مصاحبه با یکی از” اسرای پیوسته” بازگشته از فرقه رجوی

مقدمه

جدا از شگردها و حیله های قبلی سازمان برای جذب و پیوستن سر بازان وارتشیان در سالهای اولیه جنگ از طریق شنود های بیسیمی و اشغال خطوط بیسیمی در حبهه و فریفتن بعضی از افراد جهت ترک جبهه و پیوستن به آنان در عراق، شگردها ی دیگری نیز در اردوگاههای اسرای ایرانی با بعثیان به اجرا می گذاشت.

افسران عراقی در اردوگاهها، وحشیانه ترین اَعمال را روی فرزندان اسیر ایرانی اِعمال می کردند. آنان در هماهنگی با مسئولین فرقه حتی اخبار وبرنامه های فارسی خود را به اجبار به خورد این اسرا میدادند، آنان اخبار و… را به صورت سانسور شده وبا هماهنگی مسئولین سازمان در اختیار اسرا می گذاشتند وازطریق عوامل خود در اردوگاهها سعی در تفرقه بین آنان و بعد شکار و جذب به سمت سازمان می کردند.

با زمینه سازی قبلی، مسئولین فرقه برای تحت تاثیر گذاشتن اسرا برای آنان سخنرانی میکردند و چنین وانمود میکردند که آنان هرگز نمی توانند از اردوگاه خارج شوند مگر اینکه به سازمان بپیوندند. با این شیوه تعداد زیادی از این افراد را گول زده و اسیر خود کرد ند، که تعدادی از آنها از ترس مجازات و… کماکان در اردوگاه فرقه در اشرف ماندگار شدند.

امروز نیز پای صحبت یکی دیگر از افرادی که فریب فرقه را خورده و در سال 1368 به آنها پیوسته وبه وطن بازگشته، مینشینیم.

س: ضمن خوش آمدگوئی ؛ آقای زندی اگر ممکن است خودتان را معرفی کنید

ج: من حسین غرایاق زندی متولد 1341 از شهرستان چالوس از خانواده ای کشاورز هستم که در خانواده عیا لوار روستایی بزرگ شدم و تحصیلاتم تا دوم نظری است که در کلاردشت چالوس درس خواندم و بدلیل نداشتن وضعیت مالی مناسب مجبور شدم ترک تحصیل کنم و در نیروی زمینی ارتش در سال 1356 استخدام شوم.

س: یعنی در زمان انقلا ب در ارتش بو دید؟

ج: بله – بعد از انقلا ب من دو سال و نیم در آموزشگاه نوجوان ارتش در تهران بودم که بعدا از آن وارد لشگر23 نوهد شدم که آن موقع در میدان حر تهران مستقر بود.

س: درجه شما بعد از آموزش چه بود و در چه رسته کارمی کردید؟

ج: درجه گروهبان دومی و در رسته مهندسی کار می کردم. که از همان سال 58 در رابطه با مسئله کردستان ایران در یک ماموریت در آن منطقه یعنی در اطراف شهر نوسود (پاوه) اسیر حزب دمکرات شدم که بعد از دو ماه آزاد شدم.

س: آقای زندی زمان جنگ کجا بودید؟

ج: بعد از آزادی مرحله اول اسارتم یک دوره آموزش چتر بازی دیدم و قبل از شروع جنگ به یک ماموریت مرزی دیگر در منطقه نفت شهر(گیلان غرب) رفتم که 3 روز بعد از شروع جنگ صدام علیه ایران در یک درگیری سخت دو روزه در ارتفاعات گیلان غرب به همراه تعداد دیگری از همرزمان خودم اسیر نیروهای عراق شدیم.

س: بعد از اسیر شدن توسط نیروهای عراقی شما را کجا بردند؟

ج: ابتدا همه ما را که پانصد نفر از جبهه های مختلف بودیم را به داخل سوله هایی در پادگانی در اطراف شهر بعقوبه بردند واز آنجا به بغداد منتقل شدیم و بعد از یک هفته همه ما را به اردوگاه اسرای شهر رمادیه بردند.

.قبل از ورود به اردوگاه پذیرایی جانانه ای از اسرا کردند و با تشکیل یک دالان شلاق به فاصله 20 متر همه ما را به داخل سلولها انداختند.

س: دالان شلاق یعنی چی؟

ج: دالان شلاق یعنی تعدادی از سربازان و افسران عراق با کابل برق و چوب و شلاق راهروئی را از دو طرف تشکیل می دادند که اسرای تازه واردرا برای زهر چشم گرفتن از آن رد می کردند و بدون توجه شلاق و چوب و… به سرو صورت نفرات میزدند دررابطه با و ضعیت غذائی وآسایشگاه هم خیلی وضع اردوگاه بد بود مثلا در یک آسایشگاه 60 متری حدود 70 نفر گذاشته بودند که همه کارها را می بایست در هما نجا انجام می دادیم که در واقع برای هر نفر از 2 موزائیک جا کمتر بود و اصلا حمامی وجود نداشت. روزانه یک یا دو عدد سمون (نان خشک و نپخته عراقی) که به اندازه یک تخم غاز بود سهمیه هر نفر بود که فقط میشد با آب آنرا خورد.

هوا خوری هم در یکماه اول وجود نداشت بعد از یکماه هم مدت هواخوری خیلی کم بود و فقط در حد رفتن و آمدن به حیاط بود ؛ یادم هست شب های محرم ما عزاداری می کردیم فرماندهان عراقی آن را ممنوع کردند و دستور دادند شب عاشورا سربازان شلاق بدست به آسایشگا ها آمدند و عاشورای واقعی را اجرا کردند.

بعد از سه ماه بدلیل گرفتن یک رادیو از آسایشگاه ما همه افراد آسایشگاه رابه اردوگاه موصل تبعید کردند.

س: مگر اردوگاه با اردوگاه دیگر فرق داشت که شما را تبعید کردند؟

ج: بله – اردوگاه موصل محل اسارت خانواده و افراد غیرنظامی بود که روزهای اول جنگ در جاده های جنوب و غرب کشور اسیرشده بودند. با دیدن وضعیت اسفباراین افراد در اردوگاه که شامل زن و بچه وپیروجوان بودند، فشار مضاعفی رابه لحاظ روحی و روانی تحمل می کردیم.

س: شما با هم بودید؟

ج: در اردوگاه با هم بودیم و آسایشگاه زن و بچه ها جدا بود وضعیت بهداشت و درمان آنجا آنقدر خراب بود که یکی از نفرات پادگان سرپل ذهاب که یک درجه دار بود بنام سهراب،در اثر بیماری و عدم رسیدگی شهید شد.

نمی دانم از کدام قسمت و مشکلات این دوران بگویم یادآوری آن دوره برایم خیلی خسته کننده و ملال آور است.روزی تعدادی از افراد آسایشگاه مقداری ازگازوئیل موتور خانه برق اردوگاه را گرفته و یک چراغ موشی کوچکی درست کردند تا در موقع اضطراری در آسایشگاه استفاده شود، ولی در یک بازدید همیشگی افسران عراقی متوجه قضیه می شوند برای تنبیه این نفرات در جلوی جمع تعدادی از اسرا را به چندین ستون بسته و همان گازوئیل را روی پای آنان ریخته و آتش زدند که همگی پایشان سوخته و مدتها از جراحات پا رنج می بردند ؛ یا موارد دیگر، روزی عراقیها برای متفرق کردن و زهرچشم گرفتن اسرای معترض و پراکندن آنان در داخل اردوگاه تیراندازی کردند که باعث مرگ دو نفر شد و تعدادی هم زخمی شدند، از جمله کشته شدگان سربازی که در کردستان ایران توسط مزدوران عراق در سال 58 ربوده شده بود و تحویل عراقیها شده فردی بنام….. بود که احتمالا اهل لرستان بود.

س: چند سال در اردوگاه عراق اسیر بودی؟

ج: من 9 سال اسیر صدام بودم که به اردوگاههای مختلف رفتم از جمله رمادیه – موصل – انبر در شهر رمادیه – صلا ح الدین و مجددا رمادیه که در مجموع پنج اردوگاه رفتم.

س: با عرض پوزش از سئوالات دوران تلخ گذشته غیر از موضوعاتی که طرح فرمودید آیا موضوع یا خاطره دیگری از آن دوران دارید؟

ج: مشکلات و مصائب این دوران غیر از مشکلات اردوگاه، دوری از عزیزان و دوری از وطن است.

