خاطره گویی آقای حسین رضایی در کنار پادگان اشرف در عراق

با سلام!

من حسین رضایی هستم برادر حسن رضایی اسیر در فرقه رجوی 

من برای آزادی برادرم حسن چندین بار به عراق سفر کردم. در کنار پادگان اشرف بودم و زمانی که فرقه به لیبرتی منتقل شد در کنار لیبرتی هم بودم.

هر چند که برای من سفر کردن به عراق سخت بود ولی با خودم عهد بسته بودم برای آزادی برادرم با هر مشکلی که داشته باشم به عراق سفر خواهم کرد. من روی فرقه شناختی نداشتم و در اولین سفرم به عراق فکر می کردم که بعد از چندین سال می توانم برادرم را ملاقات کنم و خیلی خوشحال بودم ولی وقتی به درب پادگان اشرف رسیدم؛ چشمتان روز بد را نبیند ، با یک سری آدمها مواجه شدم که برای من باورکردنی نبود! هر چه به آنها می گفتم من می خواهم برادرم را ببینم به من بد و بیراه می گفتند. آداب معاشرت آنها صفر بود و هر کدام یک چوب به دست داشتند. خیلی ببخشید مثل آدمهای نخستین!

مرا تهدید می کردند که با چوب تو را می زنیم، من هم به آنها می گفتم اگر ملاقات با برادرم جُرم است مرا بزنید. من در کنار پادگان اشرف و لیبرتی خاطرات خوبی با خانواده ها داشتم. با خانواده های استان های مختلف آشنا شدم با همدیگر درد و دل می کردیم. درد های ما یکی بود و همدیگر را درک می کردیم و با هم فعالیت می کردیم. هر چند دست خالی به ایران بر می گشتم و یک گزارش کامل به مادرم می دادم چون مادرم مریض حال بود و نمی توانست به عراق سفر کند و خیلی نگران برادرم بود. البته ناگفته نماند با فعالیتی که در کنار مقرهای فرقه داشتیم  چندین نفر اقدام به فرار کردند. برای ما لحظه خوشحالی داشت فرار آنها. راه را برای ما بقی باز می کرد برای من فرقی نمی کرد همینکه می دیدم خانواده دیگری از آزادی فرزندش خوشحال است من هم خوشحال می شدم.. من دنبال آزادی برادرم هستم کوتاه نمی آیم به مادرم قول دادم که فرزندت را آزاد خواهم کرد…

حسین رضایی

خروج از نسخه موبایل