گفتگوی با آقای حسینعلی علیزاده – اسیر پیوسته

مقدمه: بیست سال پیش در چنین روزهایی فرزندان این آب و خاک که برای دفاع از مرز  و بوم خود به جبهه های جنگ عزیمت کرده  و تعدادی از آنان که  اسیر نیروهای دشمن شده بودند در استقبالی پر شور و گرم در آغوش ملت ایران قرار گرفتند.

اما فرزندان  دیگری از همین آب و خاک با دسیسه ها و  فریب هماهنگ شده صدام معدوم و رجوی تاب و تحمل فشارهای و حشیانه اردوگا ههای عراق را نیاورده و مجددا اسیر فرقه رجوی در قرارگاه اشرف شدند.

آنان که همانند سایر اسرای جنگ برای دفاع از میهن و ناموس به سربازی و جبهه و جنگ رفته بودند امروز بعد از سه دهه در منجلاب فرقه رجوی در عراق گیر کرده و نه راه پیش دارند و نه راه پس؛ و در دست خیانت کاران  و جنایت کارانی چون رجوی در عراق قرار گرفته اند.

 بنا به آخرین اخبار رسیده از داخل قرارگاه اشرف قریب به اتفاق اسرای پیوسته پی به فریب و نیرنگ فر قه برده اند ولی مسئولین   فرقه پلهای پشت سرشان را یکی پس از دیگری خراب  می کنند تا آنان توان بازگشت نداشته باشند.

امروز پای صحبت یکی از همین اسرای پیوسته و باز گشته به وطن می نشنیم تا به حقایق فریب و نیرنگ هماهنگ شده صدام و رجوی پی ببرید  .

س: آقای علیزاده برای آشنایی بیشتر خودتان را کامل معرفی فرمائید.

ج: من حسینعلی علیزاده متولد 1345 – از شهرستان آمل که تحصیلاتم تا سوم راهنمایی است، که بدلیل گرفتاریهای مالی خانواده مجبور به ترک تحصیل شدم و کار صنعتی می کردم که در سال 64 به سربازی رفتم. و سه ماه بعد در منطقه حاجی عمران اسیر شدم.

س: اسارت شما توسط سازمان بود یا عراقیها؟

ج: من در منطقه حاجی عمران در تاریخ 14/2/65 در یک حمله شبانه عراقیها اسیر شدم.

س: بعد از اسارت به کجا منتقل شدید؟

ج: به مدت 15 روز در شرایط سخت بی غذایی، بی آبی و بدون بهداشت و… در یک ساختمان نظامی زیرزمینی در استان دیالی که دقیقاً شهر آن را نمی دانم، اسیر بودم. و در یک اتاق 60 متری بدون نور، تعداد 90 نفر از اسرا را گنجانده بودند. بطوریکه برای خوابیدن می بایست تعدادی سرپا ایستاده تا بقیه بخوابند.

وضعیت بهداشت آن قدر خراب بود که تعدادی از بچه ها در همین جا به بیماری مبتلا شدند. فردی به نام آیت که احتمالاً بچه جنوب بود، در اثر بیماری عفونی و نبود بهداشت فوت کرد. اصلاً انتظار زنده ماندن در آنجا را نداشتیم.

س: بعد از آنجا اسرا را کجا بردند؟

ج: از آنجا ما را سوار اتوبوس کرده، به اردوگاه 9 اسرای رمادیه بردند که در طول مسیر بدستور افسران عراقی برخوردهای بدی از طرف هواداران صدام با ما شد.

موقع تحویل گیری همه اسرا می بایست از دالان نیروهای عراقی که همگی بتون و شلاق و کابل برق بدست بودند، می گذشتیم، که با شقاوت تمام به سر و روی ما می زدند تا به آسایشگاه برویم که دو روز به همان حالت در آسایشگاه بودیم و بعد از آن روزانه 5 ساعت در حیاط قدم می زدیم.

