روایت حسن حیرانی از اولین تماس مخفیانه با خانواده خود از داخل یک انبار در اشرف 3

حسن حیرانی، عضو نجات یافته از فرقه رجوی با انتشار روایتی از اولین تماس مخفیانه خود با خانواده اش از داخل یک انبار در مقر اشرف 3 نوشت:

هوا بارانی بود همه جا گل و شل و به سختی می شد تردد کرد. خیلی عصبی بودم و کلافه نزدیک عید نوروز بود و تقریباً چند ماهی بی خبر از خانواده چون قبلاً که در آپارتمان های اسکان سازمان ملل در تیرانا که بودیم در زمان ورزش می توانستیم یواشکی به کوچه های اطراف برویم و از آن کافی نت ها استفاده کنیم و با خانواده صحبت کنیم. ولی چند وقت بود که بعد از ساخت و پاخت رجوی با دولت آلبانی ما را به اردوگاه اشرف ۳ برده بودند که البته در حال ساخت بود و از خود نفرات به عنوان نیروی کار استفاده می کردند، از صبح تا غروب علی رغم سن و سال بالای نفرات مجبور به کارهای سخت بودیم. در آن ایام تنها چند کانکس بود تا فرماندهانی که کار نیرویی در داخل ایران می کردند برای اینکه از نفراتشان قطع نشوند در آنجا با کامپیوتر کار کنند و خلاصه کار مجازی ارتش سایبری خواهر مریم! استپ نخورد. یکی از کانکس ها بعداً تبدیل به انبار شد ولی کابل اینترنت آن هنوز نصب بود. من بعد از غروب خسته و کوفته از کارگری و کارهای ساختمانی با کمک یکی از نفرات یک لپ تاب از اتاق اینترنت داخلی فرقه برداشتم و چون فرماندهان بالا همه در نشست بودند توانستم با هماهنگی با یکی از فرماندهان میانی که خودش هم در فرقه ناراضی بود کلید انبار را بگیرم. در تاریکی و زیر باران با یکی از دوستان از پشت ساختمان های نیمه کاره از میان مسیر پر از گل و بارندگی خودمان را به آن کانکس رساندیم و من داخل انبار شدم. واقعاً ریسک کرده بودیم. دوستم کشیک می داد و من سریع لپ تاب را به کابل اینترنت نصب کردم و سریع توانستم یک تماس تصویری با خانواده داشته باشم و پیشاپیش عید را تبریک بگویم. سریع باید بر می‌گشتم و خودم را به سالن غذاخوری می رساندم چون متوجه غیبت ما می شدند و اگر موضوع لو می رفت برای آن فرمانده میانی که کمک ما کرده بود که بتوانیم تماسی با خانواده داشته باشم خیلی بد می‌شد.

واقعاً در آن یکی دو ساعت خیلی استرس و هیجان داشتم به خصوص بیشتر برای دو نفری که کمکم کرده بودند که یک وقت موضوع لو نرود و برای آنها بد نشود.

آن شب بعد از آن عملیات خیلی احساس خوبی داشتم. شب حین استراحت تا ساعتی خوابم نمی برد و از کاری که با موفقیت انجام داده بودم خیلی احساس قدرت می کردم.

و اما امروز که به پنج سال گذشته نگاه می کنم به آن افتخار می‌کنم. اگرچه شرایط سختی را تجربه می کنم و فرقه رجوی با تمام زد و بندهای کثیف و توطئه هایش با بخش فاسد دولت آلبانی توانست این شرایط را برای من به وجود بیاورد اما مطمئن هستم با همت، تلاش و امید در سال ۱۴۰۲ این فرقه را بیشتر رسوا خواهم کرد.

در پایان تنها در یک جمله می توانم بگویم آهای حرومزاده‌ها من هنوز زنده ام.

 

خروج از نسخه موبایل