در دو قسمت قبلی در مورد آشنایی با سازمان مجاهدین و رفتن به اشرف و مسائلی که در مناسبات جهنمی مجاهدین شاهدش بودم توضیح دادم و اکنون قصد دارم به مرحله سوم بپردازم.
این مرحله برای من مهمتر از دو مرحله قبلی است چون معنی زندگی را فهم کردم و متوجه شدم چیزی که رجوی در مورد زندگی می گوید یک مشت دروغ است.
من با تشویق برادرم تصمیم گرفتم به ایران و نزد خانواده ام برگردم و می دانستم رجویها باز دست به تخریب من و ما خواهند زد و ما را مزدور و … خواهند نامید ولی این چیزی نبود که مانع از حرکت من به سمت خانواده ام بشود چون عطش دیدار در وجودم شعله می کشید و چیزی جایگزینش نبود. در اواخر اسفند سال 83 به همراه تعداد زیادی به ایران برگشتم. من به محض دیدن برادرم و بقیه اعضای خانواده انگار تازه متولد شده بودم. با اینکه نمی دانستم در آینده سرنوشتم چه خواهد بود ولی از اینکه نزد خانواده ام برگشته بودم واقعاً خوشحال بودم.
بعد از دیدار با بقیه اعضای خانواده و فامیل کم کم برایم فضای داخل کشور روشن شد که چگونه این سالها به دنبال پوچی بودم.
من بعد از چند ماه سر کار رفتم و مشغول کار شدم. سپس تشکیل خانواده دادم، درس خواندم و مدرک دانشگاهی گرفتم.
در میان تمام این دستاوردها و آرامشی که دوباره به دست آورده بودم، چیزی که من را بسیار آزار می داد دیدن رنج و شکنج دوستانم در اشرف و مناسبات سازمان بود. می توانستم مانند دوستانم بحث سازمان را کنار گذاشته و به زندگی خودم بپردازم ولی فکر دوستانم در اشرف مانند خوره من را میخورد و در نهایت تصمیم گرفتم برای افشای ماهیت ضد انسانی رجوی گام برداشته و خانواده هایی که هیچ شناختی از ماهیت رجوی ندارند را به آگاهی برسانم و در این مسیر چندین بار به همراه خانواده ها به اشرف رفتم و چیزهایی مشاهده کردم که برایم تعجب آور بود. زمانی رجوی پز حمایت از خانواده را می داد اما می دیدم که به زدن سنگ و میله های نوک تیز آهنی و توهین به خانواده ها رو آورده و در نهایت رجوی عنوان داشت خانواده کانون فساد است و این گونه رجوی کینه عمیق خود را نسبت به خانواده ها به نمایش گذاشت و ابعاد دیگری از ماهیت ضد انسانی رجوی برایم روشن تر شد. اینکه من در گذشته در کجا حضور داشتم! و برایم روشن شد راهی که در پیش گرفتم بسیار درست است.
اکنون وقتی به همراه خانواده ام بیرون می رویم بسیار اظهار شعف می کنم و خدا را شکر می کنم که توانستم از جهنمی که رجوی برایم درست کرده بود نجات یابم.
من در کنار سیاج های اشرف متوجه شدم رجوی چه فرد کثیفی است و این ذهنیت بعد از افشاگری خانم بتول سلطانی کامل شد و هر روز با افشاگری دوستان جدا شده ابعاد دیگری از جنایت های رجوی برای من و بقیه روشن می شود.
وقتی بعد از دو دهه به زندگی خودم نگاه می کنم در می یابم که رهایی از فرقه رجوی یک موهبت الهی بود و خدا را شکر می کنم.
اکنون برای دوستانم که هنوز در چنگال جهنمی رجوی گرفتار هستند می گویم زندگی آن چیزی نیست که رجوی معنا می کند او مقدس ترین گفته پیامبر را نقض کرده و آنرا فاسد می نامد. آیا می توان برای چنین فردی ارزش قائل بود؟ آنها اکنون به مزدوری آمریکا مشغول هستند. آن شعارهای به ظاهر انقلابی و مبارزه با آمریکا چه شد؟ دوستان عزیز برای یک بار شده تابلو آینده زندگی خود را رسم کنید و به رهایی فکر کنید و آن را بدست بیارید.
این خلاصه ای از پروسه سه مرحله از زندگی ام بود که خیلی کوتاه به آن پرداختم ولی در نهایت با توجه به گرفتار شدن در مناسبات سازمان و رهایی از آن بسیار خوشحال هستم و این خوشحالی قابل وصف نیست و امیدوارم روزی بقیه اعضای فریب خورده سازمان مجاهدین از چنگال جهنمی رجوی رها شوند و آن روز دور نیست.
پایان
هادی شبانی