خاطرات ایام نوروز در داخل تشکیلات فرقه رجوی

تا قبل از سال 67 ایام نوروز در داخل تشکیلات خیلی ساده برگزار می شد. رجوی اعضاء را در یک سالن بزرگی جمع می کرد و ضمن تبریک عید نوروز، در یک جمع بندی به دستاوردهای سال قبل اشاره می کرد و در ادامه با بحث های سیاسی اعضاء را سرگرم می کرد. اما بعد از شکست سنگین عملیات فروغ جاویدان رهبری سازمان مجاهدین خلق تصمیم گرفت ایام نوروز را به شکل دیگری در داخل تشکیلات برگزار کند.

در سال 68 شاهد بودیم دو الی سه ماه قبل از فرا رسیدن سال نو تمامی اعضای سازمان را به کار گرفتند و همه را به نوعی مشغول کردند. مثلاً گروه رقص تشکیل دادند به همراه فولکلورهای محلی به رقص و پایکوبی پرداختند. برای اجرای همین برنامه ها دو الی سه ماه آموزش و تمرین فشرده داشتیم تا از سوی شورای رهبری به حد قابل قبولی برسیم. یک برنامه را صدها بار اجرا می کردیم تا مورد قبول شورای باسمه ای رجوی قرار گیرد. تا روزی که در سالن اجتماعات با حضور مسعود و مریم برنامه مورد نظر اجرا گردد. من یادم هست در یک برنامه ای که خودم هم شرکت داشتم، به همراه دیگر دوستان مازندرانی یک ترانه مازندرانی را به همراه رقص مازندرانی به نمایش گذاشته بودیم. در پایان مهدی ابریشمچی از ما بسیار تشکر کرد و بچه ها را بوسید به خاطر اجرای خوبی که داشتند. من هم به او گفتم اگر استراحت مکفی داشتیم می توانستیم بهتر از این اجرا کنیم. خلاصه به نوعی اشاره کردم خستگی بر ما غالب بود .

سازمان هم در جهت مناقع خودش آن برنامه ها را در سیمای دروغین برای مردم ایران پخش می کرد تا وانمود کند ما انسان های متجددی هستیم. تظاهر کردن یکی از شگردهای رجوی ست در حالی که ماهیتا منقبض و بسته هستند.

در آستانه ایام نوروز برای اجرای رقص های محلی از کردی، لری، مازندرانی، بندری، قوچانی، بلوچی و هم عرض تعدادی را مشغول نمایشنامه های کذایی می کردند تا ضمن آمادگی در حضور مسعود و مریم برنامه را به نمایش بگذارند. سازمان برای اجرای همین برنامه ها و دیگر برنامه هایی که در دست داشت تعداد زیادی را در پشت صحنه به کار می گرفت. برای درست کردن صحنه نمایش و لباس تعداد بسیار زیادی را در همین راستا مشغول می کرد. خلاصه یکسره کار روی کار، امان ما را می بریدند. در نتیجه از ایام نوروزی بیزار شده بودیم.

سال های بعد وقتی ایام نوروز فرا می رسید اعضای سازمان ماتم می گرفتند. برای ما جنبه تفریحی نداشت چرا که مانند برده از اعضای سازمان کار می کشیدند. باید بگویم از عید نوروز گرفته تا اعیاد دیگر برای ما اعضای سازمان خاطره ای خوشی نداشت چرا که رهبری سازمان مخصوصا می خواست اعضایش را خسته کند تا به فکر خانواده و اشکالاتی که در سازمان وجود داشت و انتقادهایی که به رهبری سازمان وارد بود، نیفتند. رهبری سازمان همه این ساز و کارها را می چید تا در نشست های خودش کسی به او انتقاد نکند زیرا انتقاد کردن باعث ریزش نیرو می شد. به همین خاطر کار تراشی میکرد تا ذهن ها خسته شده و سراغ موارد دیگر نروند، من یادم هست یک روزی پای صحبت مهوش سپری که در آن زمان مسئول اول سازمان بود نشسته بودیم می گفت نمایشنامه و تئاتر نوعی دلقک بازی است. یعنی رهبری سازمان نمایشنامه و تئاتر را دلقک بازی می دانست این اعمال همش از روی اجبار بود نه از روی اعتقاد.

حتی در رابطه با خانم مرضیه هم همین موضوع مصداق داشت. از او هم استفاده ابزاری کردند در جهت منافع خودشان.

در سازمان ما جداشده ها سالهای طولانی را پشت سر گذاشتیم اما جز درد و رنج و مشقت و سختی و بیگاری چیز دیگری ندیدیم. خاطره ما از اعیاد تلخ است. در عید نوروز همانطوری که هر کس خودش را نو می کند، سعی می کند محتوای ذهن و ضمیر خود را هم نو کند اما در داخل تشکیلات ذهن ها بسته بود و فقط کهنگی بود که وجود داشت. وقتی ایام عید فرا می رسید همه بچه ها عزا می گرفتند و از اعیاد استقبال نمی کردند به دلیل مشقتهایش و به دلیل سختیهایی که وجود داشت.

من یادم هست شب عید وقتی پای صحبت رجوی می نشستیم خیلی ها در نشست از شدت خستگی چرت می زدند. من که در آماده سازی های صحنه و نور بودم تا صبح مشغول کار بودم. از سوار کردن راکها و پروژکتورها گرفته تا تنظیم نور و نورپردازی. کار ما طوری بود که ایجاب میکرد تا آستانه سال نو به کارمان ادامه دهیم. حتی وقت نمی کردیم تا قبل از سال نو به کارهای فردی خودمان بپردازیم. در آن شرایط وقتی سال تحویل فرا می رسید دیگر نایی برایمان باقی نمی ماند . من عید واقعی را زمانی احساس کردم که از سازمان جدا شدم. مخصوصا اینکه در کنار خانواده خودم بودم و حال که تشکیل خانواده دادم در کنار خانواده ام اعیاد را به واقع احساس می کنم و لذت می برم. به امید روزی که دوستانی که هنوز در اسارت فرقه رجوی هستند آزاد شوند و از نحوست رجوی خلاص شوند.

محمد رضا گلی

خروج از نسخه موبایل