خاطرات و تحلیلی جامع از شرایط مجاهدین 6

آقای داود باقـروند عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین ؛ عضو سابق ارتش مستقر در عراق و از اعضای سابق شورای ملی مقاومت ؛ تحلیلی جامع از شرایط مجاهدین در دوران پایانی عمر رژیم دیکتاتور بغداد، به رشته ی تحریر درآورده است…

امپریالیسم سابق!

راست روی یا چپ زنی..!

از زاویه ی نظامی مسعود خان بحث می کرد که آمریکا که پانشده از آن جا بیاید این جا با ما که با او کاری نداریم درگیر شود. در ضمن ما باید " از آن جا که فکر می کرد از جنوب و یا از کرکوک می آیند " باید به شرق برویم که در مسیر آن ها قرار نگیریم!؟ اگر هم جلوی ما را گرفتند می گوئیم که ما کی هستیم و می خواهیم برویم به مهین خودمان. و در یک جا که بچه ها بحث می کردند که مسئله به این سادگی که گفته می شود نیست مطرح کرد که خب اگر(آمریکا) ما را شروع به بمباران کند در مسیر رفتن به ایران مورد حمله قرار بگیریم تغییر استراتژی می دهیم چون اگر ما را این جا بزند یعنی این همان دشمن ماست و دارد از رژیم دفاع می کند و جلوی سرنگونی او را می گیرد!؟ پس مجاز هستیم که در راستای استراتژی اصلی خودمان با هر کس که به او کمک می کند وارد درگیری شویم این کار از زاویه چپ و راست های استراتژیک مجاز و مشروع است. چون اگر ما وارد هیچ درگیری دیگری نشویم به این دلیل است که می خواهیم همه قوای خود را برای استراتژی اصلی خودمان بکار بگیریم و انرژی هدر ندهیم. حالا که این دو در یک راستا علیه ما هستند دیگر این همان دشمن است اگر این جا دارد می زند حتماً در مسیر قزوین نیز خواهد زد چون ما که درگیر نیستیم پس علت زدن چیزی جز ادغام شدن سمت و سو و اهداف آمریکا و رژیم در ایران نیست پس تغییر استراتژی (اجتناب از آمریکا به درگیری با او) است.

(بنابراین مشاهده می شود که وقتی آدم جدی نیست و اصلاً بلیط و پاسپورت و ویزا را نیز آماده کرده است تا کجا می تواند در پوشال بافی چپ بزند!؟)

 

پیش بسوی کالیفرنیا!!

