نامه سرشار از احساس پدر مجتبی علیمردانی

پسر عزیزم، نور چشمم، مجتبی جان

سال‌هاست که دلم، این دل شکسته و خسته‌ی پدری، به امید شنیدن صدایی از تو می‌تپد. از روزی که مادرت از میان ما رفت، تنها پناه دل بی‌قرارم، خاطره‌های با تو بودن است.

هر شب، بر روی عکس‌های قدیمیت دست می‌کشم، چشمانم را می‌بندم و خیال می‌کنم صدای شیرینت را می‌شنوم که می‌گویی: “بابا جانم.”

مجتبی جان، روزهای عمرم رو به پایان است. دیگر توان ایستادن زیر بار سنگین این دلتنگی‌ها را ندارم. هیچ آرزویی ندارم جز این که قبل از رفتن، یک بار دیگر صدای تو را بشنوم، سلامی، کلامی، نشانی از حیاتت.

تو همیشه دلیل افتخار و امیدم بودی. همیشه گفتم پسرم چراغ زندگی من است. اگر این پیام به دستت رسید، بدان که بابایت همچنان چشم به راه است. هیچ دیوار، هیچ فاصله‌ای، هیچ حرفی نمی‌تواند محبت میان ما را خاموش کند.

اگر بتوانی، راهی برای پیامی، تماسی، سلامی بیاب.
باشد که دل پدری که همه‌ی عمرش را با عشق تو سپری کرده، آرام بگیرد.

با همه عشق
بابای پیر و چشم‌به‌راهت
جانعلی علیمردانی

 

خروج از نسخه موبایل