تاملی بر نقطه نظرات خانواده ها پس از سفر به اشرف ـ قسمت دوم

بررسی پیامدها و واکنش های بیمارگونه ی سران مجاهدین آقای مهدی پالیده: ما در طی مدت دو هفته شب و روز یعنی از صبح تا شب درب ورودی اشرف بودیم بعضی از این افراد مجاهدین که به درمانگاه اشرف تردد داشتند ما سعی می کردیم از کنار سیم خاردارهایی که کشیده بودند از فرصت استفاده کرده و اسامی بستگان و برادران و خواهرهای خود را صدا بزنیم تا به آنها خبر بدهند که ما در درب اشرف منتظر ملاقات با آنها هستیم. یقیناً افراد سازمان بالاخره با هم رابطه ای دارند مثلا آقای ایکس برادرش را صدا می زد، بنده اسم برادرم ایوب پالیده را صدا میزدم و خودم را معرفی می کردم که چه کسی هستم. بالاخره این مسئولین و افراد مجاهدین حتماً به مافوق های خود اطلاع میدادند، پس مسئولین آنها صد در صد می دانستند که خانواده ها در درب ورودی اشرف در انتظار ملاقات عزیزانشان هستند ولی متاسفانه سران سازمان از این خوف و وحشت داشتند اگر ما دو کلمه با هم صحبت بکنیم و همدیگر را ببینیم خیلی از این افرادی که در اشرف هستند از آنجا خارج می شوند البته من هم به این موضوع یقین دارم. طی صحبتی که برادرم سال پیش از طریق تلفن با من کرد من یقین پیدا کردم که برادرم اگر در محیطی آزاد با من و اعضای خانواده اش در تماس باشد و امکان ملاقات داشته باشیم بعید است او در اشرف بماند. قبلاً شاید شک داشتم ولی بعداً یقین پیدا کردم. ببینید من مسائل سازمان را در سیمای آزادی همانطور که آقای آرش رضایی در جریان می باشند پیگیر هستم گاهاً وقت می کنم بیشتر برنامه هایشان را می بینم صد در صد باید پی گیری کنم لااقل وضعیت و اوضاعشان را بدانم بالاخره مهر و محبت برادری اجازه نمیدهد که موضوع را ول کنم. واقعیتش گاهاً آدم جوش میاره به قول معروف میزند به سیم آخر. گاهی به خودم می گویم که آقا به جهنم. ولی بعداً پشیمان می شوم چرا که ایوب برادرم است و باید او را از این وضعیت اسفبار نجات دهم. واقعاً نمی شود بی خیال شد به دلیل این وضعیت است ما پیگیر مسائل سازمان هستیم. اما برایم خیلی عجیب است این افراد سازمان که در اشرف هستند همه یک جور حرف میزنند برای مثال حرفهایی که برادرم ایوب پشت تلفن به من زد عینا همان مسائل و حتی اصطلاحات و کلمات را اشخاصی که در سیمای آزادی حرف میزنند استفاده می کنند؟ برادرم ایوب پس از آن شرایطی که پیش آمد و توضیح دادم به من زنگ زد و گفت: داخل چوال رژیم نرو! بعدا در سیمای آزادی همین عبارت و کلمه را افراد دیگری بر زبان می آوردند.
آرش رضایی: خیلی به دریای خون اشاره می کنند.
مهدی پالیده: بله، برادرم ایوب در همان تماس گفت: بین من و رژیم یک دریای خون هست این دریای خون تنها حرف ایوب نبود یا اینکه من فقط از ایوب بشنوم من در سیمای آزادی می بینم تمام کسانی را که به آنجا می َآورند تا بر علیه خانواده های خود دشنام دهند این اصطلاح را همگی بکار میبرند؟!!
من نمی دانم که بین ایوب و رژیم چرا دریای خون باید باشد؟ آیا رژیم پدر ایوب را کشته است؟ آیا برادر ایوب را کشته است؟ چه دریای خونی بین رژیم و ایوب باید باشد و چرا باید دریای خون بین افراد سازمان و رژیم باشد؟ اما مسئولین سازمان بدانند یقینا من و سایر خانواده ها به این سادگی از خواسته ی خود که ملاقات با عزیزانمان است کوتاه نخواهیم آمد. من حتی تا یک وقت ده دقیقه ای برای ملاقات نگیرم دست از سر سازمان بر نخواهم داشت و انتظار دارم این ملاقات بدون کنترل سران سازمان باشد و آنها نباید در این ملاقات حضور داشته باشند چون ما به قیم احتیاج نداریم من و برادرم به قیم احتیاج نداریم. من و ایوب باید بشینیم دقایقی با هم صحبت بکنیم چیز زیادی هم از سازمان نمی خواهم سازمان اگر ترسی ندارد این اجازه را باید به ما بدهد ولی چون سران سازمان و رجوی به خودشان شک دارند از ملاقات خانواده ها با بستگانشان در اشرف ترس دارند. سازمان اعمالی که طی این سالها انجام داده است مشخص است چه ماهیتی دارد؟ این سازمان، سازمان سال 1342 نیست مشخص است که سردمداران سازمان هم دیگر همان افراد و بنیانگذاران سازمان نیستند. من از سران سازمان می خواهم که دور از کنترل آنها فقط ده دقیقه، اضافی نه، درست ده دقیقه به من تایم بده تا من در اشرف با برادر خودم صحبت کنم اگر برادرم ایوب دوباره به بنده گفت که بین من و رژیم دریای خون هست من راه خود را می کشم و می روم و دیگر بی خیال برادرم می شوم. یا اگر ایوب این کلمه را باز به من گفت که آقا شما در چوال رژیم رفتید و مامور اطلاعات هستید یا نمیدانم مزدور اطلاعات هستید من دیگر کاری با برادرم ندارم. من که مدتی در درب ورودی اشرف بودم مشاهده کردم افرادی که در آنجا بودند پدران و مادرانی بیش نبودند سازمان خانواده هایی را که به اشرف می آیند مزدور خطاب می کند؟!! اگر پدر مزدور باشد پس دیگر فرزندش از او مزدورتر است؟ سازمان پس مزدور استخدام می کند؟ شاعر می گوید: پسر کو رها کرد رسم پدر، چو بیگانه خوانش نخوانش پسر. آقای مسعود رجوی هرگز پدر مزدور نمی شود مادر مزدور نمی شود، بله به تعبیری مزدور هست اما مزدور عاطفه است، مزدور مهر و محبت است، نه اینکه مزدور جمهوری اسلامی باشد، مزدور مهر و محبت مادری است و احساسات مادرانه به او اجازه نمی دهد نسبت به وضعیت فرزندش که سالهای طولانی ندیده است بی خیال شود و بدون دیدار و در آغوش کشیدن فرزندش از اشرف به خانه باز گردد. ما مادری را دیدیم با قلبی مریض در آنجا بود خدا شاهد است خدا شاهد است او وقتی که از پشت سیم های خاردار اشرف و درب آهنین فرزندش را صدا میزد و می گفت: طیبه جان، طیبه جان خدا شاهده که من گریستم به جای مسعود رجوی من خجالت می کشیدم که این صحنه را می بینم به خودم می گفتم: ایکاش اینجا نیامده بودم و این صحنه های تلخ را نمی دیدم، این ناله ها و حرفهای دردناک را نمی شنیدم. آن مادر فداکار و مهربان آن قدر طیبه، طیبه می کرد و می گفت، مریضم، من بزودی کور می شوم، پدرت کور شده است بیا طیبه بیا که برای هر کسی دردناک بود. من این صحنه ها را که دیدم به ماهیت رجوی کاملا شک کردم این فرد بویی از مردانگی و انسانیت نبرده است آن وقت ادعای مبارزه برای آزادی خلق دارد؟ چقدر ما باید بدبخت باشیم که چنین فردی مدافع ما باشد؟
ادامه دارد…
مکان گفتگو: دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
تنظیم از آرش رضایی

خروج از نسخه موبایل