وقتی که در اردوگاه خانوادگی بودم، تحقیر و بی حرمتی سربازان دشمن به اسرای زن و مرد و پیران برایم غیرقابل تحمل و کمرشکن بود. راستش را بخواهید گاهی یادآوری آن دوران 9ساله، که روز به روزش درد و رنج بود برایم خیلی سخت است.

س: آقای زندی چی شد سراز سازمان در آوردید؟

آیا از قبل باآنها آشنا یی داشتید؟

ج: من هیچگونه آشنا یی با سازمان نداشتم و اسم آنها را نشنیده بودم. بعد ازآمدن رجوی به عراق تبلیغات وسیعی از طرف سازمان و حتی عراقیها در اردوگاه راه افتاد عراقیها توجه بیشتری به هوادران و مخالفا ن داخل اردو گاه می کردند و خبرهای رجوی و جنگ و…. به آنها می دادند و از طرف دیگر اندک اندک پای مجاهدین به اردوگاه باز شد. آنها از طریق همین مخالفین و هواداران احتمالی داخل اردوگاه کار تبلیغی را در آنجا شروع کردند. مسئولین به بهانه فامیل داشتن در اردوگاهها نشریات و کتاب و… را به داخل اردوگاه آورده و آنها را توزیع می کردند البته در تمامی اردوگاه برنامه فارسی و سیمای مجاهدین نیز پخش میشد که مشاهده این برنامه ها در اردوگاه برای همه اسرا اجباری بود

س: اجباری بود یعنی چه؟

ج: یک تلویزیون در داخل آسایشگاه بود که فقط می توانستی برنامه فارسی زبان ایرانی و مخالف را می دیدی در غیر این صورت جرات دیدن برنامه دیگر تلویزیون را نداشتی در چنین فضایی مجاهدین سعی در جذب نفرات برای ارتش خود کردند

س: آیا مسئولین مجاهدین هم به اردوگاه می آ مدند؟

ج: بله پس از کار وسیع و آمادگی لازم نفرات با همکاری افسران عراقی – مسئولین مجاهدین از جمله مهدی ابریشمچی به اردوگاه می آمدند. در اردوگاه رمادیه 13 ابریشمچی به همراه تعدادی از نفرات سازمان برای سخنرانی به آنجا آمد.

س: او فقط برای سخنرانی آمد یا برای بردن اسرا؟

ج: نه. او ابتدا برای زمینه سازی و آماده کردن ذهنهای نفرات آمد و گفته بود از این تاریخ به بعد عراقیها هیچگونه دخالتی در کار شما ندارند و همه شما مجاهد هستید. اگر به ما بپیوندید در آنجا همه چیز مهیا است آزادی عمل دارید. ما از همه امکانات بطور مسا وی استفاده می کنیم و فضایی را آماده کرده بود که انگار بعد از یک مدت کوتاه همه ما در ایرانیم و نزد خانواده خود میرویم بطوریکه موقع آمدنمان تعدادی از اسرا که حاضر به همکاری با آنها نبودند به ما آدرس و پیغام به خانواده خود را داده بودند تا به دست بستگانشان برسانیم.

س: بالاخره همان زمان همراه ابریشمچی رفتید یا بعد؟

ج: یک هفته بعد از صحبت ابریشمچی تعدادی از ماها توسط تعدادی از نفرات مجاهدین که با اتوبوس آمده بودند و ا ز قبل هم هماهنگی با عراقیها شده بود به قرارگاه اشرف در خالص رفتیم.

س: در چه سال به سازمان پیوستید؟

ج: اوایل تابستان 68 به اشرف رفتم، که بعد از آمدن به اشرف کار تبلیغی و آشنایی با سازمان از طریق دیدن نوار و نشستهای مسئولین و… شروع شد که بعدا به لشگرها تقسیم شدیم.