در این حیاط هم می بایست سرمان پایین باشد و با دیدن سرباز عراقی حتماً می بایست پا

می کوبیدیم در غیر اینصورت به قصد کشت ما را تنبیه بدنی می کردند.

س: مگر صلیب سرخ آنجا نمی آمد؟

ج: تا سال 66 (به مدت یکسال بعد از اسارت) کسی از ما خبری نداشت. و حتی خانواده ها نیز ما را جزء مفقودین می دانستند.

از سال 66 که صلیب برای ثبت نام به اردوگاه شماره 9 رمادیه آمد و اسم ما بعنوان اسیر جنگی در صلیب ثبت شد.

س: چه مدت در اردوگاه شماره 9 رمادیه بودید؟

ج: من 5/3 سال در اردوگاه شماره 9 رمادیه عراق بودم که یادآوری آن برایم سخت و خاطره تلخی است.اگر ممکن است بیشتر از وضعیت آنجا از من سؤال نکنید.

س: آقای علیزاده شما بعنوان یک اسیر پیوسته به سازمان بودید، آیا از قبل هم با سازمان آشنایی داشتید؟

ج: من در شهر آمل فقط اسم سازمان را شنیدم، چون یکی از فامیلهای من هوادار بود، ولی هیچگونه آشنایی دیگری نداشتم.

س: پس چطور شد به مناسبات آنان رفتید؟

ج: پس از آمدن رجوی به عراق در اردوگاه، فقط یک رادیو عراقی به زبان فارسی پخش می شد و اخبار مربوط به کارهای سازمان و بخصوص عملیاتها و… را پخش می کرد.

با آمدن رجوی کانال تلویزیون سیمای سازمان نیز در ارودگاه پخش می شد و تبلیغات وسیع نیز در رابطه با پیوستن و جذب نیرو به ارتش آنان انجام می گرفت.

در داخل اسرا نیز تعدادی از نفرات با سازمان بودند که روی اسرای به ستوه آمده کار می کردند تا آنان را جذب سازمان کنند.

س: این افراد چه طوری روی شما کار می کردند؟

ج: برای این دست افراد از طرف سازمان بروشورهای تبلیغاتی و دستورالعملهای اجرایی برای جذب نفرات می آمد.

افراد مخابرات اردوگاه نیز نهایت همکاری را با این افراد داشتند واسامی نفرات زمینه دار و جو اردوگاه و نفرات هوادار را در اختیارشان می گذاشتند. آنها حتی اسامی اسرای شورشی اردوگاه رابه آنها می دادند.

این افراد با در اختیار گذاشتن اطلاعات اولیه از اسرا، فردی را در نظر گرفته و رابطه دوستی با آنها

می گذاشتند و کم کم روی آنها کار می کردند.

س: چه شد که شما به سازمان پیوستید؟

ج: باتوجه به فضای اردوگاه و طولانی شدن جنگ، هیچگونه امیدواری به آزادی نداشتیم.

سازمان هم با تبلیغات و فریب روی تعدادی از اسرا تأثیر گذاشت. در همین موقع آقای ابریشم چی و تعدادی از نفرات دیگر مثل جمال ناطقی و مشهود دیانتی و… به همراهی افسران اطلاعاتی عراق به اردوگاه شماره 9 رمادیه آمدند و با سخنرانی مهدی ابریشم چی و با وعده های آزادی اسرا و اینکه رژیم ایران در حال سرنگونی است، ما دارای ارتش بسیار قوی هستیم که بزودی به سمت ایران می رویم، ما را نیز تحت تأثیر قرار داد. که حدود 30 نفر از اردوگاه رفتند.

س: آیا واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتند و یا با انگیزه های دیگر به سازمان پیوستند؟

ج: واقعیت این بود که فشارهای اردوگاه و شکنجه های عراقی روحیات همه اسرا را خراب کرده بود و نا امیدی از آزادی علت اصلی پیوستن ما به ارتش سازمان بود. کما اینکه تعداد زیادی از نفرات اصلاً اسمی از سازمان نشنیده بودند و فقط و فقط به انگیزه فرار از اردوگاه به سازمان پیوستند و خیلی ها هم بعد از پیوستن بعد از مدت کوتاه از سازمان خارج شدند..

