خیره سری مسعود رجوی بود که باعث کشتار شد

هر سال در این ایام به یاد روزی می افتم که تداعی آن برایم بسیار ناراحت کننده و زجر آور میباشد، تلاش میکنم در یک مطلب موجز و کوتاه به آن بپردازم.

حمله ۱۹ فروردین نام حملۀ خونین به قرارگاه اشرف توسط ارتش عراق میباشد. در روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ مصادف با جمعه ۸ آوریل ۲۰۱۱ نیروهای عراقی با بیش از ۱۴۰ خودروی نظامی و ۲۵۰۰ نفر وارد قرارگاه اشرف شدند. که طی آن درگیری ۳۶ تن از ساکنان اردوگاه اشرف کشته و بیش از صدها نفر مجروح شدند .

قسمت شمالی اردوگاه اشرف به تصرف نیروهای عراقی در آمد. این درگیری در حالی صورت گرفت که ساکنین اشرف در جریان سقوط حکومت دیکتاتور عراق ( صدام حسین ) جمع‌آوری سلاح‌های خود را پذیرفته بودند، یا بهتر بگویم مجبور به تحویل سلاحهای خود شدند زیرا ارتش آمریکا گفته بود اگر تسلیم نشوند هدف خواهند بود. اما در حملۀ نیروهای ارتش عراق اعضای سازمان با دست خالی مقاومت کردند تا مثلا از جان خود محافظت کنند در حالیکه سران فرقۀ رجوی در سوراخ موشهایشان مخفی شده و کسی از آنها کوچکترین آسیبی ندید.

رجوی در بعد از حمله، زمانی که مطمئن شد جانش در خطر نیست به صحنه آمد و این واقعه را ” فروغ اشرف ” نامید، او تلاش میکرد حماقت های خود را با بازی با کلمات بپوشاند ولی برای همه پُر واضح بود که این کشتار یک علت و عامل اصلی داشت و آن چیزی نبود بجز خیره سریها و لجاجت های بی حد و حصر رجوی ، زیرا به خواسته های دولت وقت عراق وقعی نگذاشت. دولت وقت عراق خواسته هایی داشت که باید مورد توجه قرار میگرفت تا مانع از هر گونه خونریزی و کشتار گردد ولی رجوی هیچگاه نمی خواست به آنها توجه کند زیرا فکر میکرد حتی در صورت کشتار ساکنان، او برندۀ اصلی این ماجرا خواهد بود.

او اصلا هیچ ترسی از اینکه ممکن است در هر حمله ای نیروهایش تلف شده و کشته شوند، نداشت، اتفاقاً استقبال هم میکرد.
واقعا نوعی سادیسم و مالیخولیای وحشتناکی گریبانگیرش بود که تصورش برای هر آدمی کار بسیار دشوار و سختی است. او در یک پروسۀ چند ماهه تلاش کرد که نقطۀ جوش درگیری با نیروهای عراقی را تا میتواند بالا ببرد و دولت عراق را مجبور به درگیری نماید، چون معتقد بود که باید دولت عراق در انظار و افکار عمومی و سازمان های بین المللی محکوم شده تا به خواسته های “مسعود رجوی” تن بدهد ، چیزی که هیچگاه اتفاق نیفتاد و تنها کسی که دچار خسران و ضرر گردید کسانی بودند که یا کشته شدند و یا بشدت مجروح گردیدند.

بسیار بر این عقیده پایبند هستم اگر در آن درگیری کسی زنده و سالم ماند بسیار خوش شانس بود زیرا بسیار گسترده و سنگین بود، طوری که تصورش هنوز برایم بسیار سخت و دشوار میباشد، حتی الان که به آن روز فکر میکنم میگویم زنده ماندن من و بقیه واقعاً شانس بود و یا بعبارتی خواست خدا بود. هر چند که در آن حمله من از ناحیه پای راست گلوله خورده و مجروح شدم ولی باز فکر میکنم زنده ماندم معجزه بود. بعد از آن ماجرا من چهار بار از ناحیه پا مورد عمل جراحی قرار گرفتم ولی هنوز که هنوز است بخاطر آن جراحت مشکلاتی دارم که گریبانگیرم می باشد.

باید اعتراف کنم تلخ ترین قسمت ماجرای آن حمله کشته شدن 36 نفری بود که اغلب جوان بودند، بیچاره ها چه آرزوهایی که نداشتند، ولی همه شان را رجوی به مسلخ مرگ فرستاد تا با آشامیدن خون آنان به عُمر نکبت بار خودش بیفزاید، و این داستان هنوز ادامه دارد و خون آشامی رجوی به پایان نرسیده است.

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل