جدایی رفیق دهقان ، با سابقه تشکیلاتی هفده سال از فرقه مجاهدین خلق

اینجانب رفیق دهقان از شهرستان ایرانشهر منطقه سرباز اعلام جدایی رسمی خودم از فرقه رجوی را اعلام میکنم.
حدود 17 سال پیش با یک قاچاقچی به نام علی آشنا شدم. وی به من گفت من می توانم شما را به کشورهای اروپایی ببرم و من هم به خاطر رفتن به اروپا حرف آن را گوش دادم.

بعد سه روز از مرز ایران وارد پاکستان شدم در آنجا من را به فردی به نام فرید سپرد و گفت این فرید کارهای شما را برای رفتن به اروپا حل و فصل می کند. فرید که در کراچی زندگی می کرد من را به یکی از مناطق کراچی به اسم گل شهر و آنجا به یک مجتمع آپارتمانی برد.

در ورود به اتاق فرید با زبان بلوچی به من گفت ببین رفیق تو باید قبل رفتن به اروپا مدتی به عراق بروی و از آنجا تو به هر کشوری که دوست داری اعزام می شوی!
به وی گفتم چقدر در عراق میمانم؟
وی فقط گفت زیاد طول نخواهد کشید .
فرید فردای آن روز برای من یک پاسپورت جعلی آورد و به من گفت فردا شب تو به عراق پرواز داری . مقداری پول روپیه به من داد و گفت از آنجایی که پاسپورت جعلی هست امکان دارد افسر پلیس در فرودگاه جلوی ترا بگیرد، این مبلغ که الان به تو می دهم به آن افسر بده تا بتوانی به عراق بروی؛ و دقیقا همین اتقاق افتاد و من مبلغ داده شده را به افسر پلیس دادم و با پروازمستقیم وارد عراق شدم.

در آنجا یک اکیپ سه نفره منتظر من بودند و من را با ماشین خود که یک پاترول بود به یک مجتمع تقریبا نظامی بردند. نفرات آنجا هم لباس شخصی داشتند و هم بعضی از آنها با لباس فرم نظامی بودند! کم کم شک کردم ولی به من گفتند بعدازظهر تو را به یک محل دیگرمی بریم.

بعدازظهر من با یک ماشین ون به مقر اشرف و مستقیم به یک اتاق بردند. فردی بنام آیدین من را تحویل گرفت و به من یک لباس فرم نظامی و یک جفت پوتین داد، و گفت الان تو یک مجاهد هستی!

من شوکه شدم ولی دیگر نمی توانستم به عقب برگردم اجبارا در عراق ماندم و سالیان سختی در این فرقه داشتم (که بعد میگویم ) تا اینکه به آلبانی آمدیم. در آلبانی متوجه شدم که کلا خط و استراتژی سازمان مسیری دیگر را در پیش گرفته و تمام‌ حرفهایی که خود آن ملعون و مریم قجر در نشست‌ها به ما می گفتند دروغ و لاف‌گزافی بیش نبوده است. -چون من به این دو سرکرده بیشتر اعتماد داشتم -اما دروغ های همینها که سالیان در ذهن من و امثال من کردند مغز شویی بیش نبود.

هر بار حرفهای تکراری و تعریف و تمجید از کسی که اصلا معلوم نیست زنده است یا مرده که حتی یک بار هم طی این سالیان که من درآن فرقه بودم او را ندیدم یا پیام او را می‌خواندند یا صدایی پخش می‌کردند و می‌گفتند این رهبری است. کسی که خودش را رهبری یک سازمان می داند اما معلوم نیست توی چه سوراخی مخفی شده چون وقتی حرف رهبری می زنند به یاد رهبرانی می افتادم که جلودار وپیشرو همه هستند ولی این یکی اصلا من ندیدم که کجا هست که فقط عکس او را دیده بودم.

در آلبانی توسط سرفراز رحیمی به خانواده خودم وصل شدم و دیدم که حرفهای فرقه عکس آن هست که می گویند بخصوص در رابطه با خانواده که همه را مزدور می خواند. ولی باید بگویم که مزدور اول و آخر آمریکا و اسرائیل و عربها همین فرقه و رهبرانشان هستند که باد از هر طرف بوزد به همان طرف میروند.