البته تبلیغات دروغین سازمان نیز بی تأثیر از رفتن ما به نزد آنان نبود.

س: آقای علیزاده شما که سه سال در اردوگاه عراقی بودید، و از آنجا به سازمان پیوستید، چه همکاری بین سازمان و عراقیها را دیده اید؟

ج: همانطوریکه قبلاً توضیح دادم،تمامی نفرات هوادار از طریق مخابرات (ساواک عراق) به سازمان اطلاع داده شد تا آنها روی افراد کار کنند و آنها را جذب کنند.

همکاری مخابرات با مسئولین سازمان برای جذب نفر کاملاً در اردوگاه مشهود بود.

مسؤلین سازما ن براحتی از طریق مخابرات وارد اردوگاه می شدند و برای نفرات تبلیغات و سخنرانی

می کردند که آنان را جمعی جذب سازمان کنند.

س: چند سال در سازمان ماندید؟.

ج: از سال 68 تا 79 بمدت 11 سال که از این مدت حدود 5/3 سال هم در زندان ابوغریب بودم.

س: در سازمان چه مسئولیتهایی داشتید؟

ج: سازمان همواره ما را یک سرباز رزمنده و گوشت دم توپ محسوب می کردند. آنها هم اعتمادی به ما نداشتند، تا چه رسد مسئولیتی به ما بدهند.

آنان تا مدتها ما را شدید زیر نظر داشتند تا از فرصت استفاده نکرده و فرار نکنیم. آخرین مسئولیتی که داشتم، راننده تانک بودم.

البته ناگفته نماند که برای اسرا مسئولیتهای اجرائی روزانه فراوان بود، مثلاً مسئولیت نگهداری چندین ماشین یا جاکفشی – جاروبرقی – مسئولیت نظافت و… ولی هیچگونه مسئولیت بالاتر نمی دادند.

س: آقای علیزاده شما با تبلیغات هوادارن در اردوگاه به سازمان پیوستید، چه تفاوتهایی بین شعارهای بیرونی و عملکردها در مناسبات داخلی سازمان دیدید؟

ج: آنهادراردوگاه تبلیغ می کردند همه نوع آزادی عمل را در مناسبات قرارگاه دارید. می گفتند شما بعد از مدتی ماندن در اشرف به هر نقطه ای که می خواهید می توانید بروید و یا هرنوع امکانات لازم را در اختیارتان می گذاریم. آنان حتی وعده زن وزندگی در قرارگاه را به تعدادی از اسرا داده بودند. ولی بعد از پیوستن به آنان در قرارگاه با مناسبات خشک و فرقه ای مواجه شدیم و هیچگونه خبری از وعده های داده شده نبود. آنان حتی خبر حضور ما در قرارگاه مجاهدین را به خانواده مان ندادند.

آنان از ما نامه را می گرفتند، ولی آن را به خانواده نمی فرستادند.

س: یعنی شما تا آخر اسارت و حضور در قرارگاه نامه یا تلفنی به خانواده نزدید؟

ج: جالب این است که نامه من ازطریق صلیب از اردوگاه عراق بدست خانواده ام رسید، ولی

نامه های من از قرارگاه هیچکدام بدست خانواده نرسید. در سال 72 سازمان از همه نفرات سؤال کرد که کسی را در داخل می شناسید که هوادار باشد، که من از فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را کرده و جهت گرفتن ارتباط و نامه به خانواده جواب مثبت دادم و یکبار با خانواده تلفنی از بغداد صحبت کردم و یک نامه را نیز پست کردم که این نامه نیز فقط برای جذب نفرات هواداری که می شناختم بود.

