خاطرات قادر رحمانی ـ قسمت چهارم

در نشستی که از آن به انقلاب ایدئولوژیک یاد می کنند یکی از نفرات پرسید: برادر مسعود من تا حالا و هرگز به ذهنم نزده که از سازمان ببرم و از اینجا (اشرف) بروم ولی بالاخره ما اینجا چکار می کنیم شاید بهتر است بگویم ما برای مبارزه آمده ایم، مبارزه چی شد؟ سرنوشت ما چه خواهد شد؟
مسعود: (باخنده) آنقدر کار داریم که نگو و نپرس!! یکی از کارهایمان تعمیق انقلاب است (خنده حضار)
مریم: سوال خوبی کرد انقلاب پشت شما مانده، رهبری همه چیزش را فدا کرده!! حالا نوبت شماست (خوب است معنی فدا را نیز یاد گرفتیم). بعـد از اتمـام نشست ها، به دستـور فرمانـدهان افـراد بایستی گـزارش می نوشتند گویا موضوع خیلی جدی بود قدیمی ها مو به مو اوامر فرماندهان را رعایت می کردند تا مارک نخورند. در یکی از روزها داخل آسایشگاه مشاهده کردم افراد بسیاری در حال نوشتن گزارش هستند. از یکی از نیروها (حسن زارعی) پرسیدم چه خبر است؟ اینها دارند چه چیزی می نویسند؟ حسن گفت: وقتی بحثی می شود و در نشستی شرکت می کنیم نفرات برداشت های خود را برای مسئولین گزارش می کنند. در این حین رحمان فلاحت نژاد که در گوشه ای ایستاده بود مرا صدا کرد، به طرف او رفتم رحمان گفت: قادر از حسن سوالاتی کردی؟ او قبلاً یک فرمانده بود، بلافاصله از رحمان پرسیدم حالا چرا فرمانده نیست؟ رحمان گفت: حقیقتی را به تو می گویم ولی بین خودمان باشد حسن و فردی به اسم عباسعلی حقیقت که بعداً سال 70 برید با هم رابطه ی جنسی داشتند به همین خاطر رده او را گرفتند. با این حال من هم به خاطر اینکه از قافله عقب نمانم یک گزارش دو خطی نوشتم و مسئول اول شدن مریم را تبریک گفتم دو ساعتی نشد که مهین شفق نیا مرا به اطاق خود صدا کرد و به تندی گفت: " واقعاً خسته نباشی، تو خجالت نمی کشی الان حدود چندین ماه است اینجائی و حال یک گزارش دو خطی نوشتی، برو و یک گزارش کامل از برداشت هایت بنویس" به او گفتم: گزارش نویسی در این زمینه اشکالی ندارد ولی در مورد دیگران گزارش نمی نویسم به این عمل می گویند زدن به این و آن و من جاسوسی نمی کنم. مهین خیلی بر آشفت و گفت: زبان دراز هم که شدی و کمی مکث کرد و ادامه داد: در تشکیلات بحث زدن نیست هر کس اشکالی و ضعفی دارد باید گزارش شود با او برخورد کنیم تا خودش را اصلاح کند.
مجدداً نشست رهبری شروع شد اما موضوع بحث در رابطه با جدید الورودها نیست. اینبار درباره ی مریم است.
کم کم احساسات عجیبی به من دست می داد. بحث انگیزاننده می نمود و داشتم یک سری مفاهیم جدید یاد می گرفتم مفاهیمی که از زاویه دید خاصی تبیین و توصیف می شد. آزادی، رهبر عقیدتی، استثمار زنان، رهایی زنان، حل تضادهای جنسی. مسعود به خوبی با کلمات و واژه ها بازی می کرد و اما در نهایت چیزی که تلخ بود خالی کردن محتوای این اصطلاحات و کلمات از معانی حقیقی خود و جایگزین کردن تعاریف و ایده های فرقه ای و خشونت طلبانه. تا افراد مجاهدین را به ربات هایی مبدل کند که جز خشونت، خونریزی و نفرت نیاموزند و توان تحلیل مسائل را در چارچوبی جز تفکر فرقه ای نداشته باشند. به غیر از بحث آزادی برای جامعه ای که به قول مسعود سراسر پر بود از فقر، بیکاری، اعتیاد، کودکان فراری و…، این مبارزین تازه وارد می خواهند برگی را ورق بزنند و کاری کنند که تا حال چه گوارا، لنین و مائو نیز انجام نداده اند. آن هم بحث آزادی زنان بود که مسعود با آب و تاب برای ما حرفها زد و یاوه گوئی ها کرد. مسعود به افراد تلقین می کرد و می گفت چه سعادتمند هستید شما مبارزین اشرف چرا که صرفا بحث مریم و زن نیست چون به فاز های دیگری نیز وارد می شوید، سعادت برخورداری از رهبر عقیدتی!!
ابتدای امر بحث استثمار زنان مطرح شد و حالا تقدیس رهبر عقیدتی!!
هر چه رهبر عقیدتی گفت همان حقیقت است انگار عقل جمعی فـدای عقل مسعود می شود و عقل جمعی در پرتو عقل مسعود پشیزی ارزش و اصالت ندارد!! پس موضوع رهبر عقیدتی از بحث استثمار زنان نیز مهمتر است؟ کم کم این مبارزین می بایست هر چه رهبر عقیدتی می گوید را بی کم و کاست بپذیرند. چون با مسئول اول شدن مریم، رهبر عقیدتی حجت را بر همه تمام کرد؟!! ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی

خروج از نسخه موبایل