آنان را به بیرون هدایت کنند.

یک ربع طول نکشید که دیدم خواهرگیتی ما با خودروی لندکروز از راه رسید و دلواپس وهیجان زده پرسید کجا هستند خانواده من؟!

توحال وهوای دردناک خودم بودم …ساعتی بعد خانواده ای دیگراز راه رسیدند واین بار3 خانم بودند. فاصله ام با ایست بازرسی تقریبا 100 متربیشتر نبود . دیدم که دارند با حفاظت امریکایی – عراقی صحبت میکنند. مجددا با من تماس گرفتند که بروم وازنزدیک آنها را ببینم . وقتی نزدیک ترشدم مابعد سلام وعلیک وتبریک عید خودشان را معرفی کردند وگفتند که مادر و خاله و دخترخاله گیتی گیوه چینیان هستیم وبرای ملاقات با گیتی آمدیم … آنها را نیزبه کانکس ( بنگال ) آوردم و پذیرایی کردم وازموضع تعیین تکلیف با سوسن تماس گرفتم وگفتم که انگاری اینبارخانواده خواهر گیتی برای ملاقات آمدند…

خواهر سوسن ما اینبار اصلا عصبانی نشدند وبا حس خوبی گفتند: ” پس معطل چی هستی ..فوری با احترام بیارینشون داخل … ”

باور بفرمایید یک ربع طول نکشید که دیدم خواهرگیتی ما با خودروی لندکروز از راه رسید و دلواپس وهیجان زده پرسید کجا هستند خانواده من؟! وبعد ازاحوالپرسی و روبوسی با احترام بردنشون داخل قرارگاه … خوبست بدانید که گیتی همان زمان مسئول تشکیلاتی سوسن بودند و مافوق..”

ازاین سنخ تبعیض در مناسبات فرقه مجاهدین کم نداشتیم و نداریم و حال شما مخاطبانم با ذکرموارد فوق قضاوت کنید:
آیا حق خانم لیلا کیوکان و یگانه خواهرش و برادرانش و همچنین همسر آقای رحیم کیوکان این نیست که مابعد 40 سال دوری وبیخبری، تماس تصویری و یا عکسی ازرحیم کیوکان داشته باشند!؟

پوراحمد

خروج از نسخه موبایل