س: شما آنجا چقدر از اخبار جنگ و اخبار داخل کشور مطلع بودید؟

ج: در قرارگاه هیچ گونه خبر غیر از بولتن داخلی 2 صفحه ای که منتخبی از اخبار دست چین شده سازمان که بیشتر از اخبار فعالیتهای بین المللی سازمان بود، در اختیار افراد قرار نمی گرفت. اصلاً در سازمان داشتن رادیو و بخصوص برای اسرا ممنوع است. تلویزیون هم فقط روزانه یک ربع سر نهار و شام برای خبرهای سیمای باصطلاح مقاومت است که در سالن جمعی پخش می شود و اگر هم ولخرجی کنند در روز جمعه یک فیلم سینمایی که غالباً جنگی بود و قسمتهایی از آن سانسور می شد را برای نفرات پخش می کردند.

من یادم است وقتی از اردوگاه عراقیها وارد اشرف شدیم دو نفر رادیو جیبی داشتند که از آنها گرفتند و همین هم باعث اصطکاک آنها با سازمان شد که در نهایت باعث اخراج آنها شد.

س: چرا سازمان می خواست نفرات از اخبار بیرون اطلاع نداشته باشند؟

ج: رجوی می خواهد هرگونه ارتباط افراد را با بیرون قطع کند تا افراد را آنطوریکه خودش می خواهد بسازد و از آن بهره کشی و استثمار کند. او همه نوع انگیزه را از افراد می گیرد. خیلی از افراد در اشرف بدلیل قطع ارتباط چندین ساله، همه خانواده خود را فراموش کردند. آنها چون ماشین جنگی در دست رجوی قرار دارند و چون ماشین کوکی از آنها استفاده می کنند.

از طرف دیگر آزاد بودن ذهن و داشتن اخبار بیرون برای آنان سؤالاتی را بدنبال دارد که جواب آن برای مناسبات مشکل و غیرممکن است که در نهایت باعث بریدگی افراد می شود.

مثلاً اگر اسیر پیوسته ای ماه و یا سالی یکبار با خانواده ارتباط داشته باشد، رابطه عاطفی او گل کرده و انگیزه زندگی و خانواده او را به سمت خودش می کشاند که در نهایت باعث جدائی او می شود. به همین دلیل رجوی هرگونه ارتباط گیری افراد با خانواده حتی در درون سازمان را حرام می داند.

س: آقای علیزاده صحبت از استثمار و بهره کشی کردید، یاد انقلاب مریم افتادم شما بعنوان یک اسیر پیوسته چه برداشتی ازانقلاب ایدئولوژیک سازمان دارید؟ چرا رجوی آن را تا پایین ترین سطح مطرح کرد؟

ج: آنها برای به قدرت رسیدن خود دست به چنین کاری می زدند و برای غالب کردن خود بعنوان رهبر همه حتی مردم ایران، انقلاب طلاق را مطرح کردند.

مریم برای برپایی زن سالاری هرگونه رابطه زن و مرد را حرام دانسته و معتقد است که مردان در طول تاریخ زنان را استثمار کردند. امروز باید در زیر دست زنان کار کنند تا تاوان گذشته خود را بدهند. آنها با قوانین من درآوردی یا بقول شما فرقه ای قصد دارند دنیای خودشان را بسازند. به همین دلیل هر فرد که وارد مناسبات آنها شد گرفتار آنان می شود و به زور بایستی در نشستهای انقلاب آنان شرکت کند و نظر دهد.

س: آیا اسرای پیوسته هم حتماً می بایست در نشستها شرکت کنند؟

ج: همه نفرات بایستی در نشست انقلاب شرکت و اگر چنانچه در نشست شرکت نمی کرد مورد توبیخ قرار می گرفت و الزامی بود و باز هم اگر شرکت نمی کرد بعنوان نفر بریده بزور او را به نشست آورده و مورد سؤال مجدد قرار می گرفت.

