دلنوشته بهزاد ساجدی فر برای برادرش غلامعلی در مقر اشرف 3 مجاهدین خلق

غلامعلی جان سلام

اگر چه فرسنگ ها از تو دور هستم و مدت زیادی است که کوچک ترین خبری از تو ندارم اما امروز یکبار دیگر افکارم به سوی تو پر کشید و باز یادها و خاطره ها برایم تازه شد. شور و حال امروزم و پرواز افکارم بسوی خاطرات گذشته مشترکمان نشان می دهد فارغ از تمامی گرفتاری ها و دغدغه های زندگی هیچ چیز نمی تواند یادها و خاطرات زیبایی که با هم داشتیم را تحت تاثیر قرار دهد.

اگر یادت باشد من از بچگی دلبستگی شدیدی به تو داشتم و حتی چند لحظه دوری ات را تحمل نمی کردم. چه روزهایی که بی صبرانه و با شوق و اشتیاق آمدنت به خانه از لابلای درب خانه چشم به کوچه می دوختم تا تو بیایی و با پریدن در آغوشت تمامی زیبایی های زندگی و حس خوب با تو بودن را دوباره حس کنم. اکنون سالهاست که از آن دوران می گذرد. سالهاست که از کوچه و شهر و کشورمان رفته ای و فقط یاد و خاطراتت در اینجاست! باورم نمیشود که دیگر نیستی.

با همه وجودم تلاش می کنم که با یادآوری خاطرات آن سالها در جای جای خانه قدیمی پدری به خودم تلقین کنم که توهستی و این کابوس که برایم بیشتر شبیه خواب است هرچه زودتر به پایان برسد. خانواده تو را به احساس وعواطف سرشارت می شناختند و خوب یادم می آید از همان هفته های اول رفتن به جبهه برای دفاع در مقابل تجاوز دشمن مرتب نامه هایت بدست ما می رسید و ما را دلداری میدادی که بزودی به نزدمان باز خواهی گشت. تا اینکه به یکباره نامه هایت قطع شد و دیگر دیواری بلند بین ما سایه افکند و دیگر خبری از تو نداشتیم.

از این قطع ارتباط خیلی نگران و متعجب شدیم! آخر این همه بی تفاوتی و سردی را از طرف تو باور نداشتیم. بعدها فهمیدیم آن دیواری که بین ما سالهاست سایه افکنده مجاهدین خلق نام دارد. برای من و خانواده جای سوال بود که چرا؟ تماس تو با ما و یا حتی نوشتن چند خط نامه چه مشکلی می توانست برای آنها ایجاد کند؟ من و خانواده ام به هیچ وجه سیاسی نیستیم و با مرام و خط مشی سیاسی مجاهدین خلق هم کاری نداریم ولی برای ما جای تعجب دارد که احساس و عواطف و عشق خانواده و فرزند در کجای اعتقادات آنها جای دارد؟ و چرا رهبران آنها حاضر نیستند اعضا با خانواده هایشان تماس و ارتباط داشته باشند؟ احساس مادری و عواطف پدری چگونه در اصول آنها معنا پیدا می کند؟ آیا رهبران مجاهدین خلق بعد از شنیدن خبرمرگ پدری که آرزوی دیدن فرزندش را به گور برد دچار عذاب وجدان نمی شوند؟ آیا آنها آه و حسرت سالهای مادری پیر را در فراق فرزندش برمی تابند؟ آنها از چه دین، آیین و مسلکی پیروی می کنند؟ از اینها گذشته آنها در دادگاه وجدان چه پاسخی برای این برخوردهای خود دارند؟

من با شناختی که از تو دارم برایم هیچ شک و تردیدی باقی نمی ماند که با تمام وجودت به ما فکر می کنی و برای دیدار با ما ثانیه شماری می کنی، ولی افسوس که راهی برای پرواز پیدا نمی کنی!

غلامعلی جان هیچ چیز وهیچ کس نمی تواند احساس وعواطف را که خداوند در سرشت انسانها قرار داده نابود کند و لاجرم روزی فوران خواهد کرد و ما به امید آن روز زنده ایم. فکر می کنم وقت آن رسیده باشد که قدری هم فارغ از آن حصارهای ذهنی و دنیای کوچک و محدود به دنیای آزاد که در آن سرنوشت انسانها بر مبنای آگاهی، اختیار و حق آزادانه تعیین سرنوشت تعریف می گردد فکر کنی و یقین دارم خانواده در این رابطه مشوق و دلسوز تو خواهند بود.

ما بی صبرانه در انتظار رسیدن روزی که تو همانند صدها دوست دیگرت که جسارت بخرج داده و بدنیای آزاد قدم گذاشتند، به سوی ما برمی گردی، لحظه شماری می کنیم. در آن روز در کنار هم همه چیز زیبا خواهد بود و دنیای آزاد با همه جذابیت هایش با تصمیمی که برای آینده زندگی گرفته ای، لذت بخش می گردد. به امید آن روز

برادرت بهزاد

خروج از نسخه موبایل