س: آیا پس از ورود به قرارگاه اشرف، تناقضی از صحبتها و واقعیت موجود در قرارگاه دیدید یا نه؟

ج: تنها تبلیغ و وعده ای که مسئولین در اردوگاه داده بودند و واقعیت داشت غذا خوردن جمعی بود ولی بقیه تماما جهت گول زدن و فریب بچه ها بود:

1- در داخل اردوگاه عراقی ما می توانستیم دوستان خود را در آسایشگاه ههای دیگر ملاقات کنیم حتی شبها که ممنوع بود، ولی از بدو ورود به قرارگاه اشرف وبعد از تقسیم به لشگرها، طبق ضوابط لشگرها، ما حق ملاقات و تلفن زدن به همدیگر را نداشتیم و مجازنبودیم از محدوده کوچک لشگر خارج شویم.

2- علیرغم ادعای آنان که همه شما برادران مجاهد ما هستید هیچگونه اعتمادی به ما نداشتند آنان هرگز پیش ما با همدیگرصحبت نمی کردند و صحبت جاری خود را قطع می کردند.

3 – آنان مستمرا به اسرا می گفتند که ما ناجی شما از اردوگاه صدا م هستیم و گرنه بایستی آنجا می پوسیدید و بدین طریق از نفرات کار می کشیدند.

س: چند سال در سازمان بودید و چه مسئولیتی داشتید؟

ج: حدود 13 سال در قرارگاه مختلف سازمان در عراق بودم و بالاترین مسئولیتم فرماندهی صوری تانک بود و آخرین مسئولیتم نیز در پشتیبانی آشپزخانه بودم.

س: چرا بعد از 13 سال مسئولیت درست و حسابی نداشتید؟

ج: آنها اعتمادی به اسرا نداشتند بلکه آنها را برای سیاهی لشگر و نفرات پشتیبا ن و سربازان جنگ می خواستند. اکثر اسرای در قرارگاه کماکان مثل من بودند البته فراموش نشود که بعد از انقلاب طلاق همه مردان سازمان مسئولیتهای اجرائی داشتند و تمام مسئولیتهای مهم و سرپرستی افراد و….. به زنان سپرده شد.

س: صحبت از انقلاب طلاق شد آیا اسرا را نیز وارد بحث کردند.چرا؟

ج: اصلا بحث انقلاب طلاق در سال 68 یک بحث اجباری بود، که از بالا تا پائین می بایست وارد آن میشدند اصلا بحث داوطلب وجود ندارد و طرح بحث انقلاب برای جمع و جور کردن افکار افراد مسئله دار و اسرائی که به آنها قول و وعده نزدیک رفتن به ایران را داده بودند، بود.

س: لطفا می توانید بیشتر توضیح دهید؟

ج: بعد از عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) چون ارتش سازمان دیگر در عراق مشروعیت نداشت و تعداد زیادی از نیروها از سازمان جدا شده بودند بخاطر جمع و جور کردن مابقی نیرو و به انحراف کشیدن ذهن آنان نسبت به وعده های سرنگونی قریب الوقوع دست به چنین اقداماتی زد.

س: آقای زندی با دوستان و بچه های دیگر اسیر پیوسته صحبت می کردم صحبت از جمع وجور کردن روزانه همه افراد مسئله دار و از جمله اسرا پیوسته توسط نشستهای عملیات جاری بود آیا شما هم در این عملیاتها!! شرکت می کردید؟

ج: عملیات جاری یعنی خواندن تناقضات و عملکردهای روزانه نسبت به خود و دیگران و… که در کنار آن تناقضات روزانه و مسئله داری افراد نیز مشخص می شود و در واقع به نوعی تفتیش عقاید می شد که در آنصورت این بحث در نشستهای بزرگ مطرح و توسط مسئولین بالاتر پی گیری و برخورد می شد.

بنابراین هر فرد روزانه می بایست مسائل و تناقضات خود را در جمع یگان طرح و خود را تخلیه می کرد و جالبتر اینکه حق انتقاد از دیگران را نداشت و فقط می بایست انتقادات و گفته های دیگران نسبت به خودش را به هر شکل اثبات می کرد و حق را به دیگران می داد و بدین طریق خود را تسلیم تشکیلات می کرد و گرنه در همانجا به شدت با او برخورد شده و اگر باز هم انتقادات راقبول نمی کرد مورد ضرب و شتم و… قرار می گرفت.

س: چه شد شما از سازمان جدا شدید؟

ج: جدا شدن از سازمان در یک آن و لحظه نمیباشد بلکه در هر فرد یک پروسه ای لازم است از نقطه ای که مسئله دار میشود تا نقطه ای که اعلام جدایی می کند.من از سال 70 با مناسبات مشکل داشتم.بطوریکه در سال 70 حتی به مدت 10 روز بنگالی (زندانی) شدم.

