خاطرات آقای نوری بعد از بازگشت از لیبرتی

وقتی به من ابلاغ شد برای سفری به عراق می روی و بعد از آن به لیبرتی بسیار خوشحال شدم و با خودم گفتم به احتمال زیاد این بار می توانم با برادرم حمید رضا نوری ملاقاتی داشته باشم و با یک شوق خاصی به عراق سفر کردم بعد از یک روز استراحت روز دوم به کنار لیبرتی رفتم وقتی به لیبرتی رسیدم با دیوارهای بتونی که اطراف لیبرتی چیده شده بود مواجه شدم کمی در فکر فرو رفتم که رجوی و سرانش زندانبانان بی نظیری هستند و در تاریخ بی سابقه. من هم مثل مابقی خانواده ها در کنار لیبرتی برادرم را صدا می زدم که شاید صدایم به آن برسد و جوابی به من بدهد چند روزی که در کنار کمپ لیبرتی یا بهتر بگویم زندان لیبرتی بودم خیلی تلاش کردم که برادرم را بعد از چندین سال ملاقات کنم ولی متاسفانه فرقه رجوی مانع دیدار من با برادرم شد و به جای ملاقات یک سری از عناصر خود را توجیح کرده بود با پلاکاردهایی که روی آن بد و بیراه به ما خانواده ها نوشته شده بود از ما استقبال کردند. و بر علیه ما شعار می دادند. رجوی و سرانش از ما خانواده ها ترس و وحشت دارند من و خانواده ها خودمان را کنترل کرده بودیم و فقط فحش های رکیک از طرف عناصر توجیح شده فرقه رجوی نصیب ما می شد. چند روزی که در کنار لیبرتی بودم هر چند که موفق نشدم برادرم را ملاقات کنم به ماهیت رجوی و سرانش بیشتر پی بردم که عجب جنایتی در حق اسیران می کنند واقعا اسیران در لیبرتی نیاز به کمک دارند تا توان دارم در هر فرصتی به من گفته شود به عراق سفر خواهم کرد و برادرم را از چنگال رجوی و سرانش آزاد خواهم کرد. به امید آن روز.

خروج از نسخه موبایل