نماد سایت انجمن نجات

به مناسبت گفتگوی سیمای فرقه رجوی با اسماعیل پورحسن

مهرداد نوروزی برادرزاده محمدجواد نوروزی

مهرداد نوروزی برادرزاده محمدجواد نوروزی

مهندس مهرداد نوروزی از فعالین مرتبط با انجمن نجات گیلان که عمویش محمد جواد نوروزی را در اسارت دهشتناک فرقه ستیزه جوی رجوی دارد، پس از تماشای شوی نمایشی سیمای نفاق در مصاحبه اجباری با اسماعیل پورحسن عضو گرفتار در اسارتگاه مانز آلبانی ، احساس خود را به زیبایی تمام طی نامه ای به پوراحمد مسئول انجمن نجات گیلان به رشته تحریر در آورده و درخواست کرده است که در سایت روشنگر انجمن نجات انعکاس یابد.

***

سلام و درودها جناب پوراحمد عزیز

دیدن مصاحبه‌ اخیر اسماعیل پورحسن، برای من چیزی بیش از تماشای یک برنامه تبلیغاتی نبود، بنده این گفت‌ و گو را بارها و بارها دیدم و با هر بار دیدن چیزی در دلم فرو ریخت نه بخاطر آنچه گفته شد، بلکه به‌ خاطر آنچه نباید گفته می‌شد و گفته شد. گویی انسان نه در برابر دوربین، که در برابر یک سیستم مهارگر ایستاده بود، سیستمی که او را از “خود بودن” تهی کرده است.

من این گفتگو را نه یک مصاحبه، بلکه بازتابی از یک اسارت ذهنی دیدم. اسارتی که بسیار آشناست. چرا که سال‌هاست عموی خودم محمدجواد نوروزی گرفتار همان بندها و همان دالان‌های تکراری فرقه‌ای‌ست که از حقیقت فقط “نقل قول” را آموخته و نه تجربه را.
آدم‌هایی که فکر می‌کنند آزادانه می‌اندیشند، اما آن‌چه در ذهن دارند، بازتابی از سیستم و ساختار مغزشویی‌ ‌ست که اجازه‌ اندیشیدن را سلب کرده است.

اسماعیل پورحسن در طول این مصاحبه، لب به هیچ واقعیت ملموسی نگشود. هیچ نشانه‌ای از رنج، از تردید، از ستیز درونی، از پرسش، از تماس با خانواده و از یادِ برادرش که در پی نجات اوست، نبود. فقط واژه‌هایی آغشته به دلهره و ترس. گفتمانی قالبی، مصنوعی، کنترل‌شده و از پیش مهندسی‌شده.

بارها به خودم گفتم: آیا این همان کسی‌ست که باید حقیقتی را فاش کند؟ یا فقط تریبونی‌ست برای تکرار چیزی که از او خواسته شده است؟

فرقه رجوی در این مصاحبه نیز، همان کاری را کرد که سال‌هاست با امثال محمدجواد نوروزی کرده و می‌کند. انسان را به ابزاری برای تحکیم هویت پوشالی خود بدل می‌کند. حقیقت این است که فرد دیگر خودش نیست. او با زبان فرقه حرف می‌زند. با منطق فرقه فکر می‌کند و با اراده‌ فرقه زندگی می‌کند.

من بارها این مصاحبه را دیدم؛ بارها عقب زدم و جلو رفتم و بارها حسرت خوردم. حسرت از اینکه چرا کسی نمی‌تواند بگوید ” من می‌خواهم برگردم و آزاد زندگی کنم “. چرا کسی نمی‌تواند از پشت دوربین فریاد بزند که “من اسیرم”.

این سکوتِ تو در تو، زخم می‌زند و برای منی که یکی از اعضای خانواده‌ام، سال‌هاست در همین بند گرفتار است هر کلمه از این سکوت، طنین آشنای شکنجه است.

من در چهره‌ی اسماعیل سایه‌ای از محمدجواد را دیدم با همان نگاه‌های کنترل‌شده، همان طنین محافظه‌کارانه و همان جملات نصفه‌نیمه‌ای که نکند بر دیوارهای ذهنی فرقه ترک بیندازد. گویی برای این‌ها حتی نفس کشیدن نیز باید اجازه ای باشد.

خطاب به مسئول انجمن نجات گیلان:

آقای علی پوراحمد عزیز شما به‌ عنوان مسئول انجمن نجات گیلان، بهتر از هرکس با این دام‌های ذهنی و روانی آشنایید. این گفت‌وگو نیاز به تجزیه و تحلیل‌های آنچنانی ندارد. خودش به قدر کافی گویای اسارت است. اما مهم‌تر از آن وظیفه‌ ماست که تلاش کنیم صدای خانواده‌ها شنیده شود. صدای برادری که دلش در ایران برای اسماعیل می‌سوزد. صدای فرزندی که پدرش را ندیده. صدای مادری که هر شب به قاب عکس زل می‌زند و..

این مصاحبه اگر چیزی نداشت یک چیز داشت:
هشدار به ما که باید بیشتر گفت، بیشتر افشا کرد، بیشتر تلاش کرد. نه برای افشای چهره‌ فرقه که سال‌هاست پوسیده و رسواست، بلکه برای رهاییِ انسان‌هایی که از انسان بودن فقط پوسته‌ای برای نمایش دارند متاسفانه.
خدا یار و یاورت باشد که یار دیرین دلسوز خانواده های دردمند و چشم انتظار اسیران رجوی هستی.

با احترام
مهرداد نوروزی

خروج از نسخه موبایل