زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت دوازدهم

در قسمت قبل اشاره کردم که مرا در یگانها سازماندهی نمی کردند و علت را بیان کردم.

همان روزها بود که در شام دست جمعی، خبردار شدم که یکی از خانم های مسئول در مقر ما را به جرم ارتباط با یکی از مردها گرفته بودند. من خیلی تعجب کردم. دوستی که موضوع را برایم  نقل کرد در جواب من گفت مریم با انقلابش همه را بهم ریخته است. من هم از دوستی که در مقر دیگری بود خبر دار شدم. دوستم به من گفت آن زن و مرد را آنقدر کتک زده بودند که چهره هایشان مشخص نبود و نمی دانم آنها را کجا بردند. احتمالا هر دوی آنها را سر به نیست کردند. و من تا زمانی که در پادگان اشرف بودم دیگر آن زن فرمانده را ندیدم.

اوضاع در مقر ما و مقرهای دیگر خوب نبود. رجوی به مسئولین مقرها دستور داده بود که زنها به سالن غذا خوری مراجعه نکنند و در کتیبه (محل استراحت زنها) وعده های غذایی را بخورند. تناقضی برای مردها شده بود که چرا زنها به سالن غذا خوری مراجعه نمی کنند! برای کارهای یومیه نیز زنها جداگانه سرکار می رفتند و مردها جداگانه! رجوی هر کاری می کرد نمی توانست انقلاب من در آوردی مریم را به همه نفرات تحمیل کند. در مقر باز هم موارد اخلاقی صورت می گرفت.

سال 1374 در مقر مشغول کار بودم که مسئول ارکان مرا دید و گفت بعد از ظهر در سالن غذا خوری نشست داریم. بعد از ظهر به سالن غذا خوری رفتم. کل نفرات مقر در سالن غذا خوری جمع بودند. نیم ساعتی که گذشت، زنی بنام معصومه ملک محمدی وارد سالن شد و میکروفن را بدست گرفت و گفت: قرار است به ماموریت برویم، به مسئولین تان زمان حرکت را ابلاغ کردیم. وسایل فردی خودتان را جمع کنید و آماده حرکت شوید. دو روز بعد به ما گفتند بعد از ناهار زمان حرکت است. سه اتوبوس به مقر ما آمد. بعد از ناهار وسایلمان را جمع کردیم و سوار اتوبوس شدیم. طبق معمول زندانی می بردند و زندانی بر می گرداندند! پرده های اتوبوس را کشیده بودند و قبل از حرکت اتوبوس توسط سران رجوی توجیه می شدیم در مسیر هیچ کس حق ندارد پرده اتوبوس را کنار بزند.

حدودا دو ساعت و نیم در مسیر بودیم. بعد از آن اتوبوس ها نگه داشتند و به ما گفته شد از اتوبوس پیاده شویم. در مقری بنام طباطبایی مستقر شدیم. هر 10 الی 15 نفر را در یک اتاق جا دادند. هر اتاقی دو پنجره داشت. شیشه های پنجره ها را رنگ سفید زده بودند که بیرون مشخص نشود. دستگیره پنجره ها را با سیم بسته بودند که کسی نتواند پنجره را باز کند. بین نفرات پچ پچ راه افتاد و به هم می گفتند اینجا دیگر چه جور جایی است؟! سه روزی در اتاق بودیم و برای وعده های غذایی به زیر زمین مقر طباطبایی می رفتیم. محلی کاملا غیر بهداشتی بود که لوله فاضلاب ساختمان از زیر زمین عبور کرده بود. فراتر از زندان بود. سر ناهار بودیم که معصومه ملک محمدی به زیر زمین آمد و گفت ناهارتان را که خوردید به سالن ملاقات بروید. مسئولین تان شما را راهنمایی می کنند.

ناهار را خوردیم و ما را به خط کردند. رفتیم به سالن ملاقات. در سالن که جمع شدیم در باز شد و رجوی با محافظانش وارد سالن شدند. همه تعجب کردند! با همه احوال پرسی کرد و گفت اینجا شهر است پادگان اشرف نیست. سر و صدا کنید همسایه ها به پلیس زنگ می زنند. یک ساعتی رجوی در سالن بود وقتی می خواست سالن را ترک کند گفت بزودی شما را می بینم و رفت. شب می خواستیم استراحت کنیم که به ما ابلاغ شد فردا صبح نشست است، آمادگی داشته باشید. فردای آن روز بعد از صبحانه ما را به خط کردند و به طرف سالن نشست راهنمایی شدیم. محل نشست تالار بهارستان بود. قبل از اینکه رجوی وارد سالن شود معصومه ملک محمدی میکروفون را دست گرفت و گفت تا حالا همچین جایی آمدید؟ و در ادامه گفت من که آرزو داشتم این تالار را ببینم. شما هم باید از برادر ممنون باشید که شما را به این تالار دعوت کرده است! درب کنار سن باز شد و رجوی وارد تالار شد. بعد از کف زدنها همه را ساکت کرد و گفت من هر مقری را بصورت نوبه ای به اینجا دعوت می کنم. می خواهم بحثی را با شما در میان بگذارم. در واقع مرا تعیین تکلیف کنید. می خواهم ارتش را منحل کنم. نخود نخود هر که رود خانه خود. کلا عراق را ترک کنیم. هم من راحت می شوم و هم شما راحت می شوید. مسئولین شما به من گزارش دادند کار خودتان را انجام نمی دهید. دستورهای تشکیلاتی را قبول نمی کنید و … و در آخر گفت: چکار کنیم؟ چرا ماتتان برده؟ چرا حرف نمی زنید؟ گفتم ارتش را می خواهم منحل کنم! خوشحال شدید؟ حرف رجوی درست بود من که خوشحال شدم و با خودم گفتم آن روز فرا رسید و برای همیشه از شر اشرف راحت می شوم.

معصومه ملک محمدی رفت پشت میکروفون و شروع کرد به فحاشی به همه و به رجوی گفت برادر اینها همه بریده اند. در مقر کار پیش نمی رود. خواهران جرات نمی کنند به سالن غذا خوری مراجعه کنند. وعده های غذایی خودشان را در محل استراحت می برند. اوضاع تشکیلاتی مقر صفر است. رجوی معصومه ملک محمد را ساکت کرد و گفت : برای همین می خواهم تمام مقرها را به نوبت دعوت کنم ( وضعیت آنقدر در مقرها خراب بود که مسئولین مقرها که زنان رده بالا بودند می ترسیدند به سالن غذا خوری مراجعه کنند )! در ادامه رجوی گفت: این جا حوض است. این نشست هایی که من با همه برگزار می کنم نشست حوض نام دارد. محل جلوی سن فضای باز است. هر کسی می خواهد پاک شود بایستی در این حوض بنشیند .

ادامه دارد …

فواد بصری

خروج از نسخه موبایل