خاطرات من در کنار کمپ لیبرتی

سلام. من محسن اسدی هستم چندین سال است پدرم در فرقه رجوی اسیر است زمانی که من کودکی بیش نبودم پدرم در دام فرقه رجوی افتاد و الان 25 سال سن دارم و تلاش می کنم که پدرم را از چنگال فرقه رجوی آزاد کنم. من در رابطه با سفر به عراق ذهنیت داشتم و امید نداشتم که پدرم زنده باشد و در کمپی بنام لیبرتی باشد به هر حال با هر ذهنیتی که داشتم به عراق سفر کردم. در بغداد در هتلی برای استراحت مستقر شدیم بعد از کمی استراحت من با چند نفر که تا به حال آنها را ندیده بودم آشنا شدم، پرس و جو کردم گفتند این نفرات به تازگی از کمپ لیبرتی جدا شده اند و می خواهند به دنبال زندگی آزاد خود بروند من هم کنجکاو شدم از آنها در رابطه با پدرم سئوال کردم خوشبختانه آنها پدر من را می شناختند و این برای من بزرگترین خبر خوشحال کننده بود و با خودم می گفتم گم شده خودم را بعد از چندین سال پیدا کردم بعد از یک روز استراحت به طرف کمپ حرکت کردیم به کمپ که رسیدیم با دیوارهای بتونی مواجه شدم دور تا دور کمپ را با دیوارهای بتونی بسته بودند از نفرهای کناریم پرسیدم اینجا کمپ است یا زندان؟ جوابی که به من دادند گفتند ای کاش این جا زندان بود اینجا بدتر از زندان است چند روزی بمون و خیلی چیزها را متوجه می شوی. تنها کاری که می توانستم انجام دهم بالای بلندی رفتم و پدرم را صدا می کردم که شاید صدایم به پدرم برسد و فکر نکند بی کس و کار است. چند روزی در کنار کمپ مستقر بودم و پدرم را صدا می کردم پدر و مادرانی را می دیدم که چندین سال فرزندشان اسیر فرقه رجوی است به چهره های پدر و مادران که نگاه می کردم درد خودم را فراموش می کردم  یک روز که در کنار کمپ لیبرتی بودم با صحنه ای مواجه شدم که تصورش برای من غیر ممکن بود فرقه رجوی یک سری از عناصر خود را توجیه کرده بود که از فاصله نزدیک هر چه بد و بیرا بود به ما می گفتند کلماتی را به کار می بردند که یک لات در جامعه این کلمات را بکار نمی برد من از طریق نشریه و سایت خبر های فرقه را دنبال می کنم ولی به عینه وقاحت آنها را ندیده بودم! به چه جراتی به پدر و مادرها توهین می کنید واقعا سران فرقه رجوی بایستی شرم کنند که دست به چنین اعمالی می زنند. من از پدرم ناراحت نیستم خوب می دانم چند روزی که من در کنار کمپ بودم پدرم را در جایی مخفی کردند که صدایم به آن نرسد. واقعا برای رجوی و سرانش متاسفم بویی از انسانیت نبرده اند و انتظاری بیش از این نبایستی از آنها داشت. الان خیالم راحت شد که پدرم زنده است و در کمپ لیبرتی است هر طوری شده پدرم را از چنگال رجوی آزاد خواهم کرد آن روز دیر نیست.
محسن اسدی

خروج از نسخه موبایل