آقای رجوی
می خواهم سخنی را با شما آغاز کنم آنقدر در تشکیلات شما سختی کشیده ام که نمی دانم از کجا شروع کنم.
من در زمان جنگ سرباز بودم و در جبهه بدست نیروهای شما اسیر شدم. مرا به اردوگاه خودتان منتقل کردید در اُردوگاه توسط افرادی بنام سید سادات دربندی (عادل) و مجید عالمیان شستشوی مغزی شدم. با کلی وعده وعید مرا وارد تشکیلاتتان کردند و وقتی وارد تشکیلات شما شدم با تشکیلاتی بی روح و سکت مواجه شدم. خسته شده بودم و با سران موضوع را مطرح کردم. به آنها گفتم وعده هایی که در اردوگاه به من دادید به آنها عمل کنید با سرکوب و تحقیر مواجه شدم. تمام وعده هایی که سرانت در اردوگاه به من داده بودند کذب بود. در واقع مرا فریب دادید. سرانت به من گفتند پادگان اشرف قانون دارد ( ورود آزاد است خروج ممنوع است). چندین بار درخواست کردم از پادگان اشرف خودم را نجات دهم که جواب هر درخواست از طرف سرانت برخوردهای فیزیکی و زندان کردن در کانکس ( بنگال ) بود.
و اما بیاییم سر اصل مطلب…
نوزده سال و اندی مرا در پادگان اشرف نگه داشتید آنهم در یک حصار بسته و قطع با دنیای بیرون . نشست پشت سر نشست، سرکوب و تحقیر کردن من و امثال من پشت سر هم . شما در نشست های عمومی فقط بر سر ما عربده می کشیدید. صدام حاکم عراق بود و شما خودت را ابر قدرت می دیدی، قدرت طلبی شما را کور کرده بود، از من چندین سال بیگاری کشیدی. برای شما تبدیل شده بودم به برده، خودت را مالک ما می دانستی و در پادگان اشرف زیر پوش سرنگونی هر بلایی دلت خواست بر سر ما آوردی و هیچ کس خبر دار نشد. برای خودت می تاختی .
برای خوش خدمتی به اربابت صدام واحدهای عملیاتی (تروریستی) راه اندازی می کردی. سر یک سری نفرات کلاه می گذاشتی و آنها را به داخل ایران اعزام می کردی. با خمپاره خون مردم بی گناه ایران را بر زمین می ریختی. از افتخاراتت این بود که هر چه بیشتر خون مردم ایران را بر زمین می ریختی. به اربابت صدام گزارش می دادی و در عوض اربابت نفت بیشتری برای فروش به شما می داد. پایه و اساس سازمان تو روی دروغ سوار بود. خبر نداشتی روزی می رسد دروغ هایی که در نشست ها می گفتی به ضد خودت تبدیل شود و با این همه جدا شده مواجه شوی و شما را افشا کنند.
قبل از جنگ ائتلاف با عراق، منظورم آخرین نشستی که با سرانت داشتی، گفتی اگر آمریکا به عراق حمله کند که بعید می دانم حمله کند ما به رژیم ( جمهوری اسلامی ) حمله می کنیم. آمریکاییها نمی توانند مانع رفتن ما شوند، ستاد فرماندهی با شما در جنگ خواهند بود. من و مریم صلیب خودمان را بر می داریم و جلوی نیروها حرکت می کنیم. جنگ آمریکا شروع شد اما نه خبری از شما و نه خبری از مریم بود و نه خبری از ستاد فرماندهی شما!
وقتی اربابت سرنگون شد خبر دار شدیم قبل از شروع جنگ زنت مریم دست ستاد فرمانده ایش را گرفته و الفرار به فرانسه . و خودت هم معلوم نبود کجا مخفی شده بودی! ما مانده بودیم زیر بمباران آمریکا در بیابانهای عراق و وضعیت صنفی اسفناکی داشتیم . آقای رجوی این همه عربده کشی برای چی بود؟ می خواستی خودت را به کی اثبات کنی؟ در مانور باصطلاح غرش شیر شرکت کردی از داخل نفربر عربده می کشیدی با چنگ و ناخن و دندان مریم را به تهران می بریم. از عراق نتوانستی مریم را به تهران ببری و الان کیلومتر ها از ایران دورش کردی.
خبر داری قشرهای مختلف جامعه از دانشجو گرفته تا کارمند و … از شما متنفرند؟ شما یک دندان پوسیده ای هستی که مردم شریف ایران شما را کندند و انداخته اند دور. مردم شریف ایران ایدئولوژی شما را به هیچ عنوان نمی پذیرند. ایدئولوژی پوسیده و عقب مانده!
خدا را شکر اربابت صدام سرنگون شد و شاخ شماها شکست. بعد از سرنگونی اربابت صدام شما مثل بادکنک ترکیدید. از سال 2003 تا به حال خودت را مخفی کردی. بعضی وقتها مثل دُم خروس بیرون می زنی. پیام پوشالی می دهی آنهم نه با صدای خودت از تلویزیون اختناقت بلکه مجری پیامت را می خواند . در پیامهایت از ارتش آزادی نام می بری! کدام ارتش؟ ارتشی که نه لباس فُرم دارد و نه سلاح! این ارتش نیست نیروی کار محسوب می شود. در عراق هم ارتشی در کار نبود سیاهی لشکر بود .
برگردیم به عقب یادتان می آید در نشست طعمه در مقر مخوف باقرزاده چه بلایی بر سر ما آوردی؟ چهار ماه تمام زیر ضرب تو و شورای سرکوبت بودیم. در یکی از جلسات در نشست طعمه گفتی: من از همان اول بزرگترین اشتباه را کردم. اسیران پیوسته را داخل مناسبات مجاهدین راه دادم . عجب وقاحتی داری شما! بعد از چندین سال بیگاری از ما اسیران تازه یادت افتاده که اشتباه کردی. ما را در مناسبات مجاهدین راه دادی . تعداد زیادی از همین اسیران را برای عملیات های تروریستی به ایران فرستادی و آنها را به کشتن دادی. آقای رجوی خودت را کجا نشاندی؟ خودت را چی می بینی؟ چرا فکر می کنی همه بایستی فدایی شما شوند. تو اصلا کی هستی. جز یک خائن به مردم ایران. همه مردم ایران تو را به عنوان خائن به وطن می شناسند . حرف ها زیاد است موکول می کنم برای فرصتی مناسب و در پایان به تو و زنت مریم می گویم که هیچ وقت ایران را به چشم نخواهید دید. ایران جای شما زالوها نیست.
فواد بصری

