ملاقات با خانواده در اشرف – قسمت پنجم

تماس تلفنی تحت کنترل و استراق سمع

ایرج صالحی در قسمت قبل خاطرات خود گفت: در گزارشی درخواست تماس تلفنی با خانواده ام را نمودم و گفتم که می خواهم به مادرم و دیگر اعضای خانواده تسلیت بگویم. قبل از آن که به ادامه این موضوع بپردازم لازم می بینیم که توضیحات کوتاهی درباره تماس تلفنی در فرقه بدهم تا فضایی که در آن بودیم را مجسم کنید.

***

چند روز از درخواست تماسم گذشت و جوابی به آن داده نشد. اگر دوران قبل از سقوط صدام بود. اولا ما چنین درخواستی را بدلیل مصائبی که بعد از آن دچارش می شدیم، نمی کردیم. دوما اگر هم کسی چنین درخواستی می کرد، سران فرقه با او به شدت برخورد کرده و اجازه این کار را به او نمی دادند. اما از آنجا که شرایط مقداری عوض شده بود و دیگر سران فرقه آن قدرت قبلی را نداشتند، هدف شان این بود که با سکوت در برابر درخواست من، آن را از سر گذرانده و به این ترتیب مرا از این درخواست منصرف کنند. اما با توجه به شرایط جدید، بعد از گذشت چند روز، موضوع را از مسئولم پیگیری کردم و گفتم که می خواهم حتما با خانواده ام تماس داشته باشم.

البته واکنش مسئولین خیلی هم قابل پیش بینی نبود چرا که علیرغم ضربه سنگینی که رجوی ها از سرنگونی صدام خورده بودند اما بهر حال هنوز ما در چارچوب و در کنترل سران فرقه بودیم و ارتباطی با بیرون نداشتیم.

به هر صورت شب بعد از اینکه درخواستم را تکرار کردم، مسئول بالای مقرمان مرا صدا زد و گفت که با درخواستت موافقت شده و فردا برای تماس تلفنی به مجموعه اسکان خواهی رفت. برای خالی نبودن عریضه هم گفت، این که تا امروز جواب ندادم به این خاطر بود که منتظر هماهنگی بودیم.

اسکان نام یک مجموعه ساختمانی در قرارگاه اشرف بود که چند بخش داشت و هر بخش با حروف الفبای انگلیسی نام گذاری شده بود. قبل از آن که رجوی انقلاب طلاق را در فرقه به اجرا در بیاورد، به دو خانواده یک ساختمان اختصاص داشت و افراد متاهل و فرزندان شان اجازه داشتند از عصر پنجشنبه تا عصر جمعه به این مجموعه بروند. به همین دلیل هم به آن مجموعه اسکان می گفتند. بعد از انقلاب طلاق که رجوی ازدواج را حرام اعلام کرد و افراد متأهل مجبور به سه طلاقه کردن همسران خود شدند، این مجموعه دیگر کارآیی قبلی خود را نداشت. به مرور بخشی از آن به عنوان انبار و یک بخش از آن به عنوان زندان مورد بهره برداری قرار می گرفت و بخش های دیگر هم به پذیرش و نفرات جدید اختصاص داشت. اما خبر نداشتم که یک قسمت از آن مربوط به تماس تلفنی است.

ضوابط سفت و سخت برای جلوگیری از فرار

عصر روز بعد به همراه یکی از زنان مقرمان از محل مقر خارج شدیم. این را هم بگویم که هر مقر یک محدوده حدوداً 300 متر در 300 بود که در داخل آن مجموعه ای از ساختمان ها یا کانکس های بزرگ، شامل آسایشگاه ها، سالن غذاخوری و نماز خانه، سالن ورزش و اتاق های کار قرار داشت. دور تا دور هر مقر با خاکریز یا سیم خاردار محدود می شد و کسی نمی توانست بدون ویزایی که به آن «ویزای چهار امضاء» می گفتند از مقر خارج شود. در ورودی هر مقر یک ایست بازرسی بود که همیشه دو نفر نگهبان در آن حضور داشتند و ورود و خروج را چک می کردند. ویزای چهار امضاء برگه ای بود که باید امضای چهار مسئول هر مقر و نام افرادی که می خواهند از مقر خارج شوند، در آن وجود می داشت تا نگهبانان اجازه خروج بدهند. البته برای کنترل باز هم بیشتر، خروج تک نفره اصلا وجود نداشت و خروج به صورت جمعی و گروهی بود و هر اکیپی که می خواست خارج شود علاوه بر ویزا می بایست حداقل شامل دو نفر باشد. تا افراد از ترس همدیگر هم که شده فکر فرار به سرشان نزند.

در واقع ما در داخل زندانی در درون یک زندان دیگر بودیم. زندان های کوچکتر مقرها بودند که در داخل زندان بزرگتر یعنی قرارگاه اشرف قرار داشتند. خروج از مقر با ضوابط خاصی بود و خروج از اشرف ضوابط سفت و سخت تری داشت. ضمن آن که دورتادور قرارگاه را با سیاج بسته بودند. برخلاف تمام دنیا که سیم خاردار حلقوی را در بیرون و به سمت دشمن می گذارند، آنها چند لایه سیم خاردارهای حلقوی را در سمت داخل و با ارتفاع مختلف قرار داده بودند تا به این ترتیب چنانچه عضوی موفق به فرار از مقر شد، امکان دسترسی به سیاج و خارج شدن از قرارگاه را نداشته باشد. گشت های شبانه روزی در تمام اضلاع قرارگاه نیز مشغول گشت زنی سواره و پیاده بودند. دهها نفر نیز در لحظه در هر ضلع نگهبانی می دادند و در داخل برج های بلندی که در گوشه ها و وسط هر ضلع ایجاد شده بود، همیشه دو نفر نگهبان حضور داشتند. در اطراف قرارگاه یگان های مختلف ارتش صدام مستقر بود و گشت هایی که به گشت های 3 و 5 کیلومتر شناخته می شدند، همیشه در حال گشت زنی در بیرون قرارگاه بودند. این گشت ها بین فرقه و نیروهای عراقی مشترک بود.
از مقر بیرون رفتیم و بعد از اینکه وارد مجموعه اسکان شدیم، در یکی از مجموعه ها به سمت یک ساختمان رفتیم. این همان مکانی بود که می بایست با خانواده ام تلفنی صحبت کنم.

کنترل و استراق سمع تماس

برای انجام تماس، بعد از توضیح و توجیه اولیه مرا به سمت یک اتاق راهنمایی کردند که در آن تلفن و یک مجموعه دستگاه های مرتبط با آن قرار داشت. شخصاً اجازه دست زدن به تلفن را نداشتم و زنی که متصدی آنجا بود شماره را گرفت و گوشی را به دست من داد. خوشبختانه مادرم در خانه بود و توانستم با او و پدرم و یکی از خواهرانم که آنجا حضور داشت صحبت کنم. شنیدن صدای مادرم خیل لذت بخش بود و احساس زیبایی در من ایجاد کرد. همینطور صحبت با دیگر اعضای خانواده ام. به مادرم تسلیت گفتم و مقداری با تک تک آنها صحبت کردم و خیلی زود زمان تماس به اتمام رسید و به من اشاره کردند که باید خداحافظی کنم.

نکته ای که در هنگام حضور در آن ساختمان برایم خیلی تعجب آور بود، نحوه کنترل و استراق سمع از سوی فرقه بر تماس تلفنی آن هم تماس یک نفر از خودشان بود. این کنترل به این صورت بود که در همان اتاقی که تلفن وجود داشت یک نفر کنار تماس گیرنده حضور داشت و اجازه داشتن فضا و صحبت خصوصی را به این ترتیب می گرفتند و خودبخود یک مانع برای انجام صحبت ایجاد می کردند. همزمان در اتاق کناری یک نفر دیگر نشسته بود و با گوشی صحبت ها را شنود می کرد. حضور او به این خاطر بود که اگر نفر اول متوجه نکته ای که از نظر رجوی ها نامناسب بود در صحبت ها نشد، وی متوجه شده و تماس را قطع کند. همچنین یک دستگاه کل مکالمه را ضبط می کرد تا بعد آن را گوش کنند و چنانچه از نظر آنها نکته ای داشت، نسبت به آن اقدام نمایند. علاوه بر تمام اینها، وقتی به مقر برگشتیم گفتند که یک گزارش از ریز مکالمه و صحبت های رد و بدل شده را بنویسم.

همانطور که ملاحظه می کنید حریم خصوصی از نظر رجوی ها یک حرف کشک و بی معنا بود. آن همه ادعاها و شعارهای رنگارنگی که رجوی ها درباره آزادی می دادند، تنها برای فریب و زرورقی برای پوشاندن ماهیت ضد انسانی شان بود. در مناسبات فرقه، آزادی که هیچ، اولیه ترین حقوق افراد نیز مثل آب خوردن زیر پای رجوی له می شد.

ادامه دارد

صالحی

خروج از نسخه موبایل