آن سینگلتون با رادیو لیدز بی بی سی یورکشایر مصاحبه میکند

مجری: ما حالا به آن سینگلتون ملحق شده ایم. او یک مادر مزدوج از لیدز است که در واقع توسط افراطیون در یک نقطه شستشوی مغزی شده بود، اما او حالا برای هشدار دادن به دیگران مبارزه می نماید. صبح به خیر آن.

آن سینگلتون: صبح بخیر

مجری: آیا شستشوی مغزی شدن لغت درستی است؟ در حقیقت چه اتفاقی برای تو آن افتاد؟

آن سینگلتون: این لغتی است که در میان مردم باب شده است. بصورت روشن تر من آنرا تکنیک کنترل ذهن می نامم. اینها بخوبی شناخته و مستدل هستند. برای سالیان فرقه های مخرب از این تکنیک ها استفاده کرده اند. نحوه کارکرد آنها در اساس این است که آنها یک انسان کاملا نرمال را انتخاب کرده و آن فرد را با استفاده از روش های مشخص مانیپولاسیون روانی از ارزش هایش تهی میکنند.

مجری: از ابتدا چه چیزی باعث شد که در آن وضعیت قرار بگیری؟

آن سینگلتون: من در زمان انقلاب 1979 ایران با دانشجویان ایرانی آشنا بودم. من در دانشگاه منچستر بودم. من جوان و معصوم و به دنبال چیزی بودم تا رؤیاهای مرا در جهت تغییر جهان محقق نماید. من خیلی ایدئالیست بودم و در همان حال با این افراد آشنا شدم. آنها در نظر من خیلی صادق، خیلی اصیل و متعهد جهت ایجاد تغییر در کشور خود به نظر میرسیدند. من این مطلب را نگرفتم که راهی که آنها هدایت میکنند مرا به خشونت افراطی خواهد کشاند.

مجری: اما این موضوع در این کشور اتفاق می افتاد و در یک محیط خارجی یعنی جایی که ممکن بود در قبال فرهنگ دیگری آسیب پذیرتر باشی نمی افتاد.

آن سینگلتون: من در دانشگاه منچستر جذب شدم. با این وصف تا ده سال بعد از آن من صرفا از فاصله دور از گروه حمایت میکردم، من شغل و ظاهرا یک زندگی نرمال داشتم. اما ده سال بعد من در یک اعتصاب غذا شرکت کردم و این دقیقا همان چیزی بود که بالانس مرا برهم زد و مرا به لبه پرتگاه تعهد کامل نسبت به این گروه برد. بعد از حدود پنج روز که چیزی نخورده بودم در یک وضعیت هپروتی بودم و احساس میکردم که گویی با سرعتی متفاوت از بقیه انسان ها در حرکت هستم.

مجری: آنها ترا تشویق میکردند که از چه چیزی حمایت کنی؟

آن سینگلتون: مجاهدین خلق حتی امروز خود را به عنوان یک آلترناتیو در برابر رژیم ملاها در ایران معرفی میکنند. آنها میگویند که آنها میخواهند تمامیت رژیم را در کل سرنگون کنند و جای آن رژیم را با خودشان عوض نمایند. آنها این موضوع را در یک ظرف حقوق بشری ارائه مینمایند. آنها می گویند که ما با سرنگون کردن ملاها از حقوق بشر حمایت میکنیم. آنچه من پی بردم این بود که آنها به همان اندازه مرتکب نقض حقوق بشر در داخل سازمان خود میشوند که عفو بین الملل از سایر کشورهای سراسر جهان گزارش مینماید.

