جزئیاتی تازه از جریان فرار حمید محمد آتابای از زندان مجاهدین خلق

نیمه پنهان: گوشه هایی از ظلم سران فرقه رجوی به اعضاء ناراضی خود

روز ۱۰ شهریور سال ۱۴۰۱ طبق طرحی که داشتم نقشه فرار را اجرا کردم به این قصد که از اشرف خارج شوم، همه طرح و جاسازی ها عالی بود، تنها در نقطه ای که باید حرکت میکردم تعللم کار را خراب کرد. لاجرم به اشرف بازگشتم با کوهی اندوه و پشیمانی، ولی مصمم بودم که حتما در مسیر آزاد زیستن قدم بر خواهم داشت.

وارد اشرف شدم، انگار قلبم درد گرفت چون همه چیز آنجا در بالاترین حد تصنعی بود، بی روح و فیک ، حتی سلام احوالپرسی ها قلبی نبود ، براحتی حذفت میکردند. غروب رفتم به اتاق اینترنت تا به برادرم محمد اطلاع بدهم که من طرح را خراب کردم! اینترنت قطع بود.

مصمم بودم که خودم را از ان زندان خلاص کنم. باید به قیمت درگیری هم که شده بود دست به فرار میزدم. شک نداشتم که مشخصا سه نفر که یکی از آنها بهمن طلوع بود اقدام عملی خواهند کرد. از این نمی‌ترسیدم، از این واهمه داشتم که کارم به پلیس بکشد. {لازم به توضیح است که در سازمان مجاهدین برای اینکه کسی خارج نشود آنچنان از پلیس آلبانی بد گویی میکنند که افراد ترسیده شوند. بقول گوبلز وزیر تبلیغ هیتلر دروغ هر چقدر بزرگ باشد باور کردن آن آسان تر است. باور اینکه بخواهی فرار کنی یک غیر محتمل بنظر می آید و گویی پلیس آلبانی در خدمت آنهاست.}

حمید محمد آتابای

اما موضوعی که میخواهم امروز افشا کنم:
پس از دو روز بازجویی فشرده توسط مریم اکبری و جواد خراسان که اسم اصلی اش مرتضی اسماعیلی است، وقتی نتوانستند علی رغم تهدید و تطمیع به نقطه ای که میخواهند برسند و باز برای لجن پراکنی شان سند تولید کنند، ناچارا مرا روز ۱۲ شهریور نزد احمد واقف با نام اصلی مهدی براعی بردند. در بدو ورود با خودم گفتم دیگر بس است به هر قیمت باید بروی! اگر حکم اخراج بود باز هم عالی است.

کوتاه و مختصر تا پرسید گفتم من حرفی ندارم تمامه …

یک عالمه تعهدات کتبی که مسعود رجوی به بهانه های مختلف از ما می‌گرفت را جلو رویم گذاشت تا شاید بگویم من اشتباه کردم، غلط کردم، اما من پی به ماهیت این همه دروغ و دغل برده بودم و حال به خودم افتخار می کنم. سازمانی که ۳۶ سال عمرم را بنام آزادی !!! از من گرفته بود ، تا ۲۴ ساعت قبل از آن به من میگفت گوهر بی بدیل اما در آن لحظه شده بودم شده بودم مزدور وزارت اطلاعات! تا وقتی کیسه کشی و چاپلوسی مریم رجوی را می کنی گوهر بی بدیلی ولی اسم خانواده که آورده شود می شوی مزدور وزارت اطلاعات !
حکم را امضا کردم، گویی غل و زنجیری از دست و پاهایم باز شد. جای زخم های عمیق زنجیر در دست و پاهایم را می‌دیدم اما دیگر دردش برایم لذت داشت چرا که حس میکردم دوباره متولد شدم.

قرار شد یک ساعت بیشتر نگذارند در آنجا باشم اما کریم قریشی آمد و گفت داریم کارهای حقوقی تو را دنبال می‌کنیم. در واقع داشتند تمام پرونده های من را در دستگاه دولتی پاک می کردند. تا امروز ۷ ماه است هیچ گونه مدرک شناسایی از خودم ندارم و سران فرقه تمام آنها را نابود کرده اند! اگر بخواهم بروم دکتر نیاز به برگه اقامت دارم . اگر بخواهم به هر کاری وارد بشوم می بایست برگه اقامت داشته باشم. اگر بخواهم حتی سیم کارت تلفنم را عوض کنم یا کمک خرجی از طرف خانواده ام دریافت کنم نیاز به برگه اقامت دارم که همه را سازمان مجاهدین ضد خلق نابود کرده بود.

ادعای آوردن آزادی برای خلق را دارند، اما اگر یکی از همان خلق از آنها جدا شود، کارت هویتی دولتی که بهش پناه آورده اند را نابود می‌کنند و این همان نیمه پنهان سازمان مجاهدین خلق است. ولی با تمام این مشکلات بازهم افتخار میکنم که من از سازمانی که آزادی انسانها را به زنجیر کشیده رهایی یافتم و درد همه این مشکلات را با جان و دل پذیرفته ام. چرا که تولدی دیگر برایم رقم خورد.

حمید محمد آتابای

گردآورنده: محمد آتابای

خروج از نسخه موبایل