رجوی تمام روستائیان اطراف پادگان اشرف را خریده بود

بمناسبت فرار من از فرقه رجوی
فکر کنم قبلا داستان فرار خودم را از فرقه رجوی بطور خلاصه گفته بودم. در سازمان مجاهدین یک فضای بسته و دیکتاتوری حاکم بود. هیچ کس نمی توانست از قلعه مخوف اشرف اقدام به فرار کند اگر کسی موفق به فرار می شد بعد از چند ساعتی توسط روستائیان و یا نیروی های امنیتی عراق دستگیر و به سران فرقه تحویل داده می شد. شاید سئوال پیش آید چرا روستائیان؟! چون رجوی تمام روستائیان اطراف پادگان اشرف را خریده بود به آنها ماهانه حقوق می داد و هم جیره خشک … و هرماه برای کد خداهای روستاها مهمانی مفصلی ترتیب می داد. رجوی در نشستی گفت من خیالم راحت است هر کسی از اشرف فرار کند اگر از فیلتر نیروهای امنیتی عراق عبور کند روستائیان آن را دستگیر می کنند و تحویل ما می دهند پس هیچ کس فکر فرار به ذهنش نزند!
بعد از سرنگونی دیکتاتور عراق تمام رویاهای رجوی سوخت و تشکیلات رجوی در پادگان اشرف بهم ریخت. مریم قجر در فرانسه بود و رجوی خودش را مخفی کرده بود. دیگر نیروی امنیتی در کار نبود و روستائیانی نبودند که با فرقه رجوی همکاری کنند شرایط سختی در پادگان اشرف حاکم بود. بیست و چهار ساعت نفرات را چک و کنترل می کردند. نیمه شب ها سران فرقه به آسایشگاهها مراجعه می کردند و آمار نفرات را می گرفتند که همه روی تخت های خود خوابیده باشند. در مقری که بودم هفته ای دو یا سه بار سران فرقه نیمه شب تمام کمد های انفرادی افراد را چک می کردند.
من در آن زمان کارهای تاسیساتی می کردم و یک خودرو برای الزام کارم به من داده بودند. شبها خودرو را از من تحویل می گرفتند و باطری او را باز می کردند که خودرو روشن نشود. من نقشه فرار را هر روز در ذهنم مرور می کردم! فرار من بدون الزامات یعنی خودرو امکان پذیر نبود. سران فرقه تا حدودی بو برده بودند که احتمالا اقدام به فرار کنم. اولین کاری که با من کردند خودرو را از من تحویل گرفتند و این فرار مرا مشکل کرد و بایستی دنبال راه حل دیگری می رفتم. سران فرقه تمامی خودروهای مقر را در محلی که دور تا دور آن را سیم خاردار کشیده بودند جمع کرده بودند. هیچ کس حق تردد به آن محل را نداشت. یکی دوتا خودرو مجاز بودند تردد کنند! یکی خودروی مسئول مقر و دیگری خودروی پیک..
بایستی روی خودروی پیک برنامه ریزی می کردم. اواخری که در فرقه بودم سیستمم بهم ریخته بود هر چه زودتر می خواستم ازفرقه کنده شوم! چند روزی روی طرح خودروی پیک کار کردم، چگونه می توانم با خودروی پیک اقدام به فرار کنم؟! در این رابطه موفق شدم. فقط منتظر بودم فرصتی بدست بیاورم و نقشه ام را عملی کنم. از شانس بد من دو روز قبل از اینکه نقشه ام را عملی کنم فردی بنام حجت بنی عامری مسئول تشکیلات برادران مرا صدا زد و گفت بیا با هم کمی قدم بزنیم. یکی دوساعتی در حین قدم زدن فقط حرف می زد. به من می گفت تمام حرف ما با تو این است که چرا تشکیلاتی نیستی؟ مگر تو کم در سازمان بودی چرا رُشد نمی کنی؟ گزارش به ما رسیده که محفل های تو با نفرات …. نفرات را در لاک خودشان می برد و بعضا ازسازمان جدا شده اند. آنقدر حرف زد سردرد گرفته بودم در نهایت گفت تو خیلی وقت است در این مقر هستی تصمیم گرفته ایم برای اینکه فضایت عوض شود تو را در مقر دیگری سازماندهی کنیم. موافقی؟! وقتی این حرف را زد احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد به او گفتم چه زمانی می خواهید مرا به مقر دیگری بفرستید؟ در جواب گفت بایستی به مقری که می خواهی بروی هماهنگ شود. یک هفته ای طول می کشد کمی خیالم راحت شد با خودم گفتم تا قبل از اینکه مرا جابجا کنند هر جور که شده نقشه ام را عملی می کنم. الان این کار را نکنم بعدها کارم مشکل تر می شود.
بایستی هر چه زودتر دست بکار می شدم سران فرقه مثل رهبرانشان دروغگو و فریب کارند. به من گفت جابجایی شما احتمالا یک هفته ای طول بکشد امکان داشت دو روز بعد مرا جابجا کنند. من هم همان روز شبانه خودروی آیفای پیک را با یک میخ روشن کردم و اقدام به فرار کردم و لعنت خدا را بر رجوی و سرانش فرستادم. وقتی پیش دوستانم در تیف رفتم خیلی خوشحال بودم. لحظه آزادی برای من خیلی شیرین بود طی روز با دوستان می نشستیم و محفل می زدیم و کسی نبود به ما بگوید که چرا محفل می زنید. آزاد بودیم و آقا بالا سر نداشتیم. یک سالی در تیف بودم درخواست کردم به وطنم ایران برگردم با درخواستم موافقت شد و به ایران برگشتم.. الان نزدیک به پانزده سال است نفس راحت می کشم و همیشه با خودم می گویم خدایا شکرت که مرا از منجلاب فرقه کثیف رجوی نجات دادی.
با آرزوی رهایی تمام اسیران از فرقه رجوی
فواد بصری

خروج از نسخه موبایل