و آنجا تصمیم گرفتم از فرقه جدا بشوم…

وقتی از فرقه جدا شدم و هر بار برای مستمری خودم به دفتر سازمان میرفتم عبدالله از من می خواست و پیگیری می کرد که هر چی درباره نفرات جدا شده، حتی سر نفراتی مثل همان نفراتی که می گوید هوادار فرقه هستند می بینم به آنها بگویم .
و کم کم من را به عنوان جاسوس بکار گرفتند و من هم به خاطر سی پنج هزار لکی که می دادند مجبور بودم به جاسوسی و خبرچینی علیه نفرات دیگر بپردازم .

و من را بارها به خاطر رابطه زدن با نفرات مثل غلامرضا شکری و حسن حیرانی و دیگران تهدید می کردند و فشار بیش از حد میاوردند که اگر با این نفرات ارتباط برقرار کنم پول من کامل قطع می شود .

لازم به یادآوری هست که من یک بار اعلام رسمی از فرقه کردم ولی فرقه توسط یک نفر مستمری بگیر سراغ من آمد و من را تهدید کرد که اگر به هواداری سازمان برنگردی عواقب بدی خواهی داشت و من را پشیمان کرد.

مقاله ای که در آن زمان توسط دفتر فرقه گفته نوشته شد و به من دادند که امضاء کردم و در سایتشان زدند .
من در این مدت هر کاری که فرقه می گفت از قبیل خبرچینی و جاسوسی علیه نفرات جدا شده انجام میدادم!

تا اینکه حدود یک ماه پیش به طور تصادفی از محل کافه حسن حیرانی رد شدم دیدم جشن تولد سرفراز رحیمی هست و گفتم که سرفراز رحیمی بچه محل و همشهری من هست به جشن تولدش رفتم.

ولی وقتی برای گرفتن پول مستمری ماهانه خودم رفتم فرقه به من گفت تو مرز سرخ رد کردی و به جشن تولد سرفراز رحیمی و دیدن حسن حیرانی و غلامرضا شکری رفتی .آنها به من گفتند از آنجایی که تو مرزسرخ رد کردی ما نمی توانیم به تو پول مستمری بدهیم و تنها راهی که ما می توانیم به تو پول ماهانه بدهیم این هست که آنچه که ما به تو می گوییم به صورت مکتوب بنویسی و ما آن را در سایت خودمان انتشار میدهیم و غیر از این عمل، هیچ پرداختی از ما به تو نخواهد بود!

و من هم به خاطر اینکه به همان پول کم که سازمان می داد نیازمند بودم مجبور شدم که هر حرفی که جواد خراسان ( اسماعیل مرتضایی) و عبدالله تهرانی می گویند را باز گو کنم. عبداله تهرانی حرفی میزد که ذهن من را بهم می‌ریخت و هنوز جواب او را نداده بودم. جواد خراسان حرف میزد که گویی توی زندان زیر بازجویی هستم که مدام با چندین باز جو باید صحبت بکنم و جواب بدهم. یکی می‌گفت چرا مهمانی رفتی؟ بعد آن یکی می‌گفت چرا مرز سرخ رد کرده ای؟ پولی به تو داده نمی شود تا یک مقاله بر علیه آنها بنویسی و بگویی آنها مزدور وزارت اطلاعات هستندو! هر چند که حرف آنها را قبول نداشتم ولی مجبور بودم به خاطر پولی که باید برای کرایه خانه و آب و برق به من می دادند دست به کاری بزنم که تمایل نداشتم. در صورتی که تمام حرفهای این مقاله توسط آنها گفته شد و خود آنها آن را نوشتند.

