با سلام به برادر عزیزم محمد آقا
نمیدانم از کجا برایت بنویسم از دوری ات، از هجران جانسوزت ، از فراق بی پایانت و یا از آغوش گرمت آن گاه که مرا می فشردی و پشتوانه ام در میان محله بودی .
مدت مدیدی است که در رویا ، خود را رها و در کنارت مینشینم و شروع به صحبت با تو میکنم، از دل تنگی هایم برایت حرف میزنم و تو را میبینم که فقط گوش می دهی! مدتی است که در خیال خود، تو را ترسیم میکنم اما هر چه مداد نقاشی ام را بروی ذهنم میفشارم نمیتوانم صورت فعلی تو را بکشم! چرا که حدود چهل و اندی سال است که از تو حتی عکس و تصویری ندارم و نمیدانم چگونه ای.
محمد آقا، برادر بزرگم، حامی و اتکای من در محله و کوی و برزن ، دل تنگم برایت و دل نگران!
نمیدانم چگونه تو را دربند نموده اند که حال ما را جویا نیستی؟ آخر تو اینگونه نبودی.
نمیدانم چگونه تو را ساکت نموده اند که صدای تو را نمیشنوم؟ زیرا تو شوخ و شاد و پر از هیاهو بودی.
نمیدانم چگونه تو را در زندان خودشان اسیر نموده اند که سراغ ما و اقوام و دوستان را نمیگیری ؟ زیرا تو در بین فامیل و دوستان از همه بیشتر به همه سر می زدی و جویای احوال همه بودی.
اما من امیر، برادر کوچکت میدانم آنان هرآنچه کنند تو مال من و خانواده و دوستان بوده و هستی. روزی را میبینم که دوباره در کنارت به هر کوی و برزن رفته و با هم به اقوام سر می زنیم و تو رها از این تشکیلات مخوف شده و زندگی را از سر خواهی گرفت .
منتظرم حرکت کنی و بندها را از دست و پایت باز کنی و اسارت خود را پایان دهی تا صبح رهایی را در کنار هم جشن بگیریم.
برادر کوچکت امیر خطیبی