س: چرا؟

ج: اول اینکه ما دائما خود را اسیر سازمان می دانستیم. هیچگاه مورد اعتماد نبودیم از آنچه مسئولین وعده دادند تا سال 70 هیچکدام عملی نشد اندک اندک مناسبات قرارگاه اشرف بد تر از اردوگاه عراق شد سرنوشت ما نا معلوم شد و بعد از انقلاب طلاق چشم ما نسبت به تمامی مسائل و مناسبات دروغین سازمان روشن شد. بخصوص با گذاشتن نشستها و روشدن تناقضات افراد واقعیت همه افراد و حتی مسئولین برایم روشن شد و دیگر ذهنم نمی کشید و از آن پس تا روز جدائی آدم پاسیوی بودم

س: چرا از سال 70تا 81 در وضعیت که گفتید (پاسیو) در مناسبات ماندید؟ آیا بچه های دیگری مثل شما هستند که در قرارگاه باشند؟

ج: اول اینکه با توجه به وضعیت اسارت و در جه دار بودنم ترسی از توبیخ و مجازات بعد از برگشت در ایران را داشتم. و به همین دلیل جرات نداشتم تصمیم جدی برای خودم بگیرم و سرنوشت خودم را مشخص کنم.

در همین جا باید بگویم که اسرا و افراد زیادی مثل من در قرارگاه هستند که هیچگونه سنخیت فکری با سازمان (بخصوص بعد از فهم انقلاب طلاق) ندارند ولی به زور دارند خودشان را در اشرف می کِشند. آنها اینجوری فکر می کنند که چاره ای جز ماندن در اشرف وجود ندارد.

درادامه جواب شما باید بگویم که در یک نقطه ریسک همه اینها را کردم و تصمیم قاطع برای خارج شدن از مناسبات فرقه را گرفتم و گفتم یا مرگ یا رفتن از اشرف که بعد از آن به مدت 6 ماه در خروجی سازمان زندانی بودم و از آن پس مرا تحویل قاچاقچی داده تا به ایران آمدم.

س: چه مجازاتی در ایران کشیدید؟

ج: بدلیل اینکه بنده نظامی بودم دادگاه فقط حکم اخراجم رااز ارتش به من ابلاغ کردند ولی مشکل دیگری برایم ایجاد نشد و الان در حال زندگی عادی خودم هستم.

س: آیا شما مجرد یا متاهل هستید؟

ج: بعداز آمدنم با یکی از اقوام خودم ازدواج کردم و دارای یک پسر 2 ساله هستم و فعلا یک مغازه دارم و مشغول کارم، و خدا را شکر می کنم که بعد از 24 سال کشیدن اسارت در اسارت به وطنم بازگشتم و در دریای مردم غوطه ورم امید دارم ملتم گناهانم را ببخشند!!.

س: بعنوان آخرین سئوال، چه پیامی برای آنها ئیکه مثل شما هنوز اسیر سازمانند و در قرارگاه اشرفند، دارید و یا برای خانواده آنان؟

ج: عمر خودشان را بی هدف و برای هیچ چیزی، همانند گذشته ما به هدر ندهند که بعدا پشیمانی آن بیشتر است و یکبار هم شده در زندگی خودشان تنها نشسته و تصمیم جدی برای سرنوشت و آینده خود بگیرند به دور از هر گونه وابستگی.

پیامم نسبت به خانوادهایشان این است که: به هر حا ل فرزندانتان در یک فضای بسیار بسته قرار دارند که امکان هیچ گونه تماسی با بیرون و خانواده را ندارند پس نیاز بیشتری به کمک شما دارند آنها را فراموش نکنید و تنها نگذارید آنها نیاز مبرم به کمک شماها دارند از هر طریق ممکن از این کمک دریغ نکنید حتی یک روز زودتر بهتر.

**با تشکر از اینکه وقت گرامیتان را در اختیار انجمن گذاشتید و زحمت کشیده به اینجا تشریف آوردید.

انجمن نجات – دفتر استان مازندران

 10/6/1386

خروج از نسخه موبایل