مادر فریدون ندایی: هر روز و هر ساعت و هر دقیقه انتظارت را می کشم

خانم رقیه فرازیان فرد کهن، مادر فریدون ندایی عضو گرفتار در فرقه مجاهدین خلق، در همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم. من رقیه فرازیان فرد کهن مادر فریدون ندایی هستم. سلام فریدون جان. من مادرت هستم. مدتهاست که در انتظارتم. هر روز و هر ساعت و هر دقیقه منتظر زنگ اخبار هستم که آیا فریدون می آید یا نمی آید. یا تلفن می زند یا نمی زند. دوست دارم از سلامتیت با خبر شوم. من از شما مدتهاست که خبری ندارم. شما اسیر جنگی بودی. در نامه هات همیشه می نوشتی دوست دارم موقعی که می خواهم بیایم، شما را سرحال و سرزنده ببینم. دوست دارم حالا بیایی و ببینی که من چقدر سرزنده هستم.
من منتظرم. تا عمر دارم، تا جان در بدنم هست، در انتظار تو هستم. تو چرا پناهنده به اینها شدی؟ چرا گول این ها رو خوردی؟ اینها گفتند که قطعنامه قبول شده است اما یکسال گذشته و شما را رها نکرده اند. شما رو به ایران برنگردانده اند. ما شما را بر می گردانیم. شما رو گول زدند و بردند و مغز شما را شستشو دادند.

شما چرا به این گروه پناهنده شدید؟ این گروه از خدا بی خبر است. این گروه دلش بحال شما نسوخته است. دلش دنبال حاکمیت خودش بوده است. فریدون من. از شما خواهش می کنم. چرا به اینها پناهنده شدی؟ شما اگر می خواستی به ایران نیایی بجای دیگری می رفتی. میگفتی من نمی خواهم به ایران بروم. تو که ایران را دوست داشتی. چرا تو به فکر ما نیستی. من نمی دانم شما چی فکر می کنی. آیا فکر می کنی اگر برگردی ما شما را رها می کنیم؟ تو فرزند ما هستی. فرزند ارشد من هستی.

عزیزم. دو تا برادرات و خانواده منتظر شما هستند. شما را می خواهند. دوست دارند که در جمع خانواده باشی. شما نمی دانی فریدون عزیزم که سالهای سال است که پدر و برادرانت و من منتظر شما هستیم. منتظر دیدارت هستیم. منتظریم که تا حتی یک تلفن بزنی و ما از سلامتیت با خبر باشیم. این گروه لعنتی اگر انساندوست بود و اگر خدا را در نظر داشت، می گذاشت شما با خانوادت در تماس باشی. درصورتیکه شما را علیه ما می شوراند و علیه ما مغزتان را شستشو داده است. پدرت و مادرت تو را دوست دارند و برادرانت نیز تو را دوست دارند. آن ها می خواهند که تو برگردی.

ذهنم کار نمی کند. فریدون عزیزم. من خیلی دوستت دارم. خیلی آرزو برایت داشتم، که تو را داماد کنم و تو عروسی کنی. بچه دار شوی و بچه هایت را ببینم و من نوه دار بشوم. ولی متأسفانه این آرزو را در دل من کشتی. خودت را پیر کردی. من را خرد کردی. از بین بردی. آیا برایت کافی نیست؟ من نمی دانم چقدر این مریم برای تو ارزش دارد؟ تو که همیشه به آن ها لعنت می فرستادی. آنها را قبول نداشتی. چرا به آنجا رفتی و اینقدر ماندی؟ با تو چه کار کردند؟ ما با تو چه کار کرده بودیم که ما را ترک کردی؟ سالهای سال است که من در انتظار تو هستم. چقدر در زمان اسارتت من به عراق آمدم و مریض شدم و در تهران چقدر مریض بودم. تا خوب می شدم دو مرتبه به عراق بر می گشتم تا تو را ببینم و برای تو پیام بفرستم. ولی متأسفانه از اطرافیانت فحاشی و سنگ پردانی و خیلی چیزهای دیگر دیدم. حالا نمی دانم شما جزو کدام بودی؟ خبر ندارم. ولی متأسفانه شما ما را در ناراحتی و نگرانی گذاشته ای.

من از تو خواهش میکنم، و فقط از خدا می خواهم که تو از آن گروه برگردی. از تو خواهش می کنم. هنوز دیر نشده است. از آن گروه برگرد. به طرف خانواده ات بیا. اگر خانواده ات را دوست نداری میتوانی به کشورهای دیگر بروی. نزد خاله هایت بروی. خاله هایت می پذیرند. خانواده ات هم تو را می پذیرند.

هیچ چیز مرا آرام نمی کند. خیلی موسیقی دوست داشتم. واقعاً آن زمانیکه اسیر شده بودی موسیقی مرا آرام می کرد. ولی الان موسیقی به من آرامش نمی دهد. من نمی دانم این همه که جدا شدند و آمدند، شما آیا هیچ فکر نکردی که به کجا رفتند. باید به خودت بیایی. اقلاً بگویی که این ها کجا رفتند و چکار کردند. آن ها به جایی رفتند که به فکر زندگی شان باشند. به فکر آینده شان باشند. شما چرا به فکر آینده ات نیستی؟ شما عمر خو را در این گروه تباه کردی. مریم رجوی دلش به حال شما بنده های خدا نسوخته است. او برای حکومت خودش تلاش می کند که امیدوارم آرزو به دلش بماند و نابود شود.

خروج از نسخه موبایل