بچه های گل با کلاشینکف های زورکی

بچه های گل با کلاشینکف های زورکی
خاطرات سفر از تورنتو تا بغداد
گریه ها و خنده ها
لحظه ها و معرفت ها برای جوانان
… سخت است که بگویم وقتی پدرم و مادرم ا ز عراق تماس گرفتند که سمیه را دیدند و سمیه چه بر خورد بدی با آنان کرده بود و دل آنان را شکسته بود. و اینکه بعد از ملاقات در جاده توسط نیروهای مجاهدین مورد حمله قرار گرفته بودند و آنها را زده بودند.بدن آنها کبود شده بود و کتف مادرم در رفته بود…
محمد محمدی، وبلاگ طعمه، چهارم ژانویه 2007

آسمان آبی خدا هم ظرفیتی دارد
بخش اول
دوم ژانویه 2008
بنام آن که می پرستم و آنکه شما مدعی پرستش آن هستید
دیگر بس است
این همه دروغ و کلک بس است
آسمان آبی خدا هم ظرفیتی دارد
من هم زیر این آسمان خدا ظرفیتی دارم که پر شده است
من محمدم
محمد محمدی
برادرکوچک سمیه
بچه ریچموند هیل کانادا که از دروغ گویی های مجاهدین خسته شده ام.
جر م من چیست ؟
چرا باید بیش از ین سکوت کنم ؟
چیزی نگویم ولبهایم را روی هم بگذارم.
ایا خودم را باید بدار بکشم ؟
من امید دارم. انرا ازدست نخواهم داد
.این بار تصمیم گرفتم
به همه بگویم آنچه را که سالهاست در سینه دارم
و شاید از ترس جانم نگفته بودم
من سیاسی نیستم
من جوان هستم و می خواهم زنده بمانم وزندگی کنم
همرا ه با خواهران و برادرانم
و د رکنار پد ر و مادر خوبم زندگی کنم.
آیا زندگی کردن مانند هزاران جوان دیگر جرم است ؟
چی شد که نوشتم ؟
سخت است که بگویم وقتی پدرم و مادرم ا ز عراق تماس گرفتند که سمیه را دیدند و سمیه چه بر خورد بدی با آنان کرده بود و دل آنان را شکسته بود. و اینکه بعد از ملاقات در جاده توسط نیروهای مجاهدین مورد حمله قرار گرفته بودند و آنها را زده بودند.بدن آنها کبود شده بود و کتف مادرم در رفته بود.
صدای پدر م و مادرم هنوز می لرزید. صدای آنان هنوز در گوشم هست. بدنم به لرزش افتاد. دوست داشتم می توانستم برم پیش آنها ولی نمی شد.
تا اینکه چند روز بعد جسم دون روح خواهرم را در تلویزیون دیدم که با زور پای تلوییون آورده بودنش که دروغ بگوید. در چشمهای خواهرم غم و غصه را دیدم و برای همین دیگه بیش از ین نمی تونم صبر کنم. دلم را برای شما می گم تا بدانید بر خانواده ما چه گذشت.
تصمیم گرفتم آنقدر مجاهدین را بکوبم تا زمانی که یک قطره خون در بدن من هست. با گفتنم همه زندگیم در مجاهدین که از شوق دیدار یک هفته ای من از خواهرم در عراق به اقامت اجباری 3 ساله در عراق ختم شد؛ نفس کشیدن را برای آنها حرام خواهم کرد.
مزدورکیست ؟
آیا پدری که می خواهد فرزندش را کمک کند , مزدور است ؟
آیا کسی که می خواهدبه خواهرش و دوستانش کمک کند ؛ مزدور است ؟
پدر ی که از جان ومال می گذرد و همه چیز را به جان می خرد مزدو ر است ؟
آیا پدری که سا لهاست در فکر دخترش لحظه ای از اندیشیدن و یاد کردن بار نایستاده است ؛ مزدور است ؟
آیا پدری که تمامی تلاش خود را کرد تا دخترش و پسرش را به خانه بر گرداند زیرا تا اعماق استخوان احساس گناه می کند که آنها را با دستان خود ش به مرداب مجاهدین د ر عراق فرستاده است ؛ مزدور است ؟
پدر ما چه می خواهد ؟ سمیه را به یک کشور ازاد ببرید در آنجا آزادانه انتخا ب کند ؟ این مزدوری است ؟
اگر مزدوری این است که تمامی پدران و مادران دنیامزدور هستند.
و من به پدرم افتخار میکنم که زندگی در امنیت کانادار ا مدیون وی هستم. پدرم زحمتکش است. از راه ساختمانی کار می کند و زندگی معمولی برای ما تهیه کرده است. من و برادرم رضا و خواهرم حوریه و اسیرمان سمیه و مادرم محبوبه و مصطفی پدرم یک خانواده ایم که به وجود آن افتخار می کنیم.
