مادر سعادت سالهاست که در حسرت یک دیدار ساده با سه فرزندش در سازمان مجاهدین خلق، گذران عمر می کند و امید دارد که یک روزی با دلبندانش دیداری داشته باشد، این بار نیز با حضور در دفتر انجمن نجات استان آذربایجان شرقی، خطاب به فرزندانش فایلی تصویری فرستاده است که با گویش زیبای آذری از زبان یک مادر دردمند تقدیم می گردد.
خانم حمائل غنی زاده ( مادرسعادت) :
مهری جان سلام، من که الان اینجا نشستم ، عکست رو در تلویزیون می بینم، صحبت هایت را می شنوم ، نگید که بی خبرید، خبر دارم ولی آدم یادی هم از مادرش می کند، خودت گفتی که روز مادر هیچوقت از یادم نمی ره، روز مادر ایام عید ، آخه شما چطوری دنبال دمکراسی هستید؟ مادرتون را فراموش کردید، اگر اینجوریه نمی خوام اصلا نیائید، من شما را نمی خواهم، وقتی مادر را چند سال فراموش کردید، یک نامه یک سلام، مگر اسلام شما با اینا فرق می کنه ؟ من سن و سالم بالا رفته ، این را بدانید اگر دیر اقدام کنید، دیگر مرا نخواهید دید، توی بدنم جای سالمی نمانده است، چشمانم از گریه کردن کور شده است، هیچی نمی تونم بنویسم و بخوانم، فقط از خدا عمر می خواهم تا شما را ببینم بعد بمیرم، آرزوی اصلی ام همینه ، از خودتان خیلی مراقبت کنید، خیلی حرفها برای گفتن است ، الان یادم نمیآید، توی خونه وقتی غمگین می شوم شروع می کنم به نوشتن روی کاغذ، اما فایده چیه اون کاغذها به دستتون نمی رسه، یک جواب هم نمی نویسید، برای خودتون یادآوری بکنید که من با چه مصیبتی شما را بزرگ کردم، همه می گفتند که بچه های تو چقدر باوفا هستند، ولی وفای شما را هم گرفتند و بی عاطفه شدید، خیلی ناراحتم خلاصه کلام ، یک خبری از خودتان بدهید وشما هم درخواست ملاقات بدهید، حق شما درخواست ملاقات با خانواده هایتان است ، در جمهوری اسلامی هفته ای یک بار برای ملاقات شما می آمدیم، هر هفته از شما نامه دریافت می کردم، مگر الان شما در آنجا دشمن مریم رجوی شدید که به شما اجازه ارتباط نمی دهد؟ اصولا حداقل سالی یک بار باید برای شما حق ملاقات بدهند ، یا دو سال یکبار … ببینید چند سال است که ملاقات نداشتیم، حرف زیاد است اما دلم به درد آمده است، مهری، ناهید، محمود، مخصوصا محمود که اصلا او را در فیلم ها هم ندیدم، ولی دخترهایم را دیدم، یادی از من بکنید نمی دانم با چه زبانی بگویم ، یاد کنید من مادر هستم، خودت می گفتی روز مادر هرگز فراموشم نمی شود، الان مادر ، خانه ، همه چیز را فراموش کردید، برادرتان را هم فراموش کردید، ناصر برادر شما الان دو پسر دارد، بچه های برادرتان هستند، اصلا این را می دانید؟ سهند و آراز اسم های ترکی این نوه هایم هستند، چی بگم؟ دلم خیلی پره ولی دیگه نمی خواهم چیزی بگویم، اما تا یادم نرفته به محمود بگوئید یادم رفته تولدش را تبریک بگویم، فراموش نکردم ولی گرفتار هستم، انشاا.. این بار برای تولد محمود هم یک نوشته ای می فرستم، محمود را خیلی کم دیدم، شما را کمابیش دیدم ولی او را نه. (در برنامه ثریا ). عرض دیگری ندارم، صورتتان را می بوسم، به همه ی دوستانتان هم سلام مرا برسانید، از مریم رجوی بخواهید که امکان ملاقات برای شما بدهد، بگوئید ملاقات حق ماست، مگر خود مریم رجوی فرزند ندارد؟ آیا خودش فرزندش را نمی بیند؟ آخر من 30 سال است که فرزندانم را ندیدم، من مادر می دانید چطور فرزندانم را بزرگ کردم؟ بدون حضور پدر من آنها را بزرگ کردم، من یک زن جوان در غربت فرزندانم را بزرگ کردم، فرزندانم برای خودتان یادآوری کنید من شما را چطور بزرگ کردم، لطفا ما را فراموش نکنید، من و برادرهایتان را فراموش نکنید، من با برادرتان مسعود زندگی می کنم، مسعود را خیلی اذیت می کنم. همیشه زحمت دکتر بردن من را او می کشد، من دیگر آن آدم سابق که دیده بودید نیستم، زمان عوض شده است و من هم تغییر کردم و پیر شدم، هر دو روز یک بار زمین می خورم، اصلا وضعیت خوبی ندارم، فقط به خدا التماس می کنم که مرا فعلا نبرد، بچه هایم را ببینم، بعد مرا ببرد. همه مادرها را دعا می کنم چون می دانم همه نیاز دارند فرزندان خود را ببینند، شما هم کمی انصاف کنید، دسته جمعی بروید و حرفتان را بزنید، بگوئید ما می خواهیم مادرمان و خانواده هایمان را ببینیم، شما چیز زیادی نمی خواهید، حتما این کار را بکنید، نامه بدهید، زنگ بزنید، این کار را بکنید تا ما هم ذره ای شاد شویم، صورتتان را باز هم می بوسم، به تک تک شما سلام دارم، به همه سلام برسانید، راستی دخترهایم ، محمود چطور است؟ شما را که اذیت نمی کند؟ محمود خیلی بچه ی خوب و باغیرتی بود…
این مادر پیر از شدت تالمات روحی نتوانست پیام خود را به پایان ببرد، توان ادامه را نداشت و با گفتن اسم پسرش محمود، پیام خودش را قطع کرد. بله سخن آغازین و پایانی تمام مادران حسرت بدل نام فرزندانشان است، متاسفانه مادری را سراغ داریم که با در آغوش کشیدن قاب عکس فرزندش جان داد …
براستی این رهبران سازمان ، عاطفه و انسانیت ندارند؟ مگر می شود درد دل این مادران را شنید و خون گریه نکرد؟ این چه سازمانی است که عشق و عاطفه را در درون نیروهایش کشته است؟ اگر دقت کنید دست چپ این مادر ، بدلیل بیماریهای مختلف فشار خون و دیابت و … آنقدر باد کرده است که به سختی لباس می پوشد! این صحنه ها غیرت هر فرزندی را به جوش می آورد، من به نوبه ی خودم دستان دردمند چنین مادرانی را می بوسم وبرای رساندن این مادران به فرزندانشان از هر کوششی فروگذار نیستم.
مریم رجوی باید شرم کند که ثمره زندگی این مادر و سه فرزند او را گرفته وبه غل و زنجیر کشیده است… زهی بی شرمی و وقاحت.
بخشعلی علیزاده