پسرم محمد جعفر سلام
خوبی مادر. خبر داری مادرت چند تا نامه برایت ارسال کرده؟! چرا جواب نامه هایم را ندادی؟ تماسی با من نمی گیری از وضعیتت با خبر شوم. از وضعیت جسمیت اطلاعی ندارم. هر چه فکرش را می کنم چرا پدر و مادرت و خانواده ات را ترک کردی به نتیجه ای نمی رسم. تو که رفتی کارت پایان خدمتت را بگیری همه ما چشم انتظار برگشتنت بودیم. یک سری آدمهای از خدا بی خبر فریبت دادند و با خودشان بردند. چندین سال است ما را داغدار کردند. خداوند ازشان نگذرد.
زمانی که در عراق بودی من چند بار به عراق سفر کردم، فقط بخاطر تو. به این امید که ببینمت.
اومدم دم در کمپی که زندگی می کردی، تلاش زیادی کردم اما با کسانی مواجه شدم که از انسانیت بویی نبرده بودند و به ما بد و بیراه می گفتند، با چوب دستی به ما حمله می کردند. چند بار سفر به عراق موفق نشدم ببینمت. محمد جعفر در کمپ بیشتر از این خودت را از بین نبر خودت را آزاد کن و به آغوش خانواده ات برگرد. نگران آینده ات نباش هر چه خواستی به پات می ریزم.
پسرم خودت را نجات بده.
مادرت – صدیقه نجفی