البته در جلسه این کار و این حرف برای نفرات جذبه داشت چون خودش و مریم قرار بود باشد و در پائین نیز از آمریکا کسی خوشش نمی آمد. اما دم خروس این لاف های کذائی در بحث سیاسی بیرون می زد. در بحث سیاسی مطرح می کرد که اگر نشود ریل حمله را برویم به هر دلیل با آمریکا وارد بحث می شویم که ما درگیر جنگ نبوده ایم ایرانی هستیم علت این که در عراق هستیم این است که جای دیگری برای مبارزه نداریم. یا اجازه بدهید برویم به مهین خودمان اگر اجازه نمی دهید هیچ نیازی و ضرورتی ندارد که در عراق باشیم ما را ببر کالیفرنیا و موضوع این که ما طرف جنگ نبوده ایم و این که طبق کنوانسیون های ژنو اسیر جنگی تلقی نمی شویم، از قبل نیز توافق کرده ایم که بی طرف هستیم… اگر مزاحم هستیم بگذارید برویم کشورمان اگر مزاحم نیستیم بگذارید باشیم اگر نه ببرید آمریکا. ما حرفی نداریم در واقع آن چه که در مذاکرات بعدها، بعد از جنگ با آمریکا انجام شد و بحث شد تماماً از قبل مطرح شده و تابلوهای مختلف کشیده شده بود. که موضوع تسلیم وجود ندارد. اگر آمریکا آمد که مشخصاً گفته می شد اگر جنگ بشود دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد و آمریکا حتماًً عراق را می گیرد. بنابراین این تابلو در جلو هست و باید برای آن تابلو که با آمریکا در چنین شرایط سیاسی نیز مواجه شویم هست. اساساً نیز از آن جا که مطلقاً مشخص بود و سال ها بود که مشخص بود توان نظامی برای درگیری با ارتش ایران وجود ندارد تا آن جا که به حمله برمی گشت چپ نمائی و حرف زده می شد ولی تا آن جا که به واقعیت ها بر می گشت پایه های ماندن در عراق ریخته می شد و این که در مذاکرات سیاسی چه تابلوهائی مطرح است و چه باید گفته شود. سال ها بود می دانستیم که اگر آمریکا وارد عراق شود و یا اصلاً حرف آمریکا با نیروهایی، مانند مجاهدین که مارک تروریستی می زند چیست از زاویه طبقاتی بحث می شد که بورژوازی مبارزه را غیر مسلحانه می خواهد و یک حرف جدی دارد و آن " سلاح را زمین بگذار" است و برای همین این تابلو مطرح بود و از قبل آماده شده بودند که این کار را بکنند و یا با آن مواجه شوند. این یک سنت بوده در سازمان که برای شرایط مختلف آماده باید شد تا در صورت پیش آمدن غافلگیر نشوید و از پیش فکر چاره و راه حل های مناسب و بهترین راه حل را کرده باشید. اما مسعود خان این بار از این سنت برای تحمیق افراد استفاده می کرد و در حقیقت خیمه شب بازی در می آورد. همه را از این که آمریکا هیچ کار با ما نخواهد داشت،خام می کرد که به راحتی خواهیم توانست سمت ایران برویم. اصلاً اگر آمریکا حمله بکند خاطر جمع می کرد و کلاً در این نشست می خواست از این که تشکیلات به شدت زیر فشار است و همه انتهای خط را می دیدند را طوری تحمیق کند که اولاً از هم نپاشد در ثانی نشان دهد که دست او پر است و چه از زاویه ی نظامی – استرتژیک و چه از زاویه ی سیاسی طرح دارد. و در میان بحث از میان خانم ها نیز برای حرف هایش تأییدیه می گرفت. که بهتر از این نمی شد فکر همه چیز را کرده و صد آفرین به این آدم. ولی سال ها بود که دیگر همه می دانستند که پشمی به کلاه او نیست و خودش هم برای این که دست پیش را بگیرد می گفت حرف 3 نفر را گوش نکنید یکی تحلیل های سیاسی مرا ؛ دوم حرف های شورای رهبری و سوم فرماندهان نظامی تان را…