مجری: آن، در خصوص داستانهای امروز چه فکر میکنی؟ صفحه اول روزنامه یورکشایر پست می گوید "دانشگاه بعد از مسلم شدن حلقه ترور دانشجویی اقدام به بازنگری مجدد میکند". وقتی در خصوص این دانشجویان و آنچه آنها انجام میدادند – چهره های خود را با چهره های هواپیماربایان 11 سپتامبر عوض میکردند – میشنوی بعد از آنچه بر سرت آمده چه احساسی داری؟

آن سینگلتون: آنچه ابتدا بعد از همه اینها به ذهن خطور میکند اینست که تروریسم یک موضوع پیچیده است. بله، زمانی شما در خصوص افرادی میشنوید که نظرات افراطی رادیکال نظیر اینها دارند که در سطح خیلی ترسناک به نظر میرسد. و مردم میترسند چرا که آنها میدانند که چنین نظراتی میتواند به اعمال خشونت بینجامد. ولی آنچه من از تجربه خود فهمیده ام اینست که رساندن یک فرد از ایده های رادیکال به واقعا عمل به خشونت نیاز به مانیپولاسیون روانی دارد. کلمات نمیتوانند مردم را بکشند، چنین چیزی هرگز اتفاق نیفتاده است. کلمات وسیله حرکت جوامعی هستند که از طریق گفتگو، مباحثه و پیشرفت به سوی جلو در حرکت می باشند. ابده های رادیکال بسیاری در طول تاریخ بوده اند – جهان گرد است یک تفکر رادیکال در نقطه خودش بود. بنابراین ما مقداری عقب میکشیم و می گوئیم که خوب ایده های افراطی وجود دارند ولی اگر ما چند سال قبل به یاد بیاوریم – 1993 – در آدمیرال دانکان پاب، یک مشروب فروشی همجنس بازان در سوهو لندن، بمبگذاری شد. اگر شما صرفا به ظاهرا ایدئولوژی این افراد نگاه کنید نکات بسیاری را که به فهم چگونگی تبدیل یک فرد از ایده های افراطی به عملکرد افراطی رهنمون میشود از دست خواهید داد.

مجری: تو به قضیه اعتصاب غذا اشاره کردی که واقعا مرا به فکر فرو برد. وقتی در حال انجام پروسه طلاق بودم من واقعا هیچ چیز نمیتوانستم بخورم. و این در خصوص ذهن اصلا چیز مثبتی نیست. اگر خوب غذا نخوری به صورت کاملا غیر منطقی فکر میکنی. این تجربه من بود. بنابراین، وقتی تو میگویی که اعتصاب غذا همان چیزی بود که تو را به آن نوع هپروت، حرکت و تفکر متفاوت از هر کس دیگر رهنمون شد، این ممکن است اصل موضوع بوده باشد.

آن سینگلتون: یک تکنیک اساسی برای مانیپولاسیون روانی وجود دارد. این تکنیک ها بوسیله تمامی فرقه های مخرب مورد استفاده قرار میگیرد – اینکه آنها خود را مذهبی، درمانگر، یا مانند فرقه جونزتاون در دهه 1980 معرفی نمایند فرقی نمیکند. آنها هر کدام خود را متفاوت نشان میدهند ولی همه آنها از تکنیک های یکسانی استفاده میکنند. این تکنیک ها بسیار مؤثر هستند، شما میتوانید در واقع یک نفر را جذب کرده و به عنوان یک عضو فرقه ظرف سه یا چهار روز تغییر بدهید. اینقدر این تکنیک ها مؤثر هستند.

مجری: آیا این اتفاق در دانشگاه منچستر برای تو افتاد. حالا ما در خصوص این دانشجویان در دانشگاه برادفورد میشنویم. موضوعات جالبی در خصوص نحوه عملکرد این افکار رادیکال و افکار ایدئالیست وجود دارند که چگونه میتوانند به سمت عمل خشونت آمیز سوق داده شوند، ولی در موضوع دانشگاه ها بهترین طرح برای آنان بر اساس تجربه شما در مبارزه با آن چیست، منظورم سوق دادن به عمل خشونت آمیز است؟

آن سینگلتون: من فکر میکنم افراد جوان عموما نیاز به آموزش در خصوص خطر فرقه های مخرب دارند. شما حتی باید از دبیرستان ها شروع کنید. من متعجب هستم که در مدارس شما ممکن است آموزش روابط جنسی بگیرید و اینکه چگونه شماره رمز پین خود را حفظ کنید و مورد دستبرد قرار نگیرید، ولی آن آموزشی که به مردم بگوید چگونه مراقب افرادی باشند که ممکن است مراجعه کرده و شما را از محیط نرمال خود خارج نموده و شما را به یک تروریست و یا حداقل یک عضو فرقه تبدیل نمایند وجود ندارد.

