ارتش ورشکسته – قسمت نهم

بر اساس یکی از بندهای به اصطلاح آتش بسی که بین فرقه تروریستی مجاهدین خلق و نیروهای ائتلاف به فرماندهی آمریکا، امضاء شده بود تمامی نیروهای فرقه که در خارج از اردوگاه کار اجباری اشرف مستقر بودند میبایست در ظرف یک ماه به این اردوگاه برگشته و نهایتاٌ در آنجا مستقر میشدند.

فرمانده هان فرقه فرمان بازگشت دوباره به اردوگاه را صادر کرده و نیروها یگان به یگان در حال بازگشت به اردوگاه بودند.این امر باعث تخریب روحیه و به وجود آمدن فضای یأس آلودی در بین نیروها شده بود.

به این سبب که همگی انتظار داشتند که در طی این جنگ وضعیت فرقه نیز تعیین تکلیف نهائی شود و دوران سپری شدن بیهوده عمر نیروها در بیابانهای عراق به پایان برسد. حال نیروها میدیدند که هیچ کدام از وعده های مسعود رجوی محقق نشده و دوباره باید به اردوگاه کار اجباری اشرف بازگردند.

در طول این روزهائی که از شروع جنگ نیروهای ائتلاف به فرماندهی آمریکا با دولت صدام حسین گذشته بود دهها نفر از اعضای فرقه که شرایط را مهیا دیده فرار کرده و.تعدادی نیز درحین فرار دستگیر شده بودند.در بین دستگیر شده گان، فرزند یکی از سران فرقه نیز وجود داشت. لازم به ذکر است که این فرد را پس از دستگیری به طرز اسفناکی مورد ضرب و شتم و شکنجه شدید قرار داده بودند.

تعدادی از نیروها هم که دیگر بار، تحمل بازگشت به اردوگاه کار اجباری اشرف را نداشته و همچنین راهی نیز برای فرار پیدا نکرده، اقدام به خودکشی کرده بودند.

یکی از این افراد سهیل ختار با نام مستعار ساشا، اهل همدان بود.این فرد پس از شنیدن صدور فرمان بازگشت دوباره به اردوگاه کار اجباری اشرف با شلیک چند گلوله به درون دهان خویش، خودکشی کرده بود

البته در مورد مرگ سهیل ختار حرفهای زیادی شنیده میشد. مسئولین فرقه مدعی بودند که وی در حین تنظیف اسلحه بر اثر بی احتیاطی کشته شده، بعضی از نفراتی نیز که سهیل را از نزدیک میشناختند میگفتند سهیل با سازمان خیلی مشکل پیدا کرده بود. آنها میگفتند ما ایمان داریم که سهیل را خود مسئولین فرقه، عمداٌ کشته اند. آری چگونگی مرگ سهیل در هاله ای از ابهام فرورفته بود و تا امروز نیز هنوز کسی نمیداند که سهیل دقیقاٌ چگونه کشته شد. اما همه ما که سهیل را میشناختیم بر این نکته ایمان داریم که سهیل از جنس فرقه نبود و خیلی با مسئولین فرقه اختلاف داشت.

یک نفر دیگر از نیروها فردی با نام مستعار مجید (کورش) بود که نام اصلی وی را متأسفانه فراموش کرده ام مجید هم یگانی من بود. بنابراین وی را من از نزدیک میشناختم. مجید تنها فرزند خانواده و اهل کرمانشاه بود. خودش میگفت که بابام ماشین سنگین دارد. بنا به گفته های خودش، وی در ایران قصد ازدواج با یک دختر راداشته که خانواده اش با این قضیه مخالفت میکنند. وی بر سر این موضوع با خانواده اش جروبحث کرده و سپس به حالت قهر ازایران خارج شده و به ترکیه رفته بود.

وی درترکیه با وعده های پوچی که مسئولین فرقه به وی داده بودند جذب شده و به عراق آمده بود مجید از اولین روزهائی که وارد اردوگاه کار اجباری اشرف شد و پس از آنکه متوجه گردید که وعده هائی که مسئولین فرقه به وی داده بودند پوچ و غیر واقعی است، با فرقه دچار مشکل شده و بر علیه وضع موجود اعتراض میکرد.

مجید بارها و بارها اعلام کرد که قصد جدائی از فرقه و بازگشت به زندگی عادی خویش را دارد.ولی مسئولین فرقه هرگز با درخواست های وی موافقت نکردند. وی مدتی نیز تحت شکنجه و بازداشت مسئولین فرقه قرار داشت.

خود من در زمستان سال 1381 خورشیدی در زمانی که در بازداشتگاههای مخوف فرقه زندانی بودم در یکی از روزها که من را برای بازجوئی میبردند در بین مسیر به طور اتفاقی مجید را دیدم که او را چند تن از مسئولین فرقه از یکی از بازداشتگاهها بیرون آورده و داشتند به جای دیگری میبرند.

مسئولین فرقه با به راه انداختن انواع شایعات جور واجور و زدن انواع تهمتها به وی قصد داشتند او را به سکوت وادار کنند. مجید را بعدها از یگان ما بردند. شنیده مشید که در یگان جدید، فرمانده اش (حمید آراسته) وی را خیلی اذیت میکرده است.

آخرین باری که من مجید را دیدم درست یکروز قبل از شروع جنگ آمریکا و عراق و در حین اعزام من و یگانمان به خارج از اردوگاه بود. مجید میگفت: (خداکند که دیگر این آخرین باری باشد که در اشرف هستیم.امیدوارم که همه مان از این جهنم لعنتی خلاص شویم).

مجید پس از شنیدن خبر بازگشت دوباره به اردوگاه کار اجباری اشرف و زمانی که سوار بر خودرو آیفا در حال بازگشت به اردوگاه بوده تعادل روحی خویش را از دست داده و تمامی افرادی را که سوار بر این خودرو بودند رابه رگبار گلوله بسته بود.

ادامه دارد…….

محسن عباسلو، کانون آوا.09.05.2008

خروج از نسخه موبایل