س: شما می گوئید نفر مورد سؤال قرار می گرفت، یعنی چه؟ چه چیزی از او سؤال می شد که جوابش اینقدر سخت بود؟ که طرف حاضر به حضور در نشست نبود؟

ج: انواع نشست در مناسبات بود، مثل نشست دیگ، نشست عملیات جاری و نشستهای ایدئولوژیک (نشست رهبری)

رجوی برای اینکه نفرات را همیشه مشغول نگه دارد، نشستهایی را تحت عنوان های مختلف در مناسبات راه می انداخت. او قصد داشت که همیشه فرد را به سمت خودش وافکارش نزدیک کند و سعی داشت با تفتیش عقاید بصورت روزانه از آخرین وضعیت او اطلاع داشته باشد. مثلاً نشست عملیات جاری که معمولاً اسمش را که می شنوم تنم به لرزه در می آید.

س: نشست عملیات جاری را کمی توضیح دهید.

ج: به نظرم این نشست یک دادگاه انگیزاسیون است. که رجوی قصد دارد بدین طریق به افراد انگیزه دهد و یا آنها را با خودش ببرد، فرم نشست به این صورت بود که مثلاً روزانه فردی چیزی به ذهنش می خورد، بخصوص باید مسائل و انگیزه های جنسی را در جلوی جمع مطرح

می کرد تا مسئولین نسبت به انگیزه نظر دهند و بقول مناسبات تشکیلاتی مسئولین و افراد دیگر او را تیغ بکشند ودر واقع از نظر تشکیلات این آشغال استثماری جنسیت را از سرش بیرون کنند. بارها سرهمین موضوع افراد را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.

س: چرا کتک می زدند؟

ج: بعضی افراد مقاومت می کردند و روزانه گزارشی از ذهنیات نمی دادند، البته صرفاً مسئله جنسیت نبود، بلکه سازمان قصد داشت با این کار تمامی افکار روزانه فرد را در دست داشته باشد، یا بفهمد او روزانه در چه حال و هوائی است.

مسئولین سازمان دنبال همه چیز بودند و خیلی در نشستهای جاری حساس بودند.

1- زیر آب زدن مسئولین

2- زیر آب زدن تشکیلات قرارگاه

3- زیر آب زدن تشکیلات رهبری و انقلاب طلاقش

و هدف اصلی عملیات جاری در مناسبات نیز همین است که در صورت شکل گرفتن مسئولین باعث جدائی افراد می شد.

س: با همه این نشستهای انگیزه دهنده، چطور شد بریدید؟

ج: از بدو ورود به قرارگاه اشرف و دیدن مناسبات آنچنانی، من مسئله دار شدم. من که قبلاً سازمان را نمی شناختم و بیشتر جهت رهایی از زندان اردوگاه صدام به سازمان پیوسته بودم، ماندن در قرارگاه برایم یک جهنم بود. همیشه در فکر رهایی از این مناسبات بودم، ولی می دانستم در صورت اعلام جدائی مجدداً مرا به اردوگاه صدام می فرستند. و یا از طرف دیگر مسئولین می گفتند چنانچه به ایران بروید، بلافاصله شما را بدلیل همکاری با سازمان اعدام می کنند.

به همین دو دلیل هیچ وقت جرأت اعلام بریدگی را نداشتم ولی همیشه متناقض و گرفته بودم که به همین دلیل مسئولین نیز رابطه خوبی با من نداشتند.

س: چه شد سر از زندان ابوغریب عراق در آوردید؟

ج: در تابستان سال 79 در اوج نشست های عملیات جاری و فشارهای تشکیلاتی – ایدئولوژیک رجوی در قرارگاه اشرف جهت کنترل بیشتر افراد، برای جلوگیری از بریدن و در اوج بلاتکلیفی سازمان در عراق، به ستوه آمده و دیگر پیِِِ همه چیز را به تن مالیده و به مسئول خود اعلام کردم که دیگر نمی توانم در اینجا بمانم و قصد خروج از مناسبات را دارم.

