دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت پنجم

“>

توضیح کانون آوا:

تاریخ معاصر ایران حوادث تلخ و ناگواری را تجربه کرده است یکی از این حوادث بسا آموزنده سرنوشت کسانی است که برای آزادی و سرفرازی مردم ایران خود اسیر مناسبات غیر انسانی سازمان مجاهدین شدند.

این فرقه سیاسی که با شعار " مرگ بر آمریکا" و " برای آمریکا ویتنام دیگری خواهیم ساخت" جوانان زیادی را به دام خود کشید، اکنون اعضای خود را به کمپ های آمریکاییان که هیچ کمتر از زندان نیست در خاک عراق منتقل می نماید.و خود نیز تحت حمایت و حفاظت ارتش امریکا می باشد.

سلسله خاطرات زیر که توسط کانون آوا تدوین و منتشر میگردد با همکاری یکی از اعضای جدا شده از فرقه رجوی می باشد که بعد از اعلام جدایی از سازمان مجاهدین در سال 2003 به کمپ امریکائی ها در مجاورت قرارگاه اشرف (واقع در شمال بغداد) منتقل شد و به مدت 5 سال در زیر چادر بسر برده است.

نویسنده خاطرات مزبور " امید پارس " که با آرزوی سرافرازی و آزادی مردم ایران مدت 16 سال از عمر خود را در سراب فرقه مجاهدین در عراق گذرانده است، بعد از این مدت جهت نجات از چنگال این فرقه مجبور به قبول اسارت جدیدی در کمپ امریکائی ها شد و خاطرات تلخ خود را به رشته تحریر در آورده است که اکنون جهت اطلاع هموطنان عزیز کانون آوا در انتشار و تدوین آن خود را مسئول می داند.

مطالعه این روزشمار بخوبی نشان میدهد هرکسی که به شعارهای توخالی رجوی اعتماد نموده در نهایت برای خلاصی از این مناسبات ننگین دوران سختی را پیش رو خواهد داشت که که هرگز تصور آن را نمی کرده است.

کانون آوا برای نویسنده این خاطرات که خوشبختانه در حال حاضر در دنیای آزاد و بدور از القائات فرقه رجوی زندگی میکند آرزوی موفقیت و سلامتی دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

“>کمپ اشرف در مقطع سرنگونی صدام حسین

“>

امید پارس

12.05.2008

قسمت پنجم ــ آبان 1383

“>

1 آبان

برنامه ماه رمضان اینجا راحته و ما که توی سازمان از صبح تا شب با دهان روزه کار می کردیم اینجا خیلی راحتیم و افطاری هم معمولا بچه های روزه دار همدیگر را صدا میکنند برای مهمانی. برنامه تفریح روزانه هم افتاده بعد از افطار و تا ساعت 10 شب درب بلوکها باز است. 3 آبان

امروز یکی از سربازان مصاحبه نفرات فراری را که از خبرگزاری ها پخش شده بود با کامپیوتر به ما نشان داد و فکر کنم بخاطر این همه نفرات ایزولیشن را آزاد کردند. 5 آبان

امروز سارجنت " اسکی " مسئول آشپزخانه موقع توذیع سحری عصبانی شد و فریاد می زد که معلوم نیست شما چه دینی دارید؟ می گوئید مسلمانید ولی اکثر شما تا صبح قماربازی می کیند!

