مهری حاجی نژاد، شاکی است یا شکنجه گر و جنایتکار؟

روزگاری با چشمان بسته و ذهنی پاک و با صداقتی بی حد و حصر ، وارد مناسبات مجاهدین خلق در عراق شدم. آنروز به اشتباه فکر می کردم هر جنبشی در نقطه مقابل حکومت ایران قرار دارد، حتما که باید پاک و منزه باشد! مخصوصا زنان را که در صدر این جنبش می دیدم، آنرا نشانی از مترقی بودن و پیشرو بودن فرض می کردم. از همه چیزم در اوج صداقت دست شسته و از همه ی علایق جامعه ی عادی خود را محروم کردم تا بعنوان یک عنصر پیشتاز به صفوف مبارزه علیه حکومت ایران بپیوندم. در ایران حتی یکبار هم گذرم به زندان و کلانتری و … نیافتاده بود.
به پادگان اشرف که رسیدم و استقبال بسیار گرمی که از من شد، به خودم نهیب زدم که چقدر تاخیر کرده ام و چرا دیر به این صفوف پولادین و پاک پیوستم؟!
خیلی زود کف های روی آب کنار زده شد و تبعیض های گسترده را در سازمان دیدم .

در سازمان نیروهای تازه پیوسته و حتی قدیمی ها، به دو دسته ی کلی تقسیم می شدند:
بچه های سازمان ! بچه های ایران! من جزو بچه های ایران بودم، خیلی زود این تبعیض ها و تفاوت ها را با تمام وجودم حس کردم.
در اولین اعتراضم به تبعیض های موجود، شبانه مرا سوار لندکروزی کرده و به قسمت اسکان بردند تا به سئوالاتم جواب بدهند. اینجا بود که زنان در سازمان را در هیبت یک شکنجه گر و بازجو دیدم، شش ماه مرا در زندان انفرادی اسکان بدون هواخوری و مطالعه در تنهائی مطلق نگه داشته و شکنجه جسمی و روحی کردند! در زندان اسکان یکی از زنان ارشد شکنجه گر، همین مهری حاجی نژاد بود، من رحم و مروت را هرگز در چشمان او ندیدم! او شکنجه گری بی رحم و سنگدل بود.

دیروز که دیدم بعنوان یک قربانی برای دادگاه استکهلم ، شهادت فرستاده است، نتوانستم سکوت اختیار کنم. من که سختی زندان انفرادی را دیدم، هرگز نمی توانم در نقش یک زندان بان و شکنجه گر ظاهر شوم، آن شش ماه انفرادی در زندان های مجاهدین مرا از هر چه زندان و شکنجه گاه است متنفر کرده است،اما اگر این زن! صداقت دارد و خودش قربانی است، دیگر هرگز نمی تواند شکنجه گر و زندان بان باشد. این برخلاف قانون و منطق عقل و انسانیت است. باز هم به دانسته های خودم شک کردم و در اینترنت در مورد این زن مجاهد جستجو کردم ، که به دو مورد خاطره از کسانی برخوردم که در زیر می آورم:

آقای هادی نگراوی از جداشده های سازمان مجاهدین گفته است:
” سال 73 بود، مهری حاجی نژاد فرمانده مرکز، پیامی را از مسعود رجوی خواند که درآن گفته شده بود که در مرحله فعلی جنگ آزادیبخش اولویت تاکتیکی با عملیات داخله است و کلیه نیروها باید برای اعزام به داخل کشور با شاخص عملیات انتحاری بصورت کتبی اعلام آمادگی کنند. من آخر جلسه نشسته بودم، زیر لب و به آهستگی گفتم می خواهند بچه ها را به کشتن دهند که گویا یکی از نفرات کنار دستی شنیده و گزارش کرده بود… چند لحظه بعد به اتفاق اسدالله مثنی سوار بریک لندکروز به قسمت اسکان رفتیم… بتول رجایی ومهری حاج نژاد به محل ما آمدند.