مسعود ماند و مریم را فراری داد…

بحث بعدی موضوع رفتن و یا ماندن مریم در عراق بود. در مجموع خیمه شب بازی را این طور می چیدند که مسعود اصرار می کرد که مریم برود خارج و در جریان جنگ در عراق نباشد. پشنهاد دهنده هم خود مسعود بود. تمام ستاد بالا نیز حرف مسعود را تأیید می کردند ولی تنها یک نفر بود که مخالفت می کرد که نرود و آن خود مریم بود. بحث را مسعود این گونه می کرد که چون شرایط متحول است و معلوم نیست چه پیش می آید پس حداقل یک نفر بیرون از معرکه باشد که به اصطلاح ادامه دهنده باشد از طرفی نیز مریم بحث می کرد کاری که من و مسئولیت اول من حفاظت از مسعود است پس من باید بمانم و از مسعود در عراق حفاظت کنم و این طوری به اصطلاح دهان ستاد را نیز می بست. در نهایت نیز بحث را به همین شکل خاتمه می دادند که هر دو در عراق هستیم. بعدها بعد از جنگ و سقوط عراق فیلم هائی را که رویش ترانه گذشته بودند نشان می داد که من می فهمیدم که نشست خداحافظی اکیپ فرانسه که همراه مریم رفته اند بود و همگی می گریستند. البته احتمال در عراق بودن مسعود کاملاً منتفی نیست. ولی او کسی نبود که جایی بخوابد که زیرش آب برود. من از کارکردهای تشکیلات می توانستم بفهمم که مسعود در عراق و یا در ارتباط تنگاتنگ است. برای مثال خود پیشبرد مساله خلع سلاح و مذاکره دو روزه با امریکا بر سر صلح قبل از خلع سلاح، سپس موضوع تعیین مژگان به عنوان نفر بعد از مریم چیزی نیست که بدون او انجام شود. علت اصلی بالا بردن مژگان باری بود که می خواستند به عراق بدهند. و یا کارهایی که به لحاظ سیاسی در عراق صورت می گرفت و یا بازگشت همه به اشرف در جریان بمباران های آن که همه در حال رفتن به سمت مرز بودند که دستور آمد همه برگردند. این جور کارها که همه تشکیلات را قربانی می کنند فقط در رابطه مسعود است که می تواند صورت بگیرد. ویا مساله مهم تر دیگر خط عدم شلیک و پاسخ گویی در صورت شلیک آمریکا و کردها در جریان جنگ. این کار با این میزان از ریسک فقط و فقط برای حفاظت سیاسی از خود مسعود خان می توانست معنی پیدا کند. در مورد مریم نیز اگر موضوع دستگیری او نبود معلوم نبود با چه خیمه شب بازی می خواستند مساله او را در تشکیلات حل کنند.

سرکوب مسئله دارها

موضوع دیگر نشست معضل نیروهای مسئله داربود. که مسعود از ابتدای بحث این طور وانمود می کرد که خیلی دست پٌری دارد و باید خیلی قاطع عمل کرد. علت هم این بود که کلاً تشکیلات سیاست منافقانه ای را در زمینه تشکیلاتی پیش می برد. وقتی در نشست های بالا بحث می شد که نیروها اذیت می کنند آن قدر چپ می زدند که انگار شنونده آدم پپه ای است و چرا بی عرضه است و چرا نمی تواند از پس حل مشکلات افرادی مانند این ها (مسئله دارها) برآیند اما وقتی نوبت برخورد خودشان با همان نیروها می شد آن قدر راست می زدند که همه را عصبانی می کردند. اما وای به روزی که در اثر همین تحریک های بالاترها فرمانده ای با نیرو برخوردی می کرد که آن نیرو اعلام بریدگی می کرد و یا دیگر سر کار نمی آمد. این جا بود که همان ها که فرمانده ی نیرو را تحریک می کردند که پدر فلان کس را در بیاورجلو او بایست و… می ریختند سر این فرمانده که چرا نیروها را دارید به مرز بریدگی می رسانید. نامردی این جا بود که نیرو از کارکردهای تشکیلات می بٌرید اما بالاتر با نامردی و منافقانه تحریک به بدرفتاری و سخت گیری و فشار می کرد در ثانی وقتی کسی یک صدم این کار را می کرد هم باید چوب خراب کردن نیرو را می خورد و هم این که بدهکار می شد که بالاترها مرتب نیرو می سازند و فرماندهان دارند نیرو را خراب می کنند. ابتدا گذاشت که فرماندهان نیرو بیایند و یکی یکی مشکلات را بگویند. حرف آن ها این بود که بابا طرف می گوید اصلا کسی نمی خواهد بماند و می گویند چرا ما را نگه داشته اید به همین اعتبار صبح ها کسی سر کار نمی رود و باید خلاصه هر کدام از زاویه خودش مطرح می کرد که وقتی بحث سر رهنمود عملی بود که آیا کسی که نافرمانی می کند را برخورد بکنیم و بیرون کنیم یا برخورد فیزیکی بکنیم و… و باید مسعود حرف مشخصی می زد این جا بود که مریم و دیگر زنان وارد شدند و جلوی این که حرف مشخصی بزند را گرفتند. علت هم این بود که اگر طبق حرف های او عمل می شد که بسیار هم چپ می زد که بریزید سر نیرو و پدرش را در بیاورید دیگر بالاترها نمی توانستند مشکلات تشکیلات را سر فرمانده هان نیرو بریزند.