گزیده متن مقاله رفیق دهقان که در سایت ایران افشاگر درج شده:
«ساعت ۱۷۰۰ روز دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ سرفراز رحیمی مزدوری که تازه به صف مزدوران در آلبانی پیوسته در یک توطئه آشکار و طراحی شده به عنوان جشن تولدش من رفیق دهقان را به محل مزدوران در محل کنت استودیو کشاند و در طبقه دوم ساختمان کافه فرانک که محل جدید استقرار مزدوران است برد. به محض اینکه من نشستم براساس اطلاعاتی که سرفراز رحیمی به آنها داد مزدوران شناخته شده در آلبانی یعنی حسن حیرانی، رضا مزگی و غلامرضا شکری حضور پیدا کردند و دوربین آوردند تا از من عکس و فیلم بگیرند. من اعتراض کردم از من عکس و فیلم نگیرند.
سرفراز رحیمی و حسن حیرانی به من گفتند بیا یک مصاحبه از تو بگیریم و در ماه چند مقاله علیه سازمان بنویس ما به تو ماهانه ۵۰۰ (پانصد) یورو میدهیم و من را تشویق می کردند که به صف مزدوران رژیم در آلبانی بپیوندم. من ضمن اعتراض صحنه را ترک کردم و در حین رفتن غلامرضا شکری هم از من می خواست که فکرهایت را بکن و پول را از دست ندهم».

لازم به یادآوری هست که:
سرفراز مرا به جشن تولد خودش دعوت نکرده بوده بلکه من بطور تصادفی از آنجا رد شدم وهیچ اطلاع قبلی از این جشن نداشتم. سرفرازرحیمی در همین جشن تولد به من تذکر داد که آمدن من باعث قطع مستمری من از فرقه می شود.
من را هیچ کس به طبقه دوم ساختمان نبرد و من هنوز به آنجا نرفتم این را دفتر به من گفت و نوشت ومن هم امضاء کردم.

حسن حیرانی و غلامرضا شکری از من هیچ عکس و فیلمی نگرفتند و این دروغ را خود دفتر در آن اطلاعیه نوشت.
آنها حتی به من اخطار دادند اینجا نیایم.
آنها هیچ وقت به من نگفتند که با من همکاری بکن و اینکه 500 یورو به من بدهند.
اینها همه حرفهای خودشان بود و می خواستند علیه این نفرات از طرف من مقاله نوشته شود و به من گفتند شماره تلفن خودت را عوض بکن که دیگر آنها شماره تو را نداشته باشند.

اینجا باید نکته ای را بگویم:
من هر جا که به مشکل مالی بر می خوردم هیچ گاه فرقه کمک نکرده وحتی مستمری من و همه نفرات را همیشه خیلی دیر می دادند که برای من که غریب بودم سخت بود چون هیچ درآمدی نداشتم .اما هر بار به سرفراز مراجعه کردم همیشه به من کمک کرده و حتی از دوستان دیگرش هم برای من کمک می‌گرفت .
تا اینکه مدتی بعد فهمیدم دارم به خاطر این مستمری ازفرقه هویت خودم را از دست می دهم وناچارم علیه کسانی که فقط فرقه از آنها بدش میاید مقاله دروغین بنویسم.احساس کردم این بی حرمتی به خودم هست کسانی که فقط دنبال زندگی خودشان هستند و احساس عذاب وجدان داشتم.

و به سرفراز رحیمی زنگ زدم و به وی گفتم که می خواهم از شر این فرقه دروغین که فقط به دنبال منافع خودش هست رها بشوم. وی در ملاقاتی که با وی داشتم به من یادآوری کرد که هدف ما فقط زندگی کردن در آرامش هست و کاری به هیچ کس نداریم و هر کس می تواند انتخاب کند که چگونه زندگی کند و به من یادآوری کرد که سازمان فقط به خاطر مقداری پولی که می دهد نفر را تبدیل به یک جاسوس خبرچین میکند.
اینجا بود که تصمیم نهایی را گرفتم که آزاد و رها زندگی کنم و اینکه این فرقه را افشا کنم که چه بلایی سر من و امثال من در میاورد.

به امید آزادی همه اعضای فرقه از بند رجوی

نجات یافته از فرقه رجوی – رفیق دهقان

خروج از نسخه موبایل