مجری: ولی آیا این آموزش کافی خواهد بود؟ من فکر میکنم که یکی از چیزهایی که دانشگاه برادفورد مد نظر قرار میدهد ایده شناسایی است و اینکه ببینند مردم در اینترنت به دنبال چه چیزی هستند و ترافیک روز را مونیتور نمایند.

آن سینگلتون: من یک متخصص امنیت نیستم بنابراین من نمیتوانم بگویم که این کار چقدر مؤثر خواهد بود.

مجری: آیا آموزش موجب توقف تو در فرقه شد؟

آن سینگلتون: قطعا چشمان مرا به مراتب زودتر باز میکرد تا به علائمی که افراد سعی میکنند در من نفوذ کنند بطوری که من خودم متوجه نشوم که چه اتفاقی می افتد زودتر نگاه کنم. من فکر میکنم دانشجویان دانشگاه کاملا آسیب پذیر هستند زیرا آنها معمولا از خانه دور هستند، آنها در محیطی هیجانی زندگی میکنند. آنها باهوش، ایدئالیست بوده و به دنبال تجارب جدید و ایده های نو هستند.

مجری: شما یک مادر هستید، آن. چند بچه دارید؟

آن سینگلتون: من تنها یک بچه دارم.

مجری: بچه تان چند سال دارد؟

آن سینگلتون: بچه من هفت ساله است.

مجری: خوب، پس راه درازی تا دانشگاه باقی مانده است. در خصوص زندگی ات حالا چگونه فکر میکنی و چه ترس هایی در خصوص بچه ات داری؟

آن سینگلتون: من باید در اینجا اضافه کنم که دلیل اینکه یک بچه دارم اینست که ما خیلی دیر شروع کردیم. من در یک فرقه تروریستی بودم، مجاهدین خلق، که ازدواج و بچه را در خصوص اعضای خود منع کرده بود. این سطح تسلط و دخالتی است که چنین سازمانهایی بر روی اعضای عادی دارند. بنابراین، آنها به هیچ کس اجازه نمیدهند تا ازدواج کند، آنها افراد را مجبور کردند تا طلاق بگیرند و بچه هایشان را از آنها جدا میکنند. تنها بعد از اینکه من گروه را ترک کردم و با شوهرم آشنا شدم بود که توانستم تشکیل خانواده بدهم. و من حالا درک میکنم که بودن در یکی از این سازمان ها شما را از حقوق اساسی و اولیه بشر، حتی آزادی فکر کردن، محروم میکند. از آنجا که فردی که وادار شده تا تروریستی فکر کند زندگی خود را برای فرد دیگری میدهد – زیرا یک نفر دیگر است که آنها را وادار به انجام این کار میکند – آزادی اساسی شما از شما بدون اینکه متوجه شده باشید گرفته میشود. حالا، اگر شما آگاه باشید، اول از همه، نسبت به آزادی های اساسی خود – آنچه که حقوق اساسی انسانی است که هر کسی از آن برخوردار است – این یک نقطه شروع است که شما میتوانید بگویید: "من حق دارم که یک خانواده داشته باشم و بچه داشته باشم". قطعا چیزهایی است که من به بچه ام همچنان که بزرگ میشود یاد خواهم داد و قطعا من به او خواهم آموخت که فکر کند و سؤال کند و هیچ چیز را هرگز آنطور که ظاهر میگردد قبول نکند.

مردم میتوانند خیلی مجاب کننده باشند. من فکر میکنم به همه ما چیزی توسط کسی که خیلی مجاب گر بوده است فروخته شده باشد که ما واقعا نمیخواستیم بخریم. تکنیک های مشابهی شما را مجاب خواهد کرد تا به صورتی که منظور شما نیست انجام دهید، خرید اشیاء که جای خود دارد.

مجری: آن، از آمدنت بسیار متشکرم. او یک همسر و یک مادر است و او در غرب یورکشایر با مجاهدین خلق بوده است.

بی بی سی یورکشایر، رادیو لیدز، 26 ژوئیه 2007

خروج از نسخه موبایل