با هم کار میکنیم و با هم نیز زندکی می کنیم و از زندگی در کنار یکدیگر خوشحال هستیم.
آیا پدرمن مزدور است یا پدری که فکر می کند قهرمان است و می خواهد مردم را نجات بدهد و لی پسرش می گوید من از وی بدم می آید. پدر م از خمینی دجال تر هست ؟
بله مسعود رجو ی را میگویم که مصطفی ( محمد ) رجوی بهترین دوستم در سالها اقامتم در عراق برایم در مورد پدرش می گفت.
ایران برای ما یک خانواده است , برادر ؛ خواهر و مادر وپدر
شما دوران جنگ عراق و ایران چه کردید؟ خیانت به خانواده تان. جنگ بود که رفتید عراق. اطلاعات ایران را به عراقی ها فرو ختید که آنها خانواده های مار ا بمباران کنند. حتی خودتا در شناسائس بعضی مناطق به عراقی ها کمک کردید که صدها نفر از مردم بیگناه گشته شدند. آیا این خیانت نیست > ایا از پشت خنجر زدن نیست ؟ حالا هم دست از این کارها بر نمیدارید و دارید آنرا ادامه می دهید.
اطلاعات ایران را به آمریکا می فروشید که موقعتیت خودتان راحفظ کنید تا اینکه یک روزی به قدرت برسید و دهن مردم ایران را بزنید. چون الان امکان این کار را ندارید.
ما مزدور نیستیم شما مزدور هستید.
الان که این نامه را می نویسم می دانم که فردا مرا مزدور صدا می کنید. ناراحت نمی شوم زیرا خائن و خیانتکار نیستم. هر چی باشه ایران وطن من است ؛ نه آمریکا و اسرائیل و عراق.
وقتی یکی از هواداران شما برای حال و حول رفته بود کوبا و نمی خواست کسی بدونه توی تورنتو بین خودتان هو انداختید که فلانی مزدور است. زیرا کمی رابطه اش با شما مشکل پیدا کرده بود. وقتی بر می گردد و می فهیمد که کوبا بوده سریع بحث را عوض می کنید و می گید اینرا نفر گفته نه سازمان. در سازمان نفر خودتان را از خانواده خودتان جدا می کنید.
این جمله را می گویئد تا دست پیش داشته باشید و خیانت و خنجر زدن شما معلوم نشود.
یکبار پیش راحله و زهر ه از فرماندهان سمیه گفتم که سگ آمریکائی ها به مجاهد ین شرف دارد و حالا هم می گم دولت ایران به مجاهدین شرف دارد. چرا ؟ می گم حالا.
رژیم علنی به مخالفانش زور می گه , سنگسار می کنه ؛ اعدام می کنه و خیلی چیز های دیگه ولی علنی
شما چی ؟ تجا و ز به یکدیگر می کنید, اعدام می کنید ؛ زندانی میکنید ؛ زور می گید, می زنید و فحش می دید ؛ ولی وقتی مطرح می شه میگین اصلا چنین چیزی نیست. امکان ندارد. شاهد و مدرک و سند هم فایده ندارد.
به محمد –ب کم و سن سال در قرارگاه تجاوز شد ولی چی. همه مسولان فهمیدند ولی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و حتی پدرش هم که از مسولان بالای سازمان هست به روی خودش نیاورد.
نفر را میکشید و بیرون سیاچ خاکش می کنید.
یا انکه آنقدر فشار روحی جسمی به نفر می اورید که خودش را بکشد و بیرون قرار گاه خاکش بکنید. اینها همه اثبات شده است.من که مثل مجاهدین نیستم حرفهای را اثبات می کنم.
وقتی آسمان سیاه ودلگیره
وقتی بارون می گیره
همه پرنده ها خوب میدونن
برای پرواز دیگه دیره
اما این قسمت ماست که به آزادی می رسیم.
آهای بچه ها ی گل اشرف
دوستهای غم و شادی ها یکدیگر
تا وقتی که امید داریم
پنجره آزادی به روی هممون باز است
میدونم کجا نشستید
میئونم کجا شکستید
اسیر کدوم خاک شدید
که حال سفر ندارید
اما امید را از دست ندهید
تا به نوک قله آزادی برسیم
جائی که جوونا آزادند
جائی که جوانا می تونند خودشون باشند
جائی که کسی بنام ازادی کسی را نمی کشد.

خروج از نسخه موبایل