روزی که مرا برای تماس تلفنی با خانواده ام به بغداد بردند

در زمان حضورم در فرقه رجوی و بعد از عملیات دروغ جاویدان زیر فشار روحی بودم. چند بار از سران فرقه درخواست کرده بودم مرا به خارج از عراق بفرستند که موافقت نکردند. روزها در پادگان اشرف خیلی به من سخت می گذشت. هر نقطه از پادگان اشرف را چک می کردم راه فراری برای من متصور نبود و با شکست مواجه می شدم. مجبور بودم بسازم و بسوزم. مجددا تصمیم گرفتم گزارشی برای یکی از سران فرقه مکتوب کنم. گزارش را مکتوب کردم و در گزارشم قید کردم شما که مرا به خارج از عراق نمی فرستید لااقل اجازه تماس تلفنی با خانواده ام را بدهید.

بعد از یک هفته مرا صدا زدند و گفتند ما در پادگان اشرف تلفنی نداریم که با خانواده ات بتوانی تماسی بگیری. سرپل ما در بغداد هم امکان چنین تماسی را ندارد. خط های تلفنی عراق با ایران کلا قطع است. سران شیاد رجوی دروغ می گفتند بعد از مدتی وقتی دیدند به هم ریخته هستم و به حرف کسی گوش نمی کنم مرا صدا زدند و گفتند آمادگی داشته باش. یکی دو روز آینده تو را به بغداد می فرستیم. خودت برو از نزدیک ببین که خط تلفن عراق با ایران قطع است. فکر نکن ما به تو دروغ می گوییم.

چند روز بعد مرا با سه نفر از کادرهایشان با جیپ لندکروز به بغداد بردند. آنهم چه رفتنی! شیشه های لندکروز را تا قبل از راننده پرده کشیده بودند که مسیر را شناسایی نکنم به یکی از کادرهای فرقه گفتم پرده ها را بکشید تا هوایی بخوریم در جواب گفت نمی شود به ما گفته اند در مسیر به هیچ عنوان پرده ها را کنار نزنید. بعد از دو ساعت به بغداد رسیدیم وارد مقری شدیم که قرار بود من با خانواده ام تماس بگیرم. دستگاه عقب مانده رجوی و سرانش به من اجازه نمی دادند در محوطه مقر بروم و سیگار بکشم. می گفتند در اتاق بکش. اتاقی که دو پنجره داشت و شیشه های پنجره ها را با رنگ سفید پوشانده بودند و چند نقطه پنجره ها را خال جوش زده بودند که باز نشوند بعد از یکی دو ساعت مرا صدا زدند و گفتند با شما کار دارند. مرا به اتاق دیگری بردند که اتاق مسئول مقر بود. و زنی که در آنجا بود و او را نمی شناختم شروع کرد به توجیه کردن من و در ادامه گفت تلفن قطع است و اگر با ایران وصل شد به خانواده ات بگو من در عراق هستم حالم خوب است و بزودی پیش شما می آیم. من هم قبول کردم.

مرا بردند اتاق اُپراتور و کنار زنی که مسئول تماس ها بود نشستم. چندین بار شماره را گرفت که وصل نمی شد و می گفت خط قطع است. تا بعد از ظهر در مقر بودم و مجددا چند بار شماره را گرفت و می گفت خط قطع است و با ناامیدی به پادگان اشرف برگشتم. چند روزی گذشت و به عینه می دیدم کادرهای خودشان را برای تماس به بغداد می فرستادند و از آن زمان تا خروجم از فرقه منحوس رجوی با تشکیلات فرقه زاویه داشتم. بعدها در کمپ تیف یکی از افرادی که مرا برای تماس به بغداد برده بود، دیدم و برایم تعریف کرد و در ادامه گفت یادت می آید تو را برده بودیم بغداد با خانواده ات تماس بگیری و گفتند خط قطع است دروغ می گفتند خط وصل بود نمی خواستند تو با خانواده ات تماس بگیری! اگر با خانواده ات تماس می گرفتی بعدها برای سران فرقه دردسرساز می شدی. خط تلفن همیشه برای سران و کادرهای فرقه وصل است تو را به بغداد فرستادند که باور کنی خط تلفن قطع است که مسئله دار نشوی و تو را با یک سناریوی تنظیم شده فریب دادند. این فرقه از یک تماس تلفنی با خانواده وحشت دارد.

فواد بصری

خروج از نسخه موبایل