نامه منتهی زهرایی به فرزندش مصطفی قائدی در آلبانی

مصطفی سلام

همیشه می گویم خدایا چندین سال است فرزندم از پیش من رفته و هیچ خبری از او ندارم، فرزندم را به من برگردان. مصطفی من همیشه بیاد شما هستم و منتظر شما هستم. تماسی با من بگیر. من تا به حال خیلی برای شما نامه نوشتم و با خودم می گویم مصطفی هیچ وقت مادرش را فراموش نمی کند. می دانم در یک حصار بسته شما را زندانی کردند و اختیاری از خود نداری. مصطفی چرا فکری به حال خودت نمی کنی؟ آیا ماندن در یک حصار بسته مشکلی از شما حل می کند؟! فقط خودت را از بین می بری.

من تلاش می کنم شما را از حصار بسته نجات دهم و از شما هم می خواهم تلاش کن و تصمیم درستی برای آینده ات بگیر. شما انسان هستید و نه ربات! چرا اجازه می دهی دیگران برای شما تصمیم بگیرند؟ مصطفی خودت را نجات بده. راهی که داری طی می کنی در نهایت به بن بست منتهی می شود و آخر و عاقبت خوبی برای شما ندارد. هنوز دیر نشده خودت را آزاد کن و در دنیای آزاد زندگی کن. من همیشه برای شما دعا می کنم که هر چه زودتر خودت را نجات دهی و زندگی جدیدی را برای خودت انتخاب کنی. تمام خانواده به شما سلام می رسانند و می گویند مصطفی ما منتظر آمدنت هستیم.

مادرت منتهی زهرایی

منتهی زهرایی مادر مصطفی قاعدی
خروج از نسخه موبایل