خاطرات غلامعلی میرزایی – قسمت نوزده

مسعود رجوی خود را رسما رهبر مادام العمر و ایدئولوژیک فرقه مجاهدین معرفی کرد

بدنبال نشست معرفی مریم که تا صبح ادامه داشت واکثرا خواب بودند به مقر بازگشتیم . ظهرکه برای نهار رفتیم دوباره تکرار نوارشب گذشته را پخش کردند وگفتند چون شب گذشته همه ذوق زده بودیم متوجه نشدیم برادرچی گفته است .

بنابراین همه بایستی نوار را دو باره گوش می کردیم وسپس هرکسی گزارش خودش را جدا گانه می نوشت برداشت های خودش را در این گزارش می نوشت که چی گرفته است وبعدگفته شد نشست عمومی با همین ترکیب می گذاریم.

من 38 سال است که اجازه ندارم فرزند و همسرم را ببینم

اجبارا همه نشستیم که دو باره چرندیات سرکرده فرقه رجوی ملعون را گوش کنیم. باز هم همه در خواب ویا اینکه نفرات به بهانه های مختلف در محوطه بیرون سالن قدم میزدند. که در همین زمان چند تا از مسئولین بالای فرقه می آمدند نفرات را بیدار می کردند ویا با تذکر اینکه خوب نیست, خواهران اینجا نشستند. در همین حال چای یا یک شیرینی سرو می کردند که نفرات نخوابند. ودر همان لحظه هم تعدادی میرفتند ونفراتی را که بیرون رفته بودند به عناوین گفته شده به داخل سالن می کشاندند.

تا اینکه برای چندمین بار چه حضوری ویا با دیدن نوار به اصطلاح مریم مسئول اول چرا تمام شد. قرار شد هر کس آنچه را که برداشت کرده ویا به قول خودشان از این انتصاب گرفته گزارش بنویسد ویا در جمع بیاید صحبت کند.

بعد از رفتن به محل استراحت برای هر نفر کاغذآوردند که نفرات گزارشات خود را از این انتخاب(یا انتصاب)بنویسند.

طبق معمول کسانی از خودشان بودند که در همان محل استراحت شروع به نوشتن گزارش کردند (با وجود اینکه اتاق کار داشتند)فقط بخاطر اینکه دیگران ببینند که آنهاهم مانند دیگران هستند وبتازگی این بحث را شنیدند درآنجا گزارش های خود را می نوشتند تا بقیه تحت تاثیر اینها اقدام به نوشتن کنند.

تاعصر تعدادی در حال نوشتن بودند وآنهایی که گزارشات خود را نوشته بودند می رفتند گزارشات خودرا تحویل می دادند.
عصرهمان روز گفتند همه ساعت پنج در سالن غذاخوری باشید نشست است .
همه به سالن رفتیم, داخل سالن که شدم دیدم صندلیها چیده شده برای نشست. ودر بالای سن میز وصندلی برای مسئول نشست وسه تا میکروفن در بین صندلیها برای نفرات.
به محض اینکه نفرات آمدند وآمارگیری انجام شد مسول نشست وارد شد. یکدفعه همان نفرات توجیه شده به پشت میکروفونها هجوم بردند.
وهرکس تلاش داشت از دیگری سبقت بگیرد.(البته اینها همه نفرات قدیمی خودشان بودندو از قبل هم توجیه شده بودند) افراد قدیمی هم که حتی گزارش ننوشته بودند و یا با بحث در زاویه بودند در انتهای سالن قدم میزدند به صحبت های افراد با تمسخر به قدم زدن ادامه می دادند.
تعداد نفراتی که برای خود نمایی به پشت میکروفون آمده زیاد بودند که در جلوی جمع و مسئول مربوطه صحبت کنند و بگویند که ما بحث را گرفته ایم, و خودشان را خوبتر از بقیه نشان بدهند که این چرندیات مسعود را گرفته ایم. ولی قصد نشست بیشتر این بود که نفراتی که با این فرقه و این انتصاب مشکل دارند بروند صحبت کنند اما از این نفرات زاویه دار کسی پشت میکروفون نرفت و همچنان در پشت قدم می زدند. نشست بدون اینکه نفراتی که مورد نظرشان بود که صحبت بکنند تمام شد.وگفتند این نشستها ادامه دارد ولی به دلیل کمبود وقت الان تمام می کنیم .واگر هم کسی می خواهد جداگانه صحبت کند می تواند بیاید درب اتاق کارمن برای همه باز است (گفته مسئول نشست).

بعد ازنشست دوباره ریل همیشگی شروع شد ونفرات را جداگانه صدامیزدند که اطلاعات کسب کنند که نفرات از چه چیزی ناراحتند تا بر اساس آن به سرکرده فرقه گزارش کرده تا اوهم مانند گذشته یک چرندیاتی سرهم کند ونشستی بگذارد تا نفرات را قانع کند. چرا که اکثر نفرات با این انتصاب مخالف بودند.

نشستهای پی درپی بعداز این در جریان بود.ولی نفرات گوششان از این حرفها پربود .ولی چاره ای نداشتند چراکه اگر اظهارهرگونه مخالفت می کردی یا مارک نفوذی می خوردی یا اینکه شب در یک محل خلوت چند نفر مشخص با نقاب بهت حمله می کردند وکلی کتک می زدند .ویا حتی اگر اعلام می کردی که نمی خواهی دیگر در فرقه بمانی اول یک چند ماهی در یک محل بنام اسکان (که قبلا برای آنهایی بود که زندگی مشترک داشتند ولی حال طلاق اجباری در رده های بالا شروع شده بود وآن محل خالی شده بود به عنوان انبارهای غذایی نگه می داشتند وهرشب وهر روز کتک کاری با همان افراد مشخص شده ).
واگر بعد از چند ماه باز هم اصرار بر گفته خودت داشتی نفر را تحویل استخبارات صدام حسین می دادند. که معلوم نبود چه بلایی سر نفرمی آید(این گفته خود سرکردگان فرقه مجاهدین خلق است)تعدادی که به استخبارات برده شدند اصلا از سرنوشت آنها هیچ کس خبردار نشد. نا گفته نماند اگر کسی پیگیری می کرد که دوستم یا فلان کس کجاست جواب این بود به ماموریت فرستاده شده بهتراست شما هم ندانید وبه نفع خودتان است چون درهمه ارتش ها نفرات هرچه کمتر اطلاعات داشته باشند به نفع خودشان است.(البته شاید خواننده این مقاله فکر کند من اینها را چرا الان میگویم. دلیش این است زمانی از فرقه جدا شدم از نفراتی که قبلا جدا شدند شنیدم یا در صفحات دنیای مجازی با این واقعیتهای آشنا روبرو شدم.

اما برگردیم به همان بحث که در فوق اشاره کردم .
دولت بعثی عراق کویت را اشغال کرد .واین شد یک بهانه برای سر کرده فرقه که در همان رابطه بحثهای کشاف از خود بسازد از قبیل اینکه چه خوب شد که وارد این انتصاب شدیم واگر این انجام نمی شد در این شرایط معلوم نبود چه بلایی برسرسازمان می آمد. ولی الان این شد یک نعمت که باید از شرایط پیش آمده استفاده کنیم. چرا که در همچنین بحرانهایی است که نیروهای انقلابی به پیروزی می رسند. و کار ما از الان با طرحهایی که مریم آماده کرده شروع خواهد شد.

غلامعلی میرزایی، تیرانا

خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت هجدهم

خروج از نسخه موبایل