خاطره ای از نوروز سال 84 در کنار خانواده

سه روز مانده بود که سال 83 به پایان برسد که به ایران آمدم. بعد از نزدیک به دو دهه خانواده ام را از نزدیک می دیدم و این صحنه که اکنون سالیان از آن می گذرد هیچ وقت از خاطرم محو نخواهد شد. با فرا رسیدن عید و تحویل سال انگار تازه متولد شدم چون هیچ وقت انتظار این را نداشتم که زنده از عراق خارج شوم. رجوی خواب شومی برای همه اعضای خود دیده بود و به طبع من هم از این مسئله مستثنی نبودم ولی انگار خدا من و بقیه دوستان جدا شده را دوست داشت که صدام سرنگون شد و من توانستم برای آینده خودم تصمیم بگیرم.

عید اول در کنار خانواده برایم رنگ و بوی دیگری داشت. همه سئوال می کردند که این همه سال در عراق چکار می کردی؟ چرا زودتر نیامدی؟ شما در عراق چکار می کردی؟ بعد از این همه سال به چه چیزی رسیدی؟ و هزاران سئوال دیگر … ولی برای من مهم سئوالات اعضای خانواده ام نبود برایم تنها چیزی که اهمیت داشت حضور در کنار خانواده بود. خانواده ای که سالیان رجوی دروغگو سعی کرده بود من را از آنان دور کند، خانواده ای که رجوی حتی اجازه یک تماس تلفنی با آنان را به من نداد .خودم حس می کردم که روی ابرها قرار دارم و همه چیز دیگر برایم رنگ و بوی دیگری داشت. به یاد سالیان گذشته افتادم که در موقع تحویل سال در کنار خانواده نبودم.

اکنون می خواهم نگاهی به سالیان گذشته که در فرقه رجوی بودم و لحظه تحویل سال در آنجا بیندازم تا مشخص شود که چه تفاوت هایی با هم دارند. در فرقه رجوی بعد از تحویل سال و حرفهای تکراری رجوی در مورد سرنگونی و روبوسی افراد با همدیگر و وعده دیدار در میدان آزادی، دیگر خبری از خوشحالی نبود و تنها یک روز می توانستی در اختیار خودت باشی و فیلم های مسخره و سانسور شده تلویزیون فرقه را نگاه کنی! روز بعد دوباره همان برنامه های سرکاری مسئولین شروع می شد و انجام نشست های روزانه و غسل هفتگی و … این معنی واقعی عیدی بود که در مناسبات برگزار می شد .

البته باید به این نکته هم اشاره کرد قبل از تحویل سال آن چنان از افراد کار می کشیدند که فرد تا قبل از تحویل سال وقت نمی کرد که به خودش برسد. این معنی واقعی تحویل سال بود برنامه ای بی روح و بی احساس که هر ساله تکرار می شد و وعده های سرخرمن رجوی ها برای سرنگونی که هیچ وقت پایانی نداشت .

اکنون که در لحظه تحویل سال در کنار خانواده ام حضور دارم به یاد دوستانی می افتم که هنوز در منجلاب مغزشویی رجوی ها گرفتار هستند و نمی توانند برای زندگی خود تصمیم بگیرند و این بسیار مایه تاسف است. آنان هنوز عید را از دریچه ایدئولوژی منحط رجوی ها نگاه می کنند و نمی دانند که عید و تحویل سال زیبایی های خودش را دارد. از دید و بازدید اعضای خانواده با سایر اقوام گرفته تا بقیه دوستان. این همان چیزی است که رجوی ها از آن ترس دارند و به همین خاطر است که سعی نمودند رابطه اعضای گرفتار را با خانواده شان قطع کنند.

یکی از شگردهای کثیفی که رجوی ها در موقع عید انجام می دادند این بود که به افراد می گفتند اگر کسی می خواهد می تواند نامه برای خانواده خود مبنی بر تبریک سال نو بنویسد! افراد فریب خورده که از نقشه های رجوی ها خبری نداشتند بعضاٌ نامه می نوشته به این امید که نامه شان به دست خانواده شان برسد ولی مسئولین جنایت کار هیچ وقت این نامه ها را ارسال نمی کردند و آنان را آتش می زدند. وقتی به ایران آمدم و در رابطه با نامه ها از خانواده ام سوال کردم. آنها گفتند هیچ نامه ای به دستمان در موقع عید نرسیده است و حتی یکی از دوستانم در مناسبات عنوان می کرد که شاهد بوده یکی از مسئولین زن تمام نامه های قسمت خودشان را آتش می زده است و قسمتی از نامه ها خوب نسوخته بوده است که او دیده بود و دریافت که همه برنامه مسخره نامه نویسی برای خانواده سرکاری بوده و این گونه رجوی ها دست به فریبکاری نیروهای خود می زنند.

اما رجوی باید بداند که با آمدن بهار تمام زشتی ها و پلشتی های آنان از بین خواهد رفت و در نهایت این خانواده ها هستند که وی را به زانو در خواهند آورد. عید یعنی پاکی و صفا و صمیمیت که رجوی ها از آن بیزار و فراری هستند و اکنون هر چقدر می خواهند در مورد بهار، عید و تحویل سال به روده درازی بپردازند ولی چیزی که برای ما روشن شده عید هم مانند بقیه مسائل دیگر برای آنان هیچ ارزشی ندارد .

باید به رجوی ها بگویم هر سالی که در موقع عید در کنار خانواده خودم هستم معنی آزاد بودن و آزاد زیستن را درک می کنم و خدا را شاکرم که توانستم از جهنمی که درست نمودید رهایی یافتم و امیدوارم بقیه دوستانمان به آن نقطه از آگاهی برسند که از شما بی خدایان، جدا شده و زندگی جدیدی در کنار خانواده آغاز کنند.

هادی شبانی

خروج از نسخه موبایل