شکنجه‌گاهی به نام اشرف از زبان مریم سنجابی

مریم سنجابی، عضو سابق شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق، زبان به افشای رازهای مخوف اشرف گشود و از «زنانی» صحبت کرد که در دانشگاه دوزخی سازمان نه تنها از مقام زنانگی، که از مقام انسانیت سقوط کردند و تبدیل به شکنجه‌گرانی حرفه‌ای شدند که بی‌رحمانه رفقا و دوستان دیروز خود را با اتهامات واهی و دروغین شکنجه می کردند:

“در اوایل سال 1995، بعد از آنکه 8 سال از پیوستن من به سازمان خلق و کارم در پایگاه های بغداد می گذشت، مرا به پایگاه اشرف منتقل کردند. در پایگاه اشرف مرا در مقرّی به نام «قلعه» وارد کردند که یک زندان معروف و هولناکی است که در خیابان 400 در پایگاه اشرف قرار دارد و من سوار بر ماشین بودم. پس از آن‌که دروازه های آهنی قلعه را بستند به سرعت مرا از ماشین پیاده کردند و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و سپس داخل یک اتاقی انداختند که در آن محبوبه جمشیدی معاون فرمانده کل ستاد ارتش آزادیبخش ملی را دیدم که پشت میز نشسته بود. مرا بر روی صندلی نشاندند و محبوبه بلافاصله شروع به فریاد زدن و فحش دادن به من کرد و گفت: «تو مزدور و مأمور رژیم هستی و ما تو رو می کشیم».

تا می خواستم صحبت کنم مرا کتک می زدند و فحش می دادند. بعد از چند دقیقه چشمانم را بستند و مرا در سلولی که پنج زن و دختر دیگر در آن وجود داشت قرار دادند. نام برخی از آن ها فریده علیزاده و مژگان محمد زمانی و زهرا احمدی بود. بعد متوجه شدم که 3 یا 4 سلول دیگر هم وجود دارد که در آن برخی زنان زندانی هستند. درهای سلول را فقط سه بار در روز به منظور دستشویی و وضو گرفتن باز می کردند و ما را چشم بسته و پشت سرهم می بردند و به هیچ یک از ما اجازه نمی دادند تا بیشتر از یک دقیقه در دستشویی بمانیم و اگر بیشتر می ماندیم پس از خروج ما را کتک می زدند.”

سنجابی از شکنجه شدن خود به دست زنی به نام «فاطمه خردمند» گفت که برای در هم شکستن جسم و روح او و سایر زندانیان سازمان(که خود تا دیروز عضو شورای فرماندهی مجاهدین بودند) از دادن رکیک‌ترین فحش‌ها و شدیدترین خشونت‌ها ابایی نداشت. به واقع «فاطمه خردمند»، نماد همه زنان فرقه مجاهدین است که در پی سالیان سال مغزشویی، تبدیل به یک ربات بی‌رحم و بی‌عاطفه شده که برای رضایت رهبر فرقه حاضرند همه اصول انسانی را زیر پا بگذارند:

“بعد از تقریبا یک هفته ما را به سلولی که تقریبا 30 زن در آن حضور داشتند منتقل کردند. طی این مدت زندان بان های ما حشمت تیفتکچی و ناهید صادقی و کبری حسنوند و فاطمه خردمند بودند که فاطمه خردمند با پوتین نظامی خودش به تمام اعضای بدن من از جمله سر و صورتم ضربه وارد می کرد. همزمان به من فحش های رکیک هم می داد و ضربات سهمگین او منجر به پاره شدن لب ها و خونریزی شدید شد بی آن‌که این خونریزی پانسمان و یا بخیه زده شود و آثار این پارگی هنوز بر لبانم مشخص است.

در یکی دیگر از روزها فاطمه خردمند همچون حیوان درنده به قصد شکستن دستم به من حمله کرد به طوری که به شکل دیوانه وار دستانم را می پیچید تا آن را بشکند اما موفق به این کار نشد چون من محکم او را به عقب هل دادم. فقط عصب دست راست مرا مورد اصابت قرار داد به طوری که دست راست من چندین سال بی حس بود و آثار این ضربه همچنان مشخص است.

این روش شکنجه به مدت 10 روز بر روی من ادامه داشت. در یکی از روزها شهین حائری و سعیده شاهرخی و دیگر زندان بان ها آمدند و من موفق نشدم که آن ها را درست ببینم. این سه نفر مرا روی زمین کشیدند و به اتاقی بردند و دست و پایم رابستند و کف پا و تمام بدنم را با شلاق زدند به طوری که بی هوش شدم. سپس بر روی صورتم آب ریختند تا اینکه دوباره بهوش آمدم و دوباره عملیات شکنجه و تازیانه زدن را شروع کردند و دوباره از هوش رفتم و این بار وقتی به هوش آمدم خودم را در همان سلول یافتم و بعد از 10 روز شکنجه وحشیانه و مستمر مرا به سلول دیگر زندانی ها، منتقل نکردند بلکه مرا به محل سابق یعنی خیابان 400 در پایگاه اشرف بازگرداندند.

خروج از نسخه موبایل