علت این بود که بچه های بلوک 6 آمده بودند برای سحری و غذا کم آمده بود و کادرهای قدیمی می دانند که بلوک 6 اکثرا قمار می کنند و مشروب میخورند. 6 آبان

یکی از سربازها می گفت که محمود آشپزخانه که جزو فراری ها بوده با BBC“> مصاحبه کرده و گفته است که آمریکایی ها ما را شکنجه کرده اند. 7 آبان

امروز نفرات بلوک 5 با چند نفر هماهنگ کرده بودند برای فرار. نقشه این بود که نفرات بلوک ما باید چادر را آتش می زدند که سربازها مشغول بلوک ما شوند تا آنها بتوانند راحت فرار کنند ولی نقشه به شکست خورد چون نفرات سریع آتش را خاموش کردند و گارد آمد و عکس گرفت و گارد دور کمپ را زیاد کردند؛ برای نفراتی که می خواستند فرار بکنند مهم نبود که چند نفر در آتش سوزی مجروح شوند. 9 آبان

امروز چند نفر از بچه های قدیمی آمده اند و بچه های پاکستانی به آنها گیر داده اند که شما باید انقلاب کنید، این نفرات پاکستانی کسانی هستند که به بهانه کار فریب خورده اند ولی جالب این است که در زمانی که در قرارگاه بودند انقلابی دوآتشه بودند و دائم خواهر مریم! خواهر مریم میکردند. حتی در دوران مصاحبه با وزارت خارجه اینها شده بودند سمبل انقلاب خواهر مریم چون در مصاحبه با نفرات امریکایی گفته بودند ایدئولوژی خواهر مریم جهانی است و افتخار میکنند که اولین پاکستانی هستند که مجاهد شده اند، اما وقتی سر قبیله اشان برید و به کمپ آمد هم آنها پشت سر او راه افتادند و حالا همان سمبلهای انقلاب اینجا هم می خواهند بقول خواهر مریم نفرات را" به انقلابونند!" ولی این بار با عکسهای مجله سکسی که کله مریم و مسعود، فهیمه، شریف، احمد واقف، و نسرین و….. را روی عکس مجله ها چسبانده اند. بهرحال اینه همه اش از نتایج به زور آوردن نفرات برای مبارزه است. از امروز تاریخها را به میلادی می نویسم که خودم هم یاد بگیرم. 2 نوامبر

امروز دوباره حقوق دادند. من کاری نکرده بودم ولی اسم مرا خوانندو بهم 10 دلار دادند که بعد فهمیدم بعلت اعتراض نفرات سرحقوقشان کمی تعدیل کرده اند.

از امروز تغییر و و تحویل بین یگان میجر " وایپ " و کاپیتان " توماس " شروع شده، گروه " وایپ " زندانبانهای حرفه ای بودند و اکثرشان در گوانتانامو هم بوده اند ولی نفرات جدید همشان گارد ملی هستند ولی از ترس روی اسم لباسهایشان چسب زده اند. بچه ها هم آنها را به اسم سارجنت سفید، سیاه، لاغر، چاق و.. صدا میکنند و در مجموع خوش برخورد هستند.

یکی از سربازان قدیمی میگوید: اینها می ترسند که اگر شما فرار کنید اسم آنها را در مصاحبه هایتان بگوئید  4 نوامبر

امروز " جورجس " بچه های ارودگاهی را صدا کرد و گفت که دوشنبه و سه شنبه در 2 اکیپ جداگانه آنها را برای ملاقات با صلیب سرخ می برند. تقریبا روحیه بچه ها خیلی بالا رفته و بخصوص آنهایی که می خواهند بروند ایران.

از امروز نیروهای جدید مستقر شده اند و خیلی با بچه ها رفیق شده اند. 6 نوامبر

دیروز بچه ها را برای کار به قسمت زنان برده بودند که حدود 100 متری از کمپ ما فاصله دارد. چهار نفر هستند که دونفرشان به اصطلاح شورای رهبری یا معاون شورای رهبری بوده اند، یکی از بچه های خود سازمان است که به خارج فرستاده بودند وبعد برگشته بود و آخری هم از نفرات جدید است، به غیر از یکی همه آنها بی حجاب شده اند. 8 نوامبر

امروز قرار بود که بچه ها را ببرند برای ملاقات صلیب سرخ و نفرات دیگر انبوهی نامه نوشته بودند و بچه های اودوگاه آنها را در لباسهایشان جاسازی کرده اند چون می ترسند گارد موقع تفتیش آنها را بگیرد.

