خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت پنجم

حدودا در سال 82 ضرب الاجل حمله نظامی ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق جدی شد. رجوی گفت دولت عراق به ما اعلام کرده در آستانه جنگ هستیم شما میتوانید خاک عراق را ترک کنید و یا در کنار ما بجنگید. رجوی گفته بود ما نمک گیر شما هستیم میمانیم و میجنگیم و عراق را به ویتنامی دیگر برای سربازان آمریکایی تبدیل می کنیم. و اینچنین رجوی جان همه اعضا سازمان را به خطر انداخت. شب چهارشنبه سوری قرارگاه را به سمت مرز ایران ترک کردیم و در منطقه بلدروز به شهر امام ویس مستقر شدیم. مرا در واحد توپخانه سازماندهی کردند. فرشاد با بغض گفت خواهر مریم رفته جلو و لب مرز است. برادر مسعود هم هر کاری می کند بر نمیگردد و او هم در کنارش است! به همه نیروها همین را گفته بودند.

روزی ما را در سنگر فرماندهی جمع کردند و نوار ویدیویی از مراسم خاکسپاری ابراهیم ذاکری در اورسوراواز فرانسه پخش کردند که مریم رجوی و تعدادی از مسئولین بالای سازمان زیر تابوت او را گرفته بودند. این موضوع باعث تعجب تمامی اعضا شد که مسئولین چندین روز با برگزاری جلسات و نشست های مختلف سعی کردند با تحلیل های کشکی فرار مریم رجوی و تنها گذاشتن نفرات در وسط جنگ را توجیه کنند. البته این در ذات رجوی بود که سر بزنگاه فرار کند. یک روز موقع کار فردی به دو نفر از بچه ها گفتم اگر حکومت صدام سقوط کند مردم عراق مجاهدین را تکه تکه میکنند. چون مجاهدین تا خرخره با صدام بودند. ناگهان آنها بهم ریختند و رفتند سنگر فرماندهی به افشین فرجی فرمانده محور گزارش کردند. محمود دالوند و مسلم محمدی با چک و لگد و فحش و ناسزا مرا به سنگر فرماندهی برده و شروع کردند به شکنجه من که چرا حرف رژیم را میزنی؟! افشین دست به سلاح کمری اش می برد و میگفت خودم تیر خلاص بهت میزنم بقیه از پشت سر به سرم میکوبیدند و می گفتند مزدور، شکنجه گر که من بر اثر فشار مجبور شدم دوباره اعتراف و طلب عفو کنم تا اینکه دست از سرم برداشتند.

گذشت تا اینکه دولت بعث صدام سقوط کرد و رجوی ماند و حوضش. به دستور سازمان پرچم های سفید تسلیم نصب کردیم. نیروهای آمریکایی همه را خلع سلاح کردند و حالا نوبت ملیجک رجوی بود که به صحنه بیاید و مخ اعضا را بزند. رضا مرادی از فرماندهان میگفت فرمانده آمریکایی به من گفته با این سلاح هایتان چند روزه ایران را فتح میکنید؟ جواب دادم ماکزیمم یک هفته! ژنرال آمریکایی گفته اگر ما بلحاظ هوایی شما را پوشش دهیم سه روزه تهران را فتح میکنید! و نیروهای مسخ و خلع سلاح شده اسیر برای آمریکایی ها دست زده و سوت و هورا کشیدند.

مژگان پارسایی مسئول اول سازمان در قرارگاه بنیاد علوی با ژنرال ریایموند اودی یرنو مذاکره کرد و قرارداد تسلیم مجاهدین را بست. همه اعضا را در پادگان اشرف جا دادند و نیروهای آمریکایی حفاظت اشرف را به دست گرفتند. رادیو و تلویزیون سازمان تعطیل شد. نیروها که سالها با وعده پیروزی و فتح تهران هر رنج و مصیبتی را به جان خریده بودند حالا تنها حامی خود یعنی صدام را از دست داده و خلع سلاح شده بودند ولبریز از تناقض بودند. مسئولین فرقه شروع به مالی کشی خط استراژیکی مسعود رجوی کردند و گفتند آمریکایی ها سلاح های مدرن و بروز در اختیار ما قرار میدهند. به علت فشردگی و تمرکز نیرو در اشرف، درگیری و برخورد فیزیکی زیاد رخ میداد که باعث شد یک بحث جدیدی بنام “سگ دعوا” ایجاد شود. مجاهد به اصطلاح تراز مکتب حالا باید می نشست و فاکت های سگ دعوایش را بنویسد! مسعود رجوی یک فرد به غایت تعادل قوایی بود. تسلیم ذلت بارش در مقابل نیروهای آمریکایی را با یک بحث جدید سیاسی بنام خط موازی توجیه کرد و میگفت ما و آمریکایی ها در دشمنی با ایران مشترک هستیم و همچون ریل راه آهن که موازی هم حرکت میکنند بدون اینکه همدیگر را قطع کنند.