مهری حاجی نژاد گفت: شنیدم خیلی پررویی می کنی؟ گفتم چکارکردم؟ گفت: بزودی می فهمی. چه غلطی کردی!… ساعت 2 نیمه شب پرویز کریمیان (جهانگیر) من را سوار خودرو کرد و به محلی که به قلعه محمود قائمشهری (محمود مهدوی) معروف بود برد. به قلعه که رسیدیم اسدالله مثنی درب یک اتاق کوچک را باز کرد و مرا به داخل هل داد بطوریکه سرم به دیوار خورد. پرسیدم چرا اینگونه رفتار میکنید موضوع چیست؟ گفت:‌خفه شو مزدور نفوذی…

صدای جیغ و داد زیاد از دیگر سلولها شنیده می شد، دریک لحظه دیدم یک مامور استخباراتی عراقی که خیلی قوی هیکل بود وارد سلول شد و با مشت و لگد به جانم افتاد. و گفت: تو را همین جا میکشیم و هیچ کس هم خبردار نمی شود. کاملا گیج شده بودم فکر می کردم که خواب می بینم. مامور امنیتی عراق در داخل قرارگاه اشرف چه میکند؟ رجوی چگونه قبول می کند که نیروهایش را برای شکنجه به دست نیروهای استخبارات عراق بدهد؟ صورتم غرق خون شده بود. شکنجه گر عراقی گفت تا فردا فرصت داری اعتراف کنی و بعد از سلول رفت.

فردا صبح مرا چشم بند زدند.اسدالله مثنی و نادر رفیعی نژاد ملعون وارد شدند وشروع به تهدید و فحاشی کردند. چند لحظه بعد مهری حاجی نژاد فرمانده مرکز هم به آنها اضافه شد. مهری حاجی نژاد خطاب به من گفت: چرا خودت را راحت نمی کنی؟ بیا اعتراف کن. گفتم چه بنویسم؟ خودتان میدانید تمام این اتهامات دروغ است. ومن توسط نیروهای خودتان از ترکیه به عراق اعزام شدم. گفتند تومثل اینکه زبان خوش سرت نمی شود… درنهایت برگه سفید را امضا کردم. دیگر به روزهای عید نزدیک شده بودیم. ولی ما همچنان در سلول انفرادی و در ترس و اضطراب از اعدام یا زندان ابوغریب به سر می بردیم. شب تحویل سال نو فرا رسید. به دلیل تعداد زیاد نفرات و کمبود دستشویی تمام لحظات سال تحویل را درصف طویل انتظار دستشویی به سر بردیم. درصف انتظار ایستاده بودم و به گذشته خود، اینکه چه شد که سرنوشتم به فرقه رجوی کشیده شد فکر می کردم. به لحظات سال تحویل درسالهای قبل که در کنار خانواده بر سر سفره هفت سین نشسته ودر انتظار اعلام سال نو بودیم. چهره پدر و مادر و دیگراعضای خانواده ام یک لحظه از نظرم محو نمی شد. چهره خندان آنها اکنون بدور از کانون گرم آنها در زندان رجوی ها آنهم درآستانه تحویل سال تصورش خیلی برایم سخت بود. اسارت و تحمل شکنجه فقط بخاطر چند انتقاد از مناسبات تشکیلات وعدم پذیرش عملیات تروریستی در داخل ایران و ترور افراد بیگناه و یا انفجار اماکن عمومی……با صدای یکی ازهم بندی هایم به خود آمدم. خوابی؟ سال تحویل شد و تو تمام مدت سال گذشته را درصف دستشویی بودی؟ زیرلب زمزمه کردم لعنت بر تو رجوی که با ما و نسل ما چه کردی…”

همچنین ، خانم نسرین ابراهیمی از اعضای سابق مجاهدین نوشته است:

” یکی از حرفهای من همیشه این بوده و هست که به چه دلیل باید در اشرف بیشتر از ۱ سال تمام زندانی می شدم ؟ به کدام جرم ؟ کسانی که در این رابطه در جریان بوده و یا نگهبانان یا بازجویان من بوده اند روزی اگر وجدان داشتند در رابطه با آنچه که بر من گذشته در آن یک سال خواهند گفت … من را زندان برده و حتی هواخوری هم نداشتم و از آن زندان فقط برای بازجویی بیرون می رفتم و نه برای هواخوری، اسم زندان را گذاشته اید تحت مراقبت ؟؟ !!!! زندان زندان است ، حبس کردن کسی و در هر محل و یا جایی که باشد و بعد هم شکنجه روحی و روانیش آیا زندان نیست ؟ !!… من هرگز آن زجری که در اشرف کشیدم را فراموش نکرده و نمی کنم ، زجر و ظلمی که شما در حق من کردید فقط دوران زندانم نبود بلکه بعد از زندانم هم کم به من زجر ندادید ! من هرگز و هرگز و هرگز شما را نبخشیده و نخواهم بخشید … هنوز داد و بیدادهای هاجر ، مهری حاجی نژاد و فهیمه اروانی را فراموش نکردم ، فراموش نکردم که به خاطر وحشت و ترسی که کرده بودم زبانم مثل یک سنگ شده بود و ساعتها درشوک بودم ، فراموش نمی کنم وقتی که مهری حاجی نژاد به من گفت یا این برگه ای که من بهت می گویم بنویس و امضا کن و یا ۲ سال دیگر در همینجا تو را نگه می داریم و بعد هم ۱۰ سال می روی زندان ابوغریب پیش عراقیها و بعد هم اگر زنده ماندی عراقیها تو را با اسرا عوض خواهند کرد!!
هنوز داد و بیدادهای مهری حاجی نژاد یادم نرفته و هرگز نخواهم بخشیدش … من فقط گریه می کردم که این چرا با من این رفتار را می کند، مگر من چیکار کردم … من در داخل سازمانی زندانی و شکنجه روحی شدم که خودش را یک سازمان مظلوم و پاک معرفی می کند … مگر مهوش سپهری (نسرین) در یکی از نشستهای جمعی با افتخار اعلام نکرد که بله ما زندان داریم و قاضی هم داریم ، محاکمه می کنیم و خیلی ها رفتند زندان و زندانشان را کشیدند و بعد هم آمدند بیرون و تغییر کردند(!)به لحاظ شخصی ۹ سال تمام با تک تک سلولهایم در اشرف زجر کشیده ام … ”

این همه ، یک اشاره ی کلی بود که شناخت بیشتری از مهری حاجی نژاد شکنجه گر قسمت اطلاعات ارتش رجوی پیدا کنیم.
در خاتمه چند سئوال شخصی هم از همین مهری حاجی نژاد دارم:

– شاهد پرپر شدن چند جوان در پادگان اشرف بودی که در حال جان دادن بودند؟
– برای چند جوان، دادگاه برگزار کردی و در نقش قاضی و بازجو بودی؟
– با دستان خودت گلوی چند جوان را فشرده و به قتل رسانده ای؟
– برای اثبات مزدوری خود به رجوی ، چند زن و مرد را کشته ای؟
– در تاریکخانه ها و زندان های رجوی ، بانی و باعث مرگ و شکنجه ی چند صد نفر بودی؟

شکنجه گران، زندان بانان، قاتلان و جنایتکاران رجوی باید بدانند که وعده ی من و سایر جداشدگان با شما، در پیشگاه عدالت خداوندی خواهد بود. آنروز بی شک شما را گریزی از چنگال عدالت نخواهد بود. شما سالها جوانان گرفتار و اسیر در چنگال رجوی را ،شکنجه کردید، زندانی کردید ، کشتید و اعدام کردید.اما ما جداشدگان که شانس آورده و زنده ماندیم، تا جان در بدن داریم ، تا سپردن جنایتکارانی چون شما به چنگال عدالت از پا نخواهیم نشست. شما عمر و جوانی ما را تباه کردید، ما هم خواب راحت را از چشمان شما خواهیم گرفت . . .
محمدرضا مبین ، عضو نجات یافته از فرقه ی مخوف رجوی

خروج از نسخه موبایل