ما هم در چادرمان بزن وبرقص راه انداختیم چون اکثر بچه ها ما اردوگاهی هستند. ولی آخرکار گارد گفت که منتفی شده و بچه ها می گفتند " آمریکا جون با سازمان میگرده آنها هم بی برنامه شده اند.  9 نوامبر

ساعت 12.30 شب قراره که بچه ها بروند. بعد از آمار شب تا وقت پرواز بچه با هلی کوپتر همه زدند و رقصیدند.

ما فکر می کنیم که مسئله مهمی باشد، البته ما عادت کردیم مثل مجاهدین تابلو بکشیم و آخر سر هم مثل مسعود رجوی بگوئیم " کشک گفتم، کشک گفتی، کشک گفت " بالاخره ترک عادت موجب مرض است.

بچه ها را ساعت 12.30 بردند و به هرکدام یک کلاه خود و جلیقه دادند و با اتوبوس به سمت محل پرواز هلی کوپتر بردند.  10 نوامبر

همه منتظر هستند که شب بشه و بچه ها برگردند تا ببینم چه سرنوشتی برامون رقم می خوره؟

آمریکایی ها خیلی دروغ می گویند و خواهر مژگان هم گفته شما را جایی نمی فرستند ولی خوب ما هم برای خودمان خوشیم. یکسری از بچه ها هم به شوخی میگویند که هلی کوپترها به فرمان مسعود در طوفان شن سقوط کرده اند و می خواهند وسایل بچه ها را که رفته اند تقسیم کنند و همین هم موضوع خنده شده است.  11 نوامبر

بچه ها از ملاقات برگشته اند و انبوهی حرف برای گفتن دارند و اگر بخواهم بصورت محوری حرفهایشان را بنویسم به این شرح است:

ــ صلیب سرخ اصلا این افراد را بعنوان اسیر جنگی قبول ندارد، بدلیل اینکه در توافق عراق و مجاهدین و صلیب سرخ پرونده این نفرات در سال 1992 بسته شده است.

ــ تا به حال خود صلیب سرخ نمی پذیرفته که برای ملاقات بیاید.

ــ آنها یعنی صلیب سرخ تا به حال اطلاع نداشته که ما جدا از مجاهدین زندگی می کنیم و ما را گروهی از مجاهدین می شناخته است.

ــ صلیب سرخ فقط می تواند کار نفراتی را که به ایران می روند دنبال کند.

ــ آنها دوبار طی سال گذشته به اشرف آمده اند ولی مجاهدین آنها را دست به سر کرده اند و گفته اند که اصلا موضوعی وجود ندارد که شما بخواهید دنبال کنید و با یک فسنجان سر صلیب سرخ را هم شیره مالیده اند.

ــ همه بچه ها هم می گویند که آمریکایی ها خیی تلاش کردند و زمان زیادی گذاشتند برای مصاحبه ها.

ــ صلیب گفته است که به زودی برای دیدن کمپ می آید. 14 نوامبر

امروز عید فطر است. یا بهتر بگویم که ما امروز نماز عید فطر برگزار کردیم. صبح که برای نماز می رفتیم با کمال تعجب دیدم که خیلی از بچه ها روزه دار نیامده اند. بعد که بهروز سلطانی شد پیشنماز فهمیدم که نفرات در اعتراض به پیشنمازی او نیامده اند. بنابراین سه گروه نمازگزار داشتیم، یکسری کسانی که مرزبندی دارند با نفراتی که به ایران می روند، یکسری هم نفراتی که مرز ندارند و گروه سوم هم بلوچها بودند که نماز عید را به صورت اهل تسنن خواندند.

