به بازگشت بیندیش

هوالحق

علی جان عزیزم

سلام

نمی دانم از چه بگویم. مدتهاست که با تو حرف نزده ام. مدتهاست که هزاران حرف با تو دارم و هر روز با خود می گویم هر گاه آمدی و بوسه زدی بر این خاک به تو خواهم گفت که در نبودت بر ما چه گذشت. به تو می گویم که غم دوریت بر ما چه کرد. در این سالها و خبرهایی که از زندگی فلاکت بارت می رسید چگونه کمرمان را شکست.

خاطرات زیبایی که از تو سراغ دارم مربوط به سالیان بسیار گذشته می شود. یادت هست که همیشه به چه صفات زیبایی مشهور بودی. ناموس پرست، اصلاح طلب، آزادی خواه و…

نمی دانم زندگی را چگونه می گذرانی اما یقین دارم بر وفق مرادت نیست. از خبرهایی که از تو می رسد می توانم به یقین بگویم زندگی در آنجا بس سخت و فلاکت بار است. نمی دانم چگونه شد که به آن خانه وحشت پا گذاشتی. مسلماً تصوری که قبل از رفتن به آنجا را داشتی شاید بسیار زیبا بود. تصور تو آزادی بود و زیر بار زور نرفتی، اما خود بگو. انسانهایی که در آنجا به شما حکم فرمائی می نمایند آیا بوئی از آزادی برده اند که حال بخواهند به دنبال آن باشند.

چگونه شعار این سازمان آزادی است در حالی که به صراحت شما را به بند اسارت کشیده. چگونه دم از آزادی می زنند که هنگامیکه عزیزانتان پس از سالها به دیدارتان آمدند شما را وادار کردند که به آنها اهانت و ناسزا گویید در حالیکه به وضوح در چشمانتان مشهود بود که هیچگاه خواسته قلبی شما اینگونه نبوده و نیست. مگر چشم هم دروغ می گوید.

آه چگونه علی نازنینم که حتی، حتی در زندگی شخصیتان هم وارد شده و از شما خواستند از همسرانتان جدا شوید. آه چه فلاکت بار و غمناک.

علی جان برگرد و بوسه زن بر این خاک که خاک وطن بس مقدس است و پاک. برگرد و در کشورت آزادانه زندگی کن. چه بگویم تو نبودی ولی در تمامی این سالها پدر تا آخرین لحظات حیاتش چشمان خود را به در دوخته بود تا تو بیایی و نیامدی و در آخر با حسرتی چشم به در دوخته و منتظر به راه تو به دیار ابدی رفت و مادر هر دو دیدگانش از اشک خشکید.

نمی دانی روزگار در نبودت چه سخت بر ما می تازد. سخت است همیشه چشم به راه بودن. دیگر چه گویم از خواهران و برادران که غم نبود تو را از دیدگانشان به وضوح می توان دید.

علی نازنینم، گفتنی ها بسیار است و وقت تنگ. ولی از تو تقاضای عاجزانه دارم. به بازگشت بیندیش و برگرد و در هوای وطن تنفس کن. این جا وطن است، وطن توست و در هر جای دیگر دنیا غیر از وطن، تو یک غریبه ای. این جا همه چیز زیباست. پرندگان در هوای پاک و عطرآگین وطن نغمه خوانی می کنند. برگرد و به وطنی که شعارش استقلال، آزادی است و بدان که در هیچ مکانی جز وطن خویش نمی توانی به معنای واقعی یک آزاده باشی.

ما منتظر قدوم سبزت می مانیم.

دوستدارت خواهرت مریم

 

خروج از نسخه موبایل