روایت غلامعلی میرزایی از سرکوب عاطفه ها در فرقه رجوی

به مدت 10 سال بعنوان اسیر جنگی در اردوگاههای رژیم سابق عراق بودم. بعد از شکست مجاهدین در عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) با عدم آگاهی و با تبلیغات زیادی که این فرقه در درون کمپ های اسیران جنگی داشت یا اینکه بهتر بگویم با معامله ای که با دیکتاتور سابق عراق داشت، بعد از گذشت یک سال از آتش بس تعدادی از اسیران جنگی از جمله من را فریب داده و به این فرقه پیوستیم که شاید راه نجاتی پیدا کنیم.

در همان زمان یعنی سال 68 که به این فرقه پیوستم، متوجه اشتباهی که کردم شدم. اما تبلیغات در درون فرقه علیه ایران زیاد بود بخصوص در مورد ما اسیران جنگی، که اگر کسی قصد خروج از سازمان را داشته باشد سازمان بر اساس قراردادی که با دولت عراق بسته نفر خروجی را تحویل استخبارات (سازمان اطلاعات عراق) میدهد. از طرف دیگر سازمان پیوستن این تعداد نیرو(اسیران ) جنگی را از دستاوردهای مسعود رجوی بعد از عملیات مرصاد می دانست و در هر نشستی از او تعریف و تمجید می کردند. به این ترتیب ما را سرکار گذاشته و موجب شد که با حیله و ترفند های مختلف در سازمان بمانیم.

در طی این سالیان تعداد زیادی از این اسیران توانستند خود را از چنگال این گروه ضد ایرانی و انسانی نجات دهند و خروج هر نفر از این فرقه که با درخواست خودش و یا فرار بود با واکنش سازمان مواجه می شد و این فرقه تا جایی که قدرت داشت بر علیه آن نفر تبلیغات می کرد. (از جمله مارک مزدور زدن، وزارت اطلاعاتی، بریده و غیره ).

غلامعلی میرزایی

قصد ندارم آنچه بر اسیران گذشت را بیان کنم چون این موضوع طولانی است و در فرصتهای دیگر به آن خواهم پرداخت. بلکه می خواهم در این جا به موضوعی بپردازم که دیگر به اسیران جنگی مربوط نمی باشد. در سال 1369 در زمان اشغال کویت توسط صدام حسین و سپس تهدید آمریکا برای حمله به عراق، بنا بدستور سرکرده فرقه تعداد زیادی از بچه هایی که همراه خانواده هایشان در اردوگاه اشرف بودند را به اجبار از خانواده جدا کردند و بطور مخفیانه به کشورهای اروپایی فرستادند، خودم شاهد بودم که خانمی بنام شهین که خوزستانی بود و همسرش محمد تقی ساکت (مصباح) همشهری خودم بود در قرارگاه عملیاتی سازمان بنام حنیف همراه با دو خانم دیگر به نامهای معصومه و اعظم کارهای خدماتی انجام می دادیم که فرزندان خرد سالشان را از آنان جدا و به خارج فرستاده بودند. این سه خانم هر روز یک گوشه ای از سوله می نشستند و گریه میکردند تا اینکه در یک شب که هنوز کارمان تمام نشده بود دیدم دوباره گریه و زاری شروع شد. از آنان علت ناراحتیشان را جویا شدم! در جواب شهین به من گفت: که چند روز قبل ما را به بغداد بردند و برای آخرین بار با دخترم ملاقات کردم و بعد او را در حالی که گریه می کرد از من جدا کردند و به خارج فرستادند و حال برای او نگران و ناراحت هستم. این موضوع جدایی فرزندان در مورد آن دو خانم دیگر هم اتفاق افتاده بود.

سالها گذشت تا اینکه این فرقه با کمبود نیرو مواجه گردید. دوباره به حیله دیگری متوسل شد و به بهانه دیدن خانواده، همان کودکان را که حال بزرگ شده و سالها از والدین خود دور بودند به عنوان دیدار خانوادگی برای مدت کوتاهی به عراق آورده شدند، ولی سران فرقه مانع از برگشت آنها به خارج شد و با حیله و ترفندهای مغز شویی آنان را در عراق نگه داشتند. طولی نکشید که دولت بعثی عراق سقوط کرد و تعدادی از آنها توانستند از گردابی که سازمان بنام دیدار با خانواده برای آنها ساخته بود نجات یافته و خود را به خارج برسانند. حال همان کودکان فریب خورده که در اروپا زندگی می کنند با افشاگری آنچه بر آنها گذشته را برای افکار عمومی بیان می کنند. از آن طرف مریم قجر و سران فرقه جیغ می کشند که این چنین نبوده! اگر راست می گویید دربهای اشرف را باز کنید تا اعضا از اسارت رهایی یابند و عیان شود راستگو کیست و دجال زمانه چه کسی می باشد ؟!

غلامعلی میرزایی

خروج از نسخه موبایل