کـــاریــابــی

به طور خاص هم در این چند سال اخیر با هزار کار مافیایی نیروها را در واقع گول می زدند و با هزار کلاه برداری و در واقع آدم ربایی می کردند چون خیلی ها بودند که فکر می کردند آمده اند یک کشور اروپایی برای کار و یا بعداز آموزش های کاری و کارآموزی برای کار به اروپا و… اعزام می شوند که سر از اشرف و تست پذیرش که مانند بازداشتگاه کلدیس بود و بدترین رفتارها را می کردند از شدت عمل های فیزیکی تا فشارهای روانی و گروگان گیری (از مدارک، پاسپورت، پول) تا تهدید به کشتن و نفوذی و جاسوس بودن تا تحویل عراق دادن تا کشتن و این که کسی متوجه نمی شود و خلاصه از هرحربه ای استفاده می کردند که نیرویی را که فریب داده بودند و آورده بودند را نگهدارند هیچ مسئله ای هم نداشتند که طرف در مورد این ها چه فکر می کند چون فقط باید اعلام می شد نفرات جدید آمده اند. این که چگونه آورده شده اند دیگر مهم نبود. برای عراق و برای تشکیلات خرج می کردند که نفر دارد می آید برای خارج کشور و تشکیلات نمرده است و زنده است. در واقع کلک السید را می زدند که کالبد مرده را سوار اسب کرده می گرداندند. آدم های مجانی، معتاد، فراری را می آوردند و می خواستند وانمود کنند سازمان نمرده و انقلاب آقا مسعود خان همه چیز را خشک نکرده است و کسی طلب کار نشود. در واقع این بحث در نشست به شکست کشیده شد و جمع و جور کردند. یک دلیل دیگری که نشست به شکست کشیده شد این بود که در جمع حضار بسیاری آدم بودند که خودشان جزء مسئله دارها بودند چون این که با شیوه های مافیایی نیروها را به عراق منتقل می کردند را کم تر کسی می دانست و عمدتاً سیستم پذیرش و ورودی در جریان بودند بعدها که نیرو را وارد دستگاه می کردند حتی اسم اصلی شان را به کسی نمی گفتند این با وجود این بود که رسماً از سال65 شمسی اسم مستعار برای کسی گذاشته نمی شد و همه اسم اصلی استفاده می کردند مگر معدود افراد شناخته شده سازمان یعنی مطلقاً برای افراد جدید اسم مستعار نمی گذاشتند ولی بعداز این که تشکیلات وارد این کار شد که در واقع آدم ربایی می کرد برای همه ی آن ها اسم مستعار گذاشتند. بنابراین نمی شد بحث را گذاشت که زیاد باز شود که چه گندابی زیر این مسایل تشکیلاتی آقای رجوی خوابیده است. کار دیگری که در نشست شد نیز اشراف به وضعیت همین افراد حاضر در نشست بود. یعنی سطح فرمانده نیرو به بالا، در این نشست می خواستند بدانند هر کس در کجاست و در چه نقطه ای قرار دارد آیا پای میکروفون می آید و باج به شغال می دهد و از او تعریف و تمجید می کند؟ البته این را چون بعدها مشخص شد آخرین نشست بوده که علنی و جمعی برگزار شده بود که فهمیدیم این کار را می کرد، چون رسم بوده که این کار را می کند. اگر بخواهد چیزی را تحویل بدهد یک یگان و یا مجموعه نیروئی را تحویل بدهند یک بار نشست گذاشته و موارد را تعیین تکلیف می کنند و تحویل می دهند. به طور خاص موارد مسئله دار را. این نشست هم به دلیل این که طرف می خواست بگذارد و برود باید تعیین تکلیف می کرد. مثلا در مورد من گفت بگذارید ببینم طرف درست آمده بوده به تشکیلات و یا جنس دیگری داشته است؟. یعنی دستمال ما را به دست می گیرد یا نمی گیرد. یعنی می دانست که همین اخیراً بود که مجبور کردند و با تهدید زندان ابوغریب بود که نگهداشتند و حالا که می دانست دارد می رود و آمریکا دارد می آید پس طرف رفتنی است پس باید این حرف را بزند که شاید بماند و نرود. به مسئله جنس و این که اگر رفت جنس بد و اگر ماند جنس خوب است بفرما.