ما هم به شوخی می گفتیم " نماز بدور از سیاست "  15 نوامبر

امروز دوتا از بچه های بلوچ فرار کردند و آمده اند کمپ و دیروز هم یک نفر دیگر آمده که یادمه در روز معارفه خودش در انزلی (جولا) میگفت که در ایران هروئینی بوده و کارش مواد فروشی و خلاف بوده و حالا هم که آمده اینجا به آمریکایی ها گفته که مجاهدین مرا با قرص نگهداشته بودند و چون قرصهایش را قطع کرده اند او هم فرار کرده است. 16 نوامبر

دیروز و امروز همه نفرات را بردند برای آزمایش خون که معلوم شود چه کسانی هپاتیت و یا ایدز دارند. خدا رجوی را لعنت کند که هرچه معتاد و موادی را برای سیاهی لشکر آورده بود توی سازمان!

یکی جرات نداشت اعتراض کند و بگوید که آخه بابا جون آدم معتاد و مواد فروش، زن فروش، قاچاقچی به ناموس خودش هم رحم نمی کنه تو چطور به اصطلاح می خواهی اینها را انقلابی کنی؟ اینجا توی کمپ هم هر خرابکاری و بدنامی که هست زیر سر همین گوهران بی بدیل یا بی دلیل خواهر مریمه! 18 نوامبر

امروز بهنام معروف به پاپیون است دوباره دستگیر شد و به کمپ آمد. وی در مسیر آنا کوندا از ماشین فرار کرده بود و به یکی از روستاهای عراق رفته و خود را زندانی گریخته از زندان امریکا معرفی کرده بود و آنها هم او را دستگیر کرده وتحویل آمریکایی ها می دهند. قنبر به شوخی به بهنام گفت: آخر قبونت بشم، صدام بیست و چند سال داد به اینها خوردند و آخرش به او وفا نکردند، تو روی چه حسابی فکر کردی که اینها به تو کمک می کنند؟ 19 نوامبر

امروز " جورجن " آمد و برگه ای به ما داد که نامه " میلر " است. در برگه گفته شده که به زودی ایرانی ها را خواهند فرستاد.

امروز آخرین نفرات را برای چکاپ خون بردند که ما هم رفتیم.  20 نوامبر

امروز پشت چادرمان با پلاستیک و تخته یک حمام درست کردیم که بتوانیم بعد از ورزش دوش بگیریم.  22 نوامبر

از امروز رفتم سرکار و کار ثابت گرفتم که ماهی 120 دلار پول می گیرم. همه پولها پس انداز می شود و روز آخر که بخواهیم برویم پولهایمان را میدهند.

در ضمن پسر بلوچه که برگشته بود به سازمان دوباره آمد به کمپ، چون در تیم فوتبال اشرف اجازه نداده بودند که نفر ثابت بازی کنه و او را تعویض کرده بودند. معلوم نیست با این باید بگویم بیچاره ویا به سازمان که دنبال این است؟ 23 نوامبر

امروز دو نفر بلوچ آمدند به کمپ.  24 نوامبر

امروز یکی از بچه های قدیمی آمد به کمپ، وی سریع در سازمان مسئول شده بود ولی بعد از انقلاب خواهر مریم جلوی رشدش گرفته شده و حالا هم اومده تو کمپ بریده ها. 25 نوامبر

امشب شب شکر گزاری آمریکایی ها است و شام بوقلمون دادند. 26 نوامبر

امروز هم را به خط کردند و سوال میکردند که به کدام کشور می خواهی بروی؟ در واقع سوال اصلی این بود که آیا به ایران می روی یا نه؟ ما هم از یک سرباز پرسیدم که قبرستان به انگلیسی چه می شود و هر کس که به سرهنگ می رسید می گفت " قبرستان " و همه می زندند زیر خنده.  27 نوامبر

امروز علی مرادی یکی دیگر از نفرات یگان مستقل به کمپ آمده وی 4 ماه در خروجی بود و آخرسر فهمید که مجاهدین چه کسانی هستند.28 نوامبر

امروز Bottel Shower“> را درست کردند که یک اتاقک چوبی است و می شود با ظرفی آب داخل آن دوش گرفت.

ادامه دارد…