دگردیسی آغاز شد. فرقه رجوی که یکی از سنگ بناها و نیروی محرکه اش شکل گیری نبرد با امپریالیسم بود و در نشستها میگفت پس از فتح تهران تنها چند سال وقت داریم تا توده ها را بسیج و تسلیح بکنیم برای نبرد با امپریالیسم! حال با خط جدید بنا به دستور رجوی همه کتابها و نوارها و جزوه های ضد آمریکایی موجود در آرشیو اشرف را سوزاندند. کار روزانه ما این بود که می رفتیم داخل سوله دور از چشم آمریکایی ها که در درون اشرف گشت میزدند خودروهایی که در جنگ از ادارات و پادگان های عراقی سرقت شده بود را با آب و سمباده رنگ آنها را پاک میکردیم و رنگ و آرم سازمان را بر آنها نصب می کردیم.

گذشت تا اینکه صدیقه حسینی به جای مژگان پارسایی مسئول اول سازمان شد. یک روز صدیقه برای ما در مجموعه 42 گفت یکی از نفرات بنام فتح الله فتحی از سازمان فرار کرده نزد آمریکایها رفته و با اکیپ آمریکایی ها به داخل اشرف می آید و اماکن و مسئولین سازمان را لو میدهد هر کس بتواند او را مجازات انقلابی کند در زمره مجاهد خلق میباشد. من شاخک هایم گرفت که یک راه فراری هست و تصمیمم را برای فرار از اسارتگاه مجاهدین گرفته و به دنبال فرصت مناسب ماندم.

مریم رجوی در فرانسه توسط پلیس ضد تروریسم فرانسه به جرم تروریسم و پولشویی دستگیر شد. در نشست های اشرف مسئولین ما را تشویق به درخواست خودسوزی جلوی درب اشرف مقابل نیروهای آمریکایی کردند. حالت چهره و تنظیم رابطه مسئولین کاملا بهم ریخته بود و سازمان آچمز شده بود. من در پوست خودم نمی گنجیدم و فکر میکردم ای کاش یک روز به اشرف بیایند و ما را نجات بدهند. آمریکایی ها تمام نفرات سازمان را برای مصاحبه به مقرشان که کنار اشرف بود احضار کردند و یک کارت شناسایی (آیدی کارت) صادر کردند.

مرا جزء آخرین لایه ها برای مصاحبه بردند. یک زن آمریکایی با من مصاحبه کرد. یکی از کادرهای قدیمی مرد سازمان در پوشش مترجم برای کنترل حضور داشت. افسر آمریکایی به زبان فارسی به من گفت لبت غمگین است اما چشات خوشحالند. یهو نفر مترجم سازمان به زن آمریکایی گفت تو فارسی بلدی؟ چرا تا حالا نگفتی و با اشاره به من گفت بلند شو برو. راست میگفت بعد از چند سال شکنجه و اسارت توسط دژخیمان رجوی اشک شوق در چشمانم جمع شده بود. از اینکه نفراتی به غیر دژخیمان رجوی را میبینم و با آنان حرف می زدم خوشحال بودم. دم درب خروجی پروین صفایی آیدی کارت مرا گرفت و گفت بعد به تو میدهم که هیچ وقت نداد. پروین صفایی با لبخند گفت برادر داریوش از سازمان دفاع کردی؟ وقتی گفتم اون برادر مترجم بجای من دفاع کرد برآشفت و هرچه لایق خودش و مسعود و مریم رجوی بود نثار من کرد اما زود خودش را جمع کرد چونکه آمریکایی ها حضور داشتند.

ادامه دارد …

یبر قنواتی (داریوش) عضو رها یافته از فرقه مجاهدین

خروج از نسخه موبایل