س: سازمان نسبت به درخواست شما چه عکس العملی داشت؟

ج: مسئولین به مدت 4 ماه جوابی به من ندادند و انگار نه انگار چنین نامه ای برای آنان نوشتم.

که بعد از طی چندین مرحله نشست یگانی و قرارگاه از من می خواستند. در قرارگاه بمانم و رهبری را تنها نگذارم.

آنان با دادن وعده و وعید و اینکه تو را فرمانده تانک می کنیم، قصد داشتند که مرا در آنجا نگه دارند.

ولی من تصمیم نهایی ام را گرفتم و با شعار یا مرگ یا زندگی که به مسئولین نیز گفتم سعی به آمدن از نزد آنان کردم.

س: یعنی آنان به همین راحتی شما را رها کردند؟

ج: نه – بعد از آن مرا به باقرزاده نزد مهوش سپهری – ابریشم چی و تعدادی از مسئولین انقلاب کرده!!! برده تا به نظرشان آب پاک انقلاب طلاق مریم را رویم بریزند تا شاید دوباره باز گردم.

ولی چون حربه شان جهت بنده نگرفت، مرا تهدید کردند و گفتند به ایران بروید ترا می کشیم. آنان قصد زدن مرا داشتند که مهوش سپهری جلویشان را گرفت و از من تعهد گرفتند که به مدت یک سال جهت سوختن اطلاعات بایستی در خروجی سازمان بمانی، ولی بعد از 5 ماه ماندن در قسمت اسکان مهدی ابریشمچی مرا به اتفاق چند نفر دیگر تحویل مقامات عراق داد.

س: هنوز که یکسال نشده بود، چرا شما را تحویل عراق دادند؟

ج: خودم دقیق نمی دانم، ولی اینکار را کردند، شاید هم آنها قصد داشتند که ما را در سیاه

چاله های عراق از بین ببرند.

در اینجا هم ابریشم چی از من تعهد گرفت که حق هیچگونه همکاری با رژیم ایران ندارید و در صورت همکاری محکوم به مرگ هستید.

س: بعد از آن کجا رفتید؟

ج: بلافاصله بعد از تحویل عراقیها ما را در تاریخ 1/10/80 ما را به زندان ابوغریب عراق بردند.

س: نفراتی که همراه شما بودند چه کسانی بودند؟.

ج: صادق با روتیان- آرش طائی و چند نفر دیگر که اسمشان یادم نیست.

س: چه کسان دیگری را از بچه های سازمان در ابو غریب دیدید؟

ج: طالب جلیلیان – علی قشقاوی – برادران – حبیب علی اصغرپور – ایرج عطاریان – محسن هاشمی و…

س: آیا فکر می کردید که روزی با این همه خدمت چند ساله به سازمان روزی شما را تحویل زندان ابوغریب صدام دهند؟

ج: هرگز چنین فکری نمی کردم و از آن به بعد بود که ماهیت ضد بشری و منافقانه آنان برایم کاملاً روشن شد. همواره برایم سؤال است که چرا رجوی ما را تحویل ابوغریب داد.

یکی از شگردهای جذب برای نفرات او نشان دادن بدنهای شکنجه شده افرادش توسط رژیم است و یا اینکه زندان ایران چنین و چنان می کنند. چرا و چطور حاضر شد نفرات و اعضاء خودش و حتی مسئولین مسئله دار را تحویل زندان مخوفی چون ابوغریب که شهره جهانی دارد، بدهد و راستی در فردای بعد از پیروزی او!!! هم همین شیوه را با مخالفین و مسئله داران و مردم خواهد کرد؟

س: آیا مسئولین به زندان ابوغریب هم رفت و آمد می کردند؟

ج: بله، یکی دو بار آمدند، آنها فکر می کردند که افراد مسئله دار از فشار زندان ابوغریب بریده و مجدداً به مناسبات می آیند که کسی به آنها جواب مثبت نداد. چون تحمل فشار و زندان فیزیکی

راحت تر از تحمل زندان و حصار ذهنی دستگاه فرقه ای رجوی در اشرف است.

نکته ای را می خواهم تأکیداً اینجا بگویم اینکه بعد از این همه سال رها شدن از زندان و حصار ذهن مناسبات رجوی، علی رغم ورود به زندگی شخصی و درگیریهای کاری روزانه هنوز شبها، کابوسِ ماندن در مناسبات قرارگاه اشرف را دارم و نمی توانم از کابوس آنها رها شوم.

س: کی از زندان ابوغریب آزاد شدید؟

ج: در تاریخ 1/11/80 در طی مبادله باقی مانده اسرای عراقی و ایرانی در دو کشور ما را در مقابل 650 نفر یعنی 46 نفر از اعضای مجاهدین با 650 نفر از اسرای عراقی مبادله کردند. یعنی هر 17 نفر عراقی 1 نفر ایرانی.

س: چه برخوردی در ایران با شما شده (با توجه به اینکه اسیر پیوسته بودید)؟

ج: من تصور داشتم که بدلیل اسیر پیوسته بودنم، حداقل 5 سال زندگی بکنم. در صورتیکه برعکس ادعاهای مسئولین رنگارنگ سازمان، هیچ برخوردی با من نشد، بلکه کلیه مسائل اداری مرا در کمترین زمان حل و فصل کردند و کارت پایان خدمت نیز گرفتم و به آغوش گرم خانواده ام پیوستم.

س: الان چه کار می کنید؟

ج: در حال حاضر با خرید یک خودرو در آژانس مسافرتی کار می کنم.

س: آقای علیزاده ازدواج کردید؟

ج: بله، با یک خانمی که معلم است ازدواج کردم و از جانب پروردگار منزل شخصی نیز خریدم و از زندگی هم راضی هستم. زندگی هرچه باشد، هزار بار بهتر از زندگی یا همان مرگ تدریجی در مناسبات اشرف است.

س: آقای علیزاده، ضمن تشکر از اینکه وقت کاری روزانه تان را در اختیار انجمن گذاشتید و از طرفی هم با یادآوری خاطرات تلخ گذشته، سبب ناراحتی شما شدم، بعنوان آخرین سؤال می خواستم بپرسم، چه پیامی برای همه کسانی که چون شمایند و کماکان در قرارگاه ماندگار شدند، دارید؟

ج: مروری بر خاطرات تلخ بنده وسایر دوستان پیام خوبی برای همه و حتی خانواده هایشان

می باشد.

مناسبات قرارگاه اشرف بیشتر به فرقه شباهت دارد تا یک سازمان که بخواهد تحولی در جامعه 70 میلیونی ایجاد کند.

پیامم به خانواده های افرادی که در قرارگاه اشرفند، این است که تلاش کنند به هر طریق ممکن فرزندان خود را از باتلاق رجوی رها کنید.

آنان هیچ خبری از بیرون ندارند و شستشوی مغزی چندین ساله رجوی آنان را چون یک ماشین کوکی درست کرده است.

او تمامی احساس آنهارا کشته است تا فرزندانتان به شما فکر نکنند، شاهدان این ادعا خانواده هایی هستند که برای ملاقات نزد بستگان خود به اشرف رفتند. آنان خود هیچ اختیار و اراده جز تعریف و تمجید از رهبری فرقه ندارند و در انتظار رهایی خود بخودی آنان نباشید.

مجدداً تأکید می کنم به هر طریق ممکن تلاش کنید تا آنان از چنگال فرقه رجوی رها شوند.

تمامی واقعیات مناسبات رجوی بعد از آمدن این عزیزان روشن می شود. بنده یک سرباز اسیر پیوسته بودم و مسئولیتی در آنجا نداشتم، که اینقدر بلا به سرم آمده است.

بقیه را بایستی از عزیزان خود بپرسید.

انجمن نجات – دفتر استان مازندران

خروج از نسخه موبایل