زمینه سازی برای انتقال فرزندش به اروپا

در بحث نیرو بود که در مورد محمد(مصطفی رجوی) به قول خودش خرچه خودش حرف زده این کار را می کرد که بقیه به اصطلاح حساب کار خودشان را بکنند. می گفت که مصطفی مطرح می کند نمی خواهد در تشکیلات باشد و می خواهد برود و درس بخواند و برگردد فرانسه. و می گفت که کاظم رجوی را مثال می زند که در تشکیلات نبود ولی خوب کارش را می کرد. حرف مصطفی این بوده که نمی خواهد مجاهد باشد. در واقع این حربه مصطفی بوده که بزند بیرون و پدرش نیز این را می دانست نمی گفت هیچ چیز را قبول ندارد می گفت بروم درسم را بخوانم ولی برای سازمان کار می کنم پدرش هم که حسابی عصبانی بود و می گفت اگر از قرآن هم استدلال می کرد آن را پاره می کردم حالا برای من کاظم رجوی را مثال می زند که حسابی به کاظم رجوی نیز توپیده بود که زیرآب اورا در ذهن مصطفی بزند. کلاً بچه های سازمان که در همین دستگاه مافیایی به عراق آورده شده بودند تماما ضد بودند و هیچ کدام نمی خواستند در تشکیلات باشند از جمله همین مصطفی بود. وقتی موضوع پاره کردن قرآن را با عصبانیت گفت مریم واکنش نشان داد که جلو دیگران است و کنترل اعصابش را داشته باشد. از طرفی نیز می خواست با این خیمه شب بازی از آن جا که مصطفی در برنامه بردن به خارج نبود به دلیل روشنی که یک لحظه در خارج در درون تشکیلات باقی نمی ماند، پس با فرار خودش و مادر ناتنی اش مریم به خارج و… احتمال دارد که او یا برود سراغ امریکا و یا برود ایران پس باید از قبل زیرآب او را در درون تشکیلات زد و ذهن ها را آماده کرد که فردا به حساب پدرش ننویسند!!. در زمانی هم که بعداز جنگ در مرکز ما بود مصطفی به شدت مسئله دار بود و از من در مورد محاصره ای که تانک های آمریکائی اشرف را کرده بودند و مشاهده شد سوال می کرد. مرا چون در بچگی اورا نگهداری می کردم می شناخت و به همین دلیل رازدار خودش می دانست. آخرین محور بحث های نشست این بود که زمان حرکت برای خروج از اشرف چه زمانی است. که در آن گفته شد که اگر حمله ای قرار باشد صورت گیرد 7 روز زودتر تشکیلات متوجه می شود بنابراین از امروز تا 7 روز دیگر حرکتی نیست. اگر باشد بعداز آن است. این را به این دلیل می گفت که هنوز خیلی ها آماده نبودند. که البته بعداز نشست به 7 روز مهلت قبل از حرکت نرسید و حدود یک هفته بعد گفتند فردا یا پس فردا حرکت است و همه مجبور شدند شبانه بزنند بیرون. یعنی آن مهلت 7 روز قبل از حرکت اطلاع دادن را رعایت نکردند. خودم حدس می زنم که همان روز بعداز نشست مریم رفته باشد. ویا این که همان شب که قرار شد همه از اشرف خارج شوند آنها نیز سمت مرز سوریه و اردن حرکت کرده اند. وبدین این جلسه تمام شد